صف های طولانی در چندین ردیف تمام سالن را پر کرده بودند و استن که قصد داشت کرچر رو ببینه مجبور شد برای رفتن به طرف دیگه ی سالن به دیوار بچسبه و به سختی از بین جمعیت رد بشه
" سلام کریچر "
کریچرکه از دیدن اربابش استن خیلی خوشحال شده بود ، خودشو به سرعت به اربابش رسوند
"سلام ، ارباب حالشون خوب هست"
ممنون کریچر ، ولی مثل اینکه حال تو خیلی خوب نیست"
" خیر ارباب ، از صبح تا الآن مردم همین جور می آیند "
استن که متوجه ساحره ای شده بود که کلاهی شبیه کلاه گروه بندی روی سرش بود بدون فکر پرسید ، چرا ؟
کریچر که از پرسیدن این سوال متجب شده بود با حالتی که استن رو متوجه خودش کنه ، جوابشو اینجوری داد : فکر نمی کردم ارباب ندونه ، امروز روز نمایش اختراعات بزرگ جادوگری هست . تمامی اختراعات بزرگ جادوگری اینجا نگه داری میشه و هر سال فقط یک روز نمایش داده می شوند "
استن که هنوز متوجه ساحره بود پرسید : کریچر میدونی اون ساحره کیه ؟
" اون همون بوقی هست
. وزیر جادو آلبوس سوروس " .... "وای کرچر نباید این حرف زد ، من باید مجازات شد "
استن که از این رفتار کریچر زیاد خوشش نیومده بود سعی کر ذهنشو بیشتر متمرکز کنه
" نه دیوونه .. یادت نیست ، توالآن آزادی .ضمنا اگه واقعا اون وزیر باشه ، به نظرم حق با تو باشه
. راستی گفتی نمایشگاه اختراعات جادویی ، میشه منم برم ببینم ؟"
کریچر که دوباره یاد آزاد بودن خودش افتاده بودشروع کرد به گریه کردن و دست استن رو محکم به سمت دری در انتهای راهرو کشید
" اینجا راه مخصوص است . ما نمی زاریم جادوگر ها مخصوصا افرادی مثل اون وزیر از اینجا رد بشوند . اینجا مخصوص جن هاست و البته مخصوص ارباب استن "
حالا استن و کریچر به قسمت انتهایی راهرو رسیده بودند و استن تازه متوجه وسایل متعددی شد که در کنار دیوار چیده شده بودند و در کنار اونها شیشه های جادویی و بزرگی قرار داشت که مردم میتونستن از توی اونها اختراعات رو ببینن
استن که از دیدن صحنه ی جالبی خندش گرفته بود دست کریچرو کشید و با دست دیگرش به شیشه ای اشاره کرد که انبوه جادوگر ها و ساحره ها کنارش جمع شده بودند و صورت هاشون کاملا به شیشه چسبیده بود و سعی می کردن که هر جور که شده اختراع زیر شیشه رو ببینن
" کرچر، مگه اون جا چیه ؟ "
کرچر که باز هم مثل دفعه ی قبل از این سوال زیاد خوشش نمیومده بود با بی میلی جواب داد : " ارباب چطور ندونست ؟ اون یکی از بزرگترین اختراعات جادویی هست . اون تنها نسخه ی اصلی دزگیر جادویی هست . همون هایی که الآن جادوگر ها همه جا کار میزارن و با اونها سعی داشت که جن ها رو متهم کرد "
استن که کنجکاو شده بود با اشاره های سر به کریچر فهموند که دوست داره اون وسیله رو ببینه
چند لحظه بعد ..." خوب این چه جوری کار میکنه ؟ "
کریچر که چیزی از وسایل جادویی نمیدونست پیشنهاد کرد که فقط ببیننش
" یعنی چی که نمیدونم . الآن خودمون میفهمیم . نظرت در مورد اون دکمه قرمزه چیه "
چیک – صدای فشار دادن دکمه –
بو وو م
کریچر که نمیتونست جلوی خندش رو بگیره دستشو به زیر چشمه استن زد تا محلی که مشت جادویی دستگاه بهش خورده بود رو ترمیم کنه
" آ خ خ خ "
" ارباب ، این دستگاه خیلی خطرناک هست ، همون طور که دیدین نمی تونید با اون بازی کنید "
استن که کلا بهش برخورده بود تصمیم گرفت از دکمه ی زرد رنگ استفاده کنه ...
دینگ
و سپس در جایی که قبلا می شد مردم رو پشت شیشه های جادویی دید که روی سر و کول هم بودن الآن غبار هایی در حال شکل گرفتن بود و سپس تصاویری فیلم گونه پخش شدند .
25 آپریل سال 1920تصاویر غبار آلود خانه ی مردی را در حومه ی شهر نشان می دادند ، سپس تصویر به درون خانه رفت... خانواده ای صمیمی با دو بچه و پدر ومادری مهربان .. صدای کوبیدن در به گوش رسید ... پدر به سمت در رفت
صدایی مهیب و بعد تصویر سفید
26 آپریل سال 1920تصویر بیمارستان سنت مانگو رو نشون میده ... مردی که به نظرپدر خانواده بود بیهوش روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود
30 آپریل 1920تصویر به محلی شبیه به مجلس عزاداری رفت .. پدر خانواده تنها کسی بود که از آن حادثه جون سالم به در برده بود و با چهره ای اندوهگین در گوشه ای از مجلس اشک می ریخت
15 می 1920 همه جا تاریک بود و تنها چراغی که در آن نواحی روشن بود ، مربوط بود به اتاقک کوچکی در گوشه ی خیابون بود .. مرد با صورتی زخمی با یک دست شکسته به سختی مشغول ساخت وسیله ای بود که به نظر برایش اهمیت زیادی داشت
20 ژوئن 1921خبر دستگیری قاتل خانواده ی پلانگ همه جا پخش شده بود
1 جولای 1922تنها تصویر مربوط بود به بریده ای از یک روزنامه که در کف اتاق کار آقای پلانک وجود داشت " قاتل پلانک ها فرار کرد "
30 جولای 1922همه جا پر از جادوگر است .. صدای دست و تشویق حتی یک لحظه هم قطع نمیشود و نوشته ی بزرگی در بالای سالن " رودولف پلانک مخترع دزدگیر جادویی " از همه چیز نمایان تر بود
15 آگوست 1922تصویر انبوه جادوگرانی را نشان میداد که پشت مغازه ها برای خرید اختراع آقای پلانک صف کشیده بودند
30 می 1923
تیتر پیام امروز " مردی که خانواده ی پلانک ها را کشته بود به کمک دزدگیر پلانگ کشته شد
غبار ابتدا کمرنگ و سپس محو شد
استن که هنوز مبهوت مونده بود به یاد دزدگیر جادویی توی خونش افتاد و البته آرم "پلانک" که زیرش حک شده بود
کریچر که بالا پایین می پرید دست استن رو کشید و به مردمی اشاره کرد که داشتن سالن رو ترک می کردن و با صدای بلند گفت : اگه ارباب می خوان بعقیه اختراعات رو هم ببینن باید عجله کنن
و سپس هر دو به قسمت دیگر سالن رفتند