هافلپاف & گيريفيندورفضا تاريك، مخوف، سكوت و باز هم مخوفي! هيچ چيز ديده نمي شد. هيچ صدايي شنيده نمي شد و هيچ چيز حركت نمي كرد. ناگهان لامپي روشن شد و با ضربه اي به حركت در اومد و تاب خورد. با نور زرد رنگ لامپ، بچه ها كه دور ميزي مثلثي شكل گردهم (!) نشسته بودند، ديده شده و با حركت لامپ مدام خاموش روشن ميشدن!
- دنيس اين مرلين بيناموس...
- هيس! ساكت... صداتون در نياد. كنف كاملا جديه!
- من دستشويي دارم...
- بابا خفه! نمي خوام بچه هاي ديگه بيدارشن. كنف خفن سكرته!
همه سكوت كردن و در كمال وحشت با چشماني گرد و خوابزده به دنيس كه نور لامپ متحرك صورتشو وحشتناك كرده، نگا ميكنن.
- اين مسابقه ما خيلي مهمه! مسئله مرگ و زندگيه. بايد از هر روش معقول و غير معقولي براي پيروزي استفاده كنيم. گيريفي ها خيلي خفن شدن... خيلي شاخ شدن... خيلي بوقن!
دنيس چشماشو تنگ ميكنه و به بچه ها نگا ميكنه!
ملت:
دستشو ميبره زير ميز و يه سري خرت و پرت ميريزه رو ميز. از جمله چاقو، دشنه، شمشير، لانجيكو، اسپري اشك آورد، شيشه اي حاوي اسيد مرعوب(!)، تيغ و چكش! وسايل رو بين بچه ها تقسيم كرد و با صداي خشكي گفت:
- از هر كدوم هر وقت كه لازم شد استفاده كنيد.
- من دستشويي دارم!
- آسپ خف كن! اما دليل اصلي كنف شبانمون اينه كه ما از تاكتيك و روش بازي گيريف هيچ اطلاعاتي ندارم. نميدونم اون البوس بوقي ميخواد چجوري بازي كنه و همينه كه اعصابمو به هم ريخته! امشب، برنامه اي در نظر گرفتم كه شبانه به تالار گيريف بريم و از برنامشون مطلع بشيم!
ملت:
دنيس خنده "ژوهاهاها" يي انجام ميده و كه سقف تالار ميريزه پايين. دقايقي بعد بچه ها همه لباس هاي يك دست زرد چراغ زني پوشيدن و يكي يك لنگ از جوراب هاي پارازين مشكلي كوئيرل (!) هم كشيدن به سرشون!
"قيـــــــــــــــــــژ"
تابلو تالار رو ميدن كنار و ميريزن تو راهرو. از پله ها بالا ميرن و ميرسن به پله هاي معلق! سكوت و تاريكي همه هاگوارتز رو در برگرفته.
"تق... تق... تق"
دنيس: كي داره صدا در مياره؟
ملت: هيشكي!
چند قدم ديگه بر ميدارن و دوباره "تق... تق... تق"
- كي داره صدا در ميــــــــــــــــــــاره؟
ملت: به مرلين قسم ما صدا در نمياريم!
"تق... تق... تق"
دنيس يهو برميگرده و جفت پاميره تو دهن اريكا! اريكا نقش زمين ميشه و ديگه تكون نميخوره!
- كفشهاي پاشنه بلند اين بوقي رو از پاش در بيارين! اين هم شد تيم؟ همش رو اعصاب منيد شما ها!
چند دقيقه بعد به راه پله هاي معلق ميرسن. ملت كه از عمرشون تو زير زمين بودن و تا حالا به اين برج نيومده بودند حسابي كف ميكنن!
- اَ... چه با كلاسه اينجا! چرا تالار ما تو برج نيست؟
- اينا اون بالا صفا ميكنن بعد ما رو كردن تو زيرزمين بدون پنجره و هواكش!
دنيس بي توجه به بچه ها پاشو ميزاره رو يكي از پله ها و ملت هم پشت سرش راه ميفتن! تا اينكه ميرسه به نفر آخر!
- بدو بدو اسپ... بدو تو ميتوني!
اما قبل از اينكه اسپ اون يكي پاشو بزاره رو پله، پله ها شروع به حركت ميكنن و اسپ سقوط ميكنه!
"يك ساعت بعد"دنيس و مرلين جلوي تالار گيريف ايستادن و منتظرن بقيه كه از پله ها سقوط كردن خودشونو برسونن. بالاخره همه جمع ميشن و زل ميزنن به بانوي چاق (!) كه تو تابلوش خوابيده! دنيس نگاهي به اعضاي تيمش ميندازه و رو به اِما ميگه:
- بهتره تو باهاش صحبت كني! سعي كن احساساتشو جريحه دار كني.
اِما با ترديد ميره جلو و دستشو ميزاره رو شكم بانوي چاق و قلقلكش ميده. بانوئه شيش متر ميپره هوا، در نتيجه از تابلو خارج ميشه و وارد تابلو بالايي ميشه و بعد از برخورد با دختر تابلو بالايي، دختره هم شيش متر ميپره هوا و ميخوره به پسر تابلو بالايي و پسره هم شيش متر ميپره هوا و...
در نتيجه همه تابلو ها بيدار ميشن و شروع ميكنن به سروصدا!
اِما با اين قيافه
به بانوي چاق نيگا ميكنه و يهو ميزنه زير گريه و دستاشو ميگيره جلو صورتش!
بانو چشماشو ميماله و با شكايت رو به اِما داد ميزنه:
- چرا منو بيدار كردي اين وقت شب؟ بزنم با اين شكمم لهت كنم؟ مرض داري؟
صداي همه تابلو ها در اومده بود و صدا به صدا نمي رسيد. بچه ها وحشتزده هر لحظه منتظر بودن كه فيلچ از راه برسه.
اِما: خانم چاقالو من گم شدم... يعني چيزه! بچه ها من رو طلسم كردن و برا همين الان به هوش اومدم. بزارين بيام تو!
- دستتو از رو صورتت بردار ببينم كدوم گور به گور شده اي هستي!
- نميشه خانم فربه، من هرميون هستم (!) بزارين بيام تو ديگه!
- هرميون؟؟ هرميون كه موهاش قهوه اي بود!
- آره ديروز آرايشگاه بودم. خوب شده موهام؟ بهم مياد بلوند؟
- راستي اينا كين پشت سرت؟ چرا جوراب كوئيرل كشيدن به سرشون؟
ملت: ما هيچي نيستيم! ما هيچي نيستيم!
بانو همينطور كه داره به بچه ها نيگا ميكنه، كم كم چشماش بسته ميشه!
دنيس يكي ميخوابونه پس كله اِما: اي بي عرضه!
بانو در حالي كه صداي خروپفش بلند ميشه، زمزمه ميكنه: رمز درسته!
تِلِــق!
تابلو باز ميشه! ملت با چشماني گرد و دهاني باز و آب چكان، يورش ميبرن تو!
- اََََآَآآآآآآآآآآآآ... چه قشنگه اينجا!
- اينا چه زندگي مرفه اي دارن! چه مبلاشون قشنگه!
دنيس يهو از اين قيافه
به خودش مياد و خيلي جدي ميگه: ساكت باشيد. ما فقط اومديم اينجا تا تكنيك بازيشون رو بفهميم!
پس همگي به ارومي به سمت تاپيك تيم كوييديچ گيريفيندور ميرن!
نقل قول:
جادوگران® صفحهی اصلی انجمنها - ایفای نقش (Role Playing)
مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز
تالار خصوصي گيريفيندور
تيم كوييديچ گريفيندور
در حال ديدن اين عنوان: دنيس مرلين مك كينن البوس سورس پاتر اريكا زادينگ اما دابز اسكورپيوس مالفوي پيوز 1 كابر مهمان
دنيس هر چقدر نيگا ميكنه، متوجه نكته اي نميشه!
- اي بابا... پس اين البوس اينجا چيكار ميكرده؟
همينجور در حال چرت و پرت گفتن بود كه چشمم به يه پست ميخوره!
نقل قول:
پرسي ويزلي: بچه ها ديروز تريلاوني يه پيشگويي خفن كرد، قراره اينجا جاسوسي بشه و پستهايه مسابقه يه جوري به دست هافلي ها برسه، برا همين من دارم يه وبلاگ توپ و خفن درست ميكنم تا فوضولان پستامونو نخونن! بقيه هماهنگي ها در وبلاگ انجام ميشه!
دنيس + ملت:
بچه ها به حالت "آدم تو شلنگ شنا كنه ولي پا نشه تا تو تالار گيريف بياد" سرشونو ميندازن پايين و در ِ تاپيك كوييديچ رو ميبندن و ميان تو سالن اجتماعات!
- لي جردن تويي؟ چقد سياه تر شدي!
البوس برميگرده و رو كاناپه رو نيگا ميكنه كه يك عدد پسر مو هويجي با چشمان نيمه باز زل زده بهش! البوس سورس دستپاچه ميشه و ناله ميكنه:
- به خدا من نميخواستم بيام تو تالارت! به خدا من وزير مردمي اي هستم! همش تقصير اين دنيسه كه منو كشيد تا اينجا... من بي گناهم! تو رو خدا منو بلاك نكنيد... من براي وزارت هزار تا ارزو دارم... من...
پرسي نگاهي به آسپ ِ جوراب به سر ميندازه و ميگه:
- ببينم صداي تو چقدر شبيه صداي وزيره! تو تو خواب من چيكار ميكني؟ خيلي ازت خوشم مياد كه اومدي تو خواب من؟ برو بگو دامبل بياد!
آسپ جوراب رو از سرش برميداره و ميندازه زمين و زانو ميزنه و شروع ميكنه به خودزني:
- آبروم رفت... بدبخت شدم. الهي بي دنيس بشم!
بچه ها كه پشت سر آسپ به پرسي خواب آلود زل زدن، وحشتزده دست وپاي البوسو ميگيرن و از تابلو تالار ميدون بيرون!
"فردا صبح، تالار گيريف"دامبل از خوابگاه پسرانه، با نيشي باز و سرحال مياد بيرون و يه لگد ميزنه زير پرسي! پرسي از خواب ميپره و يه فحش به دامبل ميده، بعد چشماي پف كردشو باز ميكنه و با اخم رو به دامبل ميگه:
- اي نامرد... ديشب چرا در لحظه ي حساس از خوابم اومدي بيرون و به جاش اون البوس وزير بوقي رو فرستادي؟ هان؟ اصلا سيفيد نبود كه هيچ، يه جوراب كوئي هم كشيده بود رو سرش!
دامبل به طرز ارزشي اي خم ميشه رو زمين و يه لنگه جوراب از رو زمين بر ميداره و ميگه: مثل اين؟
پرسي چشاش گرد ميشه: ايـ... اين كه جوراب كوئيرله... بوش كن، بوي سير ميده!
دامبل: كوئي مگه تالار گيريف هم مياد؟ خوابگاه مديران و عله رو بيخيال شده اومده اينجا؟
پرسي از لبه جوراب ميگيره و مثل اين پليس ها ميندازش تو يه پلاستيك!
"شروع بازي، زمين بازي كوييديچ"دنيس در حالي كه از شدت گرخيدگي ناخوناشو ميجوه، وارد زمين ميشه و وحشتزده دنبال پرسي ميگرده تا از نگاهش، بفهمه كه لو رفتن يا نه! پشت سرش آسپ ميپره تو زمين در حاليكه روي دهنش رو با چسب نوار پيچ كردن تا نتونه حرف بزنه.
اسپ: مممميمممم... موووو آآآآآ اييييي! (مترجم: من نميخواستم برم تو تالار گيريف... همش تقصير دنيسه!)
تيم گيريف هم وارد زمين ميشن و پرسي به سرعت توجهش به داور جلب ميشه. داور كسي نبود جز كوئيرل! دو تيم روبروي هم قرار ميگيرن و دامبل با دنيس دست ميده!
دامبل: بوي گند سير مياد!
كوئي: بلـــــــه؟ كسي در مورد بوي سير صحبت كرد؟ دامبل ميخواي بيشتر توضيح بدي يا به بلاك شدن قانعي؟
دامبل: نه باب منظورم بوي سير تو نبود. دنيس بو سير ميده! اصلا خوب نيست پسري تو اين سن بوي سير بده!
پرسي جفت پام مپيره وسط و رو به داور ميگه:
- كوئي جون، تو احيانا يه لنگ جورابتو گم نكردي؟
كوئي يهو قيافش وا رفت! بعد يعو سفيد شد و بعدش هم زرد شد و در آخر هم به بنفش تغيير رنگ داد!
دامبل: طيف رنگي زيبايي بود!
كوئي فرياد ميزنه: پرسي بعد از اين بازي به مدت سه ماه بلاكي!
"سووووووووووووووووت"
بچه ها ميپرن هوا و هر كس سرجاش مي ايسته! توپ نصيب تدي ميشه و با چابكي ميره جلو و اولين گل از وسط شكم پيوز رد ميشه! اونطرفتر پرسي در حاليكه كه يه بلاجر ميفرسته سمت دنيس، مطمئن ميشه كه يه كاسه اي زير نيم كاسه است و كوئي يه كارايي كرده! بلاجر ميخوره به دنيس و دنيس شپلخ ميشه!
كوئيرل خطا اعلام نميكنه و صداي شادي تماشاچيان گيريفي به هوا ميره! بازي همچنان در جريانه كه كوئي ميره به سمت پرسي:
- پسرم اين قضيه جورابو كي به تو گفته؟
پرسي: دامبل پيداش كرد!
حالا راستشو بگو چيكار داشتي توي...
كوئي چشماش گرد ميشه و ناله كنان ميگه: يعني دامبل هم ميدونه؟
و بعد در حاليكه موهاي زير دستارشو دو دستي ميكشه، به سمت اونور زمين ميره! كوافل تو دستاي اسكوره، از بلاجر ريموس جاخالي ميده ولي بلاجر پرسي مستقيم ميخوره به دماغش! اِما كوافلو بين زمين و هوا ميگيره و پرتابش ميكنه سمت دروازه كه پرسي با بلاجر ميزنه به كوافل و كوافلو منحرف ميكنه!!
گزارشگر:
"چه ميكنـــــــــــــــه اين پرسي!"بالاتر ها: اسپ به صورت مارپيچ پرواز ميكنه و با چشماي وحشتزده به پرسي نيگا ميكنه وتا يه بلاجر از سمت اون بهش ميرسه داد ميزنه:
- مااااااااااااان توووووووواوووووووووم! (مترجم: تو رو خدا نزن، تقصير من نبود!)
جيمز كه وضعيت اسفناك برادر كوچيكشو ميبينه، با چشماني اشك الود به سمتش ميره و چسب رو دهنشو محكم ميگيره و ميكشه!
چسب با صداي ناجوري كنده ميشه! اسپ دستي به دهن ملتهبش ميكشه و سر برادر بزرگتر فرياد ميزنه:
- من تازه زير لبم سبز شده بود، تو سيبيل هاي وزير رو كندي!
جيمزيكي ميخوابونه تو گوش برادر كوچكتر: با برادر بزرگترت درست صحبت كن!
كوئي دور و اطراف دامبل ميچرخه و مدام كوافل هايي كه مهاجم هاي هافل ميفرستن، ميخوره به سرو صورتش!
كوئي: دامبل تو به من چيكار داري؟ چرا تو كار من فوضولي ميكني؟
دامبل: تو داري فوضولي ميكني! باب برو كنار بزار دروازه بانيمو بكنم!
كوئي افسرده و نااميد ميره يه گوشه و به فكر فرو ميره! افكارش كم كم پديدار ميشه!
نقل قول:
كوئي تو دفتر عله نشسته و عله با خشم به در پشت سرش كه از توش دود و بخار ميزنه بيرون اشاره ميكنه! در اتاق تو مايه هاي در اتاق تمساح ها ميمونه!
- جوراب هام تموم شده، چهار تا جفت جوراب وردار بيار!
كوئيرل به سمت اتاق ميره و به بلاكيون، دانگ، ارشام، ويولت، گراوپ و مالدبر نيگا ميكنه كه رو صورت هر كدوم يه جوراب پيچيدن و در حال شكنجه كردنشون هستن! بوي سير تو دهن بلاكيون ميپيچه و بيهوششون ميكنه!
كوئي نگران رو به عله ميگه: هري دعوام نكني ها (!)، ولي گمونم دوستاشون از اين كارها باخبر شدن! جوراب هاي من دزديده شده! حتما كار اوناست. حتما فهميدن كه ما اينا رو شكنجه ميديم!
عله فرياد ميزنه: چــــــــــــــــــــــــــــــي؟ يا جوراباتو پيدا ميكني، يا از مديريت ميندازمت بيرون و براي هميشه بلاك ميشي!
كوئي با اين قيافه
شروع ميكنه به گريه و زاري كه يهو اسپ به سمتش مياد. اسپ در حاليكه گريه و زاري ميكنه، با بغض ميگه:
- به خدا من نميخواستم برم تالار گيريف! به خدا نميخواستم برم جاسوسي دنيس منو مجبور كرد... دنيس!
پرسي يهو از پشت سر اسپ ظاهر ميشه و فرياد ميزنه:
- "آواداكداورا" اين است عاقبت جاسوسي در گيريف!
صحنه اسلوموشن ميشه، چشمهاي البوس گرد و سفيد ميشه و از رو جاروش سقوط ميكنه. راوي داستان با صدايي راز بقا مانند شروع به صحبت ميكنه:
- آلبوس، وزير غير مردمي جان به جان آفرين تسليم كرده و گيريفي ها هيچ گاه نميفهمند كه همه ي هافلي ها به تالارشان آمده بودند، بلكه تنها البوس را مقصر ميدانستند. همچنين دزد جورابهاي كوئي البوس معرفي شد ولي چون كوئي نتونست بقيه جورابهاشو پيدا كنه،براي هميشه بلاك شد و فرصت نكرد تا پرسي رو بعد از مسابقه سه ما بلاك كنه! و اين بود آخر ماجرا!
دوربين جنازه متلاشي شده البوس رو نشون ميده و تيتراژ پاياني پخش ميشه! يهو يه نفر داد ميزنه:
- بابا اينا به درك! اخر بازي چي شد؟
راوي: آخ... يادم رفت! جيمز پاتر همزمان با كشته شدن برادر كوچك، اسنيچ را گرفت و گيريفيندور برنده مسابقه اعلام شد!