پست دوم:دو ساعت بعد:بعد از کلی دعوا و بحث بالاخره بادراد متوجه شد که از طرفی نمیتواند آن سه را راضی کند و از طرفی دیگر سه بازیکن را نمیتواند در عرض سه ساعت جایگزین آن سه کند ، بنابراین همه ی ریونی ها در گوشه و کنار تالار به دنبال گردنبند گمشده ی لونا می گشتند.
بادراد تمام مدت ، مرتب به ساعتش نگاهی می انداخت و با نگرانی از دیگران می پرسید که آیا گردنبند پیدا شده است یا نه!
بعد از گذشت یک ساعت بالاخره بادراد که عصبانیت سرخ شده بود نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: یه ساعت دیگه مسابقه شروع میشه و ما هنوز گردنبندو پیدا نکردیم! اگه تا یه ربع دیگه پیدا نشه ...
لیلی بلافاصله گفت: اونوقت مسابقه بی مسابقه!
بادراد چشم غره ای به لیلی رفت و با خشونت به دنبال گردنبند گشت.
زیر تاقچه ها ، صفحه به صفحه ی کتاب ها ، کنار شومینه ، خوابگاه پسران ، زیر لحاف ها ، زیر مبل ها و همه جا را گشتند اما اثری از گردنبند پیدا نکردند.
لونا که واقعا کلافه شده بود و آرام آرام اشک میریخت بر روی زمین نشست و مشتی نثار زمین کرد ...
-
آخلیلی با عجله به سمت لونا رفت و گفت: چی شد لونا؟
لونا دستش را بالا آورد و گفت: نمیدونم یه چیز تیزی خورد به دستم و درد گرفت ... اوخ اوخ!
لیلی خم شد و فرشینه ای را که دقایقی پیش لونا به آن ضربه زده بود را بلند کرد و ...
- وای لونا گردنبندت اینجاس! اون چیز تیزی که دستتو روش زدی گردنبنده بود.
لونا که در پوست خود نمی گنجید بلافاصله گردنبند را از دست لیلی گرفت و آن را به گردن انداخت ، سپس لیلی را بغل کرد و تا میتوانست او را فشرد.
بادراد با خوش حالی دست هایش را به هم زد و گفت: خب دیگه اینم از این ...
سپس نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: خب خوشبختانه به موقع پیدا شد ، دقیقا یک ربع تا شروع مسابقه مونده!
یک ربع تا شروع مسابقه مونده؟ زودباشین الان مسابقه شروع میشه!
در رختکن کوییدیچ:همه ی اعضای ریون لباس های کوییدیچ را پوشیده و منتظر آخرین صحبت های بادراد بودند. در این میان لونا مرتب به گردنبندش اشاره میکرد و میگفت: " قشنگه نه؟ خیلی لباسمون میاد! تازه نشان گروهمونم هست! "
بالاخره بادراد برای آخرین بار نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: دو دقیقه دیگه شروع میشه. فقط اینکه خوب حواستونو جمع کنین!
دقایقی بعد اعضای ریون به دنبال بادراد از رختکن خارج شده و پا به درون ورزشگاه گذاشتند.
هوا کاملا آفتابی بود و حتی تکه ی کوچکی از ابر نیز دیده نمیشد تنها چیز نا مناسب ، بادی بود که به شدت می وزید و باعث شده بود که گرد و خاک از این سو به آن سو رود.
نصف تماشاچیان لباسی آبی به تن داشتند و پرچم بزرگی که عقاب نقره ای بر روی آن نقاشی شده بود را در هوا به اهتزاز در می آوردند و نصف دیگر تماشاچیان لباسی سبز همراه با افعی را نشان میدادند.
بر اثر وزش باد انبوهی از گرد و غبار و برگ درختان بر روی زمین ورزشگاه پخش شده بودند.
حلقه های بزرگ و طلایی در دو طرف ورزشگاه در میان هوای غبار آلود می درخشیدند و چمن های تازه چیده شده ی ورزشگاه نیز با هر وزش باد تغییر مسیر میداد.
بالاخره کاپیتان های دو تیم با یکدیگر دست دادند و با سوت داور هر چهارده بازیکن به هوا برخاستند.
صدای لی در میان همهمه ی تماشاگران به سختی شنیده شد: سرخگون در دست لونا لاوگوده و حالا پاس میده به زنوفلیوس ، زنوفلیوس به لیلی ، لیلی به لونا و گل! 10-0 به نفع ریونکلاو!
بعد از یک سری ابراز احساسات از طرف طرفداران دو تیم دوباره صدای لی شنیده شد: و حالا دوباره سرخگون در دستان نارسیسائه! به دروازه ی ریون نزدیک میشه ، بادراد بازدارنده ای رو به سمتش پرتاب میکنه و ... بله سرخگون رو دوباره اینیگو میگیره!
چهل و پنج دقیقه از شروع مسابقه گذشت و نتیجه به 90-120 به نفع اسلی رسید.
بادراد مرتب به گابر علامت میده بلکه نشونه ای از پیدا شدن گوی زرین پیدا کنه.
- هی گابریل ، اونجاس دقیق پشت سرته!
گوی زرین در کنار حلقه ی سوم اسلی میدرخشید. گابریل با تمام سرعت به سمت آن هجوم برد ، توبیاس هم که متوجه گوی شده بود به دنبالش رفت.
لی: جستجوگرای دو تیم انگار گوی رو دیدن ، درسته منم دارم میبینم! توبیاس از گابریل جلو میفته ... گابریل و توبیاس دوش به دوش همن ... گابریل جلوتر میره ، دستشو دراز میکنه و ... گوی در دستان گابریل بال بال میزنه!
گابریل با خوش حالی گوی را بلند کرد و آن را به تماشاچیان نشان داد ، تیم ریون دوباره برنده شده بود ...