جیمز:
جیمز در حالیکه تلاش می کرد تا یویوی صورتی را از مقابل چشمانش با زبانش ببلعد مایوسانه به چهره وزیر خیره شده بود. هوکی با اشاره دستش صندلی را ظاهر کرد. در حالیکه کلاه وزارت را بر می داشت روی صندلی نشست. چاقوی طلایی ای روی مغز مبارک و میان دو گوش جن خودنمایی می کرد. دستش را به سمت چاقو برد و با لبخندی شیطانی گفت:
- میدونی موجود کوچک، من میخوام که یویوی صورتی تو رو مثل سیب ببرم...
جیمز: نه..تو رو خدا...کادوی تولدمه... اینکارو نکن..من فقط دنبال مرلینگاه اومدم...جرمم چیه دیشب زیادی نوشابه خوردم...
هوکی در حالیکه تسبم شیطانی را روی لبش داشت، لبه چاقو را به یویوی صورتی نزدیک کرد. جیمز جیغ گوشخراشی کشید. لوستر های قدیمی انبار از سقف فرود آمدند، بشقاب های ترک خورده و آویزان از دیوارها پایین افتادند، یویوی صورتی از میان دستان وزیر لغزید.
در حالیکه بالا و پایین می پرید به سمت جیمز هدایت می شد. جاسم از یک سو و هوکی از سوی دیگر به سمت یویو شیرجه رفتند. جیمز دهانش را گشود و زبان طویلی را دراز کرد.
یویوی صورتی در حالیکه 360 درجه می چرخید از روی زبان جیمز به داخل حلقش فرو رفت. در حرکتی انتحاری جاسم و هوکی شاخ به شاخ شدند. و در مقابل پای جیمز فرود آمدند.
انگشت شصت پای جاسم درون چشم هوکی فرو رفته بود و چاقویی که در دست هوکی بود از گوش راست جاسم فرو رفته بود و از گوش چپش به همراه تعدادی غده و قسمت های از مغز آهکی و درخشانش، بیرون زده بود.
جیمز: سوختین؟ اشکال نداره، برین تو استخر !
هوکی در حالیکه شصت پای جاسم را از درون چشمش بیرون می کشید از روی زمین بلند شد. اندکی چشمانش را باز و بسته کرد. با خشم رو به جاسم که همچنان روی زمین ولو بود نعره کشید:
- مرتیکه بوقی..اگه کور می شدم که جواب هیپزیبا رو میداد؟ تو؟! تازه شم ناخن بلندت گیر کرده هنور تو چشمم...
به سمت جاسم حرکت کرد و بر بالین او حاضر شد. سپس خم شد و کیسه ای را از درون دهان خود بیرون کشید و مغز آهکی و غدد بیرون زده از گوش جاسم را درون کیسه ریخت و چاقوی خود را از گوش جاسم بیرون کشید. با نگاهی لذت بخش به جاسم گفت:
- مغز آهکی با غده هات حتما غذای خوبی برای نجینی لرد سیاه میشه...یک استقبال خوب به عمل میاد... تو که اون موقعش با این مخ آهکی خیری ازت بر نمی اومد...از این به بعدش رو دیگه نمیدونم...
هوکی در حالیکه کیسه محتوی مخ آهکی و غدد جاسم را درون گوشش جاسازی می کرد، به سمت جیمز چرخید و با نگاهی تهدید آمیز گفت:
- حیف که یه قرار مهم دارم...وگرنه همین الان می بردمت سنت مانگو...یویو رو بیرون می کشیدم...
چرخید و از زیر زمین انبار خارج شد. جیمز اندکی به خود فشار آورد و یویو را در میان استفراغ خویش یافت.
اما همچنان به صندلی بسته شده بود.
--------------------------------------------------------------------------------------------
سایه شنل پوشی از میان راهروها به سمت اتاق نزدیک می شد. مالی در حالیکه یک عدد "نوپک" را درون اجاق گار سیارش می پخت تا به عنوان جوجه به دامبل بندازه، با دستپاچگی به سمت پشت پنجره و دامبل که که در حال تخمه شکستن بود دوید.
- آلبوس...آلبوس....
دامبل: بده یه بوس...بده یه بوس...
مالی در حالیکه با قاشق تو سر دامبل می کوبید ضمن تاکید بر متاهل بودن و داشتن شوهری به مانند آرتور، آمار داد:
- یکی داره به سمت اتاق نزدیک میشه...سایه اش رو دیدیم...
دستگیره درب چرخید و نگاه خونین لرد سیاه به سمت درب چرخید. در حالیکه دود سیگار را بیرون میداد گفت:
- تویی مورفین؟! ژنس منشا رو آوردی؟!
فرصتی نماند تا مورفین اجناس درخواستی را که در سوراخ بینی اش جاسازی نموده بود را رونمایی کند و با تنه ی بلیز از میان چارچوب درب کنار رفت...