بلیز با دیدن منوی اتشین به پـته پته افتاد .
_ارباب یک مشکلی هست
صدای فریاد لرد از پشت بیسیم به وضوح شنیـده می شد
_چه مشکلی احمق؟بزن شپلخش کن تا ندیدتت.
کوییرل بلند شد و دستی به عمامه اش کشید و به طرف میزی که در سمت چپ اتاق قرار داشت حرکت کرد . پوشه ای بنفش رنگ با نوشته ی آبی روی میز خودنمایی می کرد .روی پوشه را خواند :پوشه ی ناظرین و لبخندی لبان بی حالش را پوشاند
_اوه بذار ببینم امروز چه خبره؟بیست بار به این لیلی گفتم که گزارش کاملی از انجمن ناظرین تهیه کنه این چیه؟سه صفحه گزارش فقط برای یک بعد از ظهر؟این شد یک گزارش کامل؟
بلیز چوب دستی اش را بالا برد و زیر لب زمزمه کرد :آواداکداورا
هیچ اتفاقی نیافتد کوییرل عرق پیشانی اش را پاک کرد و به غرولند ادامه داد.بلیز با ناباوری به چوب دستی خیره شد و یک بار دیگر زمزمه کرد :آواداکداورا
چوب دستی در مقابل چشمان بلیز از وسط دو نصف شد و روی زمین افتاد.
کوییرل اخم هایش را در هم کشید و به صفحه ی دوم گزارش نگاه کرد .
_یعنی چی ؟سیریوس ناظر چهار تا انجمنه؟من که مدیرم ناظر یک انجمنم بعد این ناظر چهار تا انجمنه؟بلاکیوس سیریوس
بلیز به چوب دستی نگاه کرد و با وحشت بی سیم را برداشت
_از بلیز به ارباب از بلیز به ارباب
_چیه ابله؟کارشو ساختی؟
_ارباب چوب دستیم شکست
_کروشیو مرگخوار بوقی! توی این موقعیت چوب دستیت شکسـت؟
_از بلیز به ارباب از بلیز به ارباب :صدامو دارید؟
_
سوروس به دنبال چوب دستی اش می گشت تا قسمت دوم ماموریت را انجام دهـد .با دقت زیر تخت را نگاه کرد و بعد متوجه شد که امبریج روی چوب دستی اش خوابیده است
با نگرانی به اطراف نگاه کرد و به ارامی جلو رفت تا چوب دستی را بیرون بکشد
_اوه کوچولوی دوست داشتنی اون چوب دستی رو بده به من.
نوک چوب دستی را گرفت و کشید .امبریج تکانی خورد و غرولندی کرد .سوروس دوباره چوب دستی را گرفت .امبریج هیکلش را تکان داد و نوک چوب دستی را در دهان گذاشت و مکید
سوروس با ناامیدی به قیافه امبریج نگاه کرد و بعد در یک حرکت سریع چوب دستی را از دهانش بیرون کشیـد.
قرارگاه مرگخواران :
ولدمورت با عصبانیت فریاد کشید طوری که شیشه های قرارگاه از دم فرو ریخت و فقط یک شیشه باقی مانده بود که ان را هم گراوپ با یک مشت شکست
_چوب دستیش شکست اون هم توی این موقعیت .
بلاتریکس در حالی که لبخندی موزیانه بر لب داشت جلو امد و با لحنی دلبرانه گفت
_سرورم همه این ها به دلیل فرماندهی غلطه سوروسه .فکر نمی کنید که بهتر باشه فرماندهی این ماموریت بسیار مهم رو به شخص دیگه ای واگذار کنیـد؟
ولدمورت فکری کرد .لبخند لبان باریک و چهره ی سردش را پوشاند و گفت :بلا این ماموریت به تو واگذار شد یک ساعت فرصت داری گند بلیز رو جبران کنی وگرنه یک آواداکداورا نصیبت میشه
بلاتریکس موذیانه خندید و زیر لب گفت :بلــه سرورم.
نیم ساعت بعد همه ی مرگخواران صف کشیده بودند و بلاتریکس با وقار در بین انان قدم می زد
_همه ی مرگخواران توجه کنیـد همان طور که شنیدید ارباب بار دیگر منو فرمانده کردن.بارتی باید هرچه سریعتر یک چوب دستی به بلیز برسونی و خودت هم بمونی پیشش ولی اگه مدیران چیزی بفهمن دیگه خوددانی
سپس با همان لحن سرد همیشگی ادامه داد
_و مورگان خیلی سریع برای نگهبانی به اون دوتای دیگه ملحق میشی وارد خوابگاه نمی شی .سیسی هم با من می اد!
سپس بی تفاوت به چهره ی های متعجب مرگخواران به طرف درب خروجی حرکت کر د .نارسیسا با چهره ای در هم رفته به دنبال بلاتریکس راه افتاد .
کمی ان طرف تر :
دامبل دستور ایسـت داد و به سیریوس نگاه کرد که هرلحظه کمرنگ تر و کمرنگ تر می شد
_تو چرا این طوری شدی؟
_نمی دونم احساس خوبی ندارم
آسپ در حالی که می خندید دستش را از جیب سارافون زرد رنگش بیرون کشید و گفت :باب بزرگ باب بزرگ باب بزرگ ! من می دونم احتمالا یک مدیر بلاکش کرده .بابام می گه هرکی بلاک بشه این طوری میشه!
_
دامبل فکری کرد و با صدایی نسبتا ارام ولی واضح گفت :خب ارتش بزرگ من اینجا اتاق راجر دیویس است .مدیری که ماهی یک بار از اتاقش بیرون می اید! البته تازگیا نصفه شب ها هم به دلایلی از اتاقش خارج می شود اما به طور کلی این مدیر معمولا در اتاقش خوابیده است.پس بسیار محتاط باشید.
سیریوس در حالی که کمرنگ تر می شد در گوش دامبلدور گفت :جلوی بچه از این حرفا نزن!
آسپ بند سارافونش را کشید و ادامسش را تف کرد و پرسید :باب بزرگ باب بزرگ راجر به چه دلایلی از اتاقش خارج می شه؟
سیریوس با عصبانیت غرید :بچه ی بی ادب.
دامبلدور لبخندی زد و گفت :به خودم رفته بچه!
اتاق مدیران
کوییرل بار دیگر به پوشه نگاه کرد و سپس ان را بست.عمامه اش را کمی جا به جا کرد و سپس از جا بلند شد .بلیز با نگرانی به پاهای کوییرل خیره شده بود که چهره ی خندان بارتی که چوب دستی در دست داشت از پشت بنچره نمایان شد.
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۱۸:۵۱:۳۶