روایتی جدید!آن زندان مرموز همینجاست. همان قلعه ی سیاه نمور که به طور خطرناکی بر روی صخره های سیاه از آب برآمده بنا شده. همان قلعه ی وحشت و اندوه و افسردگی.. قلعه ی بی شادی!
با باران دائمی و مهی که تمام مدت آن را در بر گرفته. اینجا ندامتگاه جادوگران و ساحرات شرور دنیای جادوگران است. اگر شما یک عضو شرور هستید قبل از اینکه شما رو به کوئیرل و آنیتا معرفی کنم به آزکابان بیایید و خودتون رو تسلیم کنید..
نشنیدی چی گفتم؟.. بدو بیا خودتو معرفی کن ای مجرم، ای جانی، ای گناهکار..و ای _ یه سری حرف دیگه هم خودتون تصور کنید!_.. خلاصه اینکه بیا..بیا... بیـــــــــا!
کارگردان: مردک مگه سناریو رو نخوندی.. برو جلو دیگه با اون دوربین کوفتیت... لوکیشن بعدی داخل زندانه!
فیلمبردار: منو نبرید... من می ترسم!
از میان ابرهای سیاه بدشگون.. در بین صاعقه های گرخننده(!) و امواج خروشان دریاچه ی پلید آزکابان و با مشایعت زندان بانهای خوش سیمای این اطراف.. زندانبانهایی که تمام عمر را در حسرت بوثی از لعل لب یار سپری می کنند!
دوربین پس از فوت زنده یاد فیلمبردار با شجاعت بیشتری بر روی دوش کارگردان و ممدهای نترس به جلو حرکت می کنه و هرچه بیشتر نمای وحشت انگیز آزکابان رو به نمایش می ذاره.
کمی دورتر هم دروازه های عظیم آزکابان که به دروازه های دژهای صلیبی شباهت داشته با صدای جیرینگ جیرینگ زنجیرها و سقوط درچوبی برای ورود میهمانان آماده می شد.
گروهی از جادوگران شنل پوش به همراه یک ساحره از قایقی در مقابل دروازه پیاده شدند و زیر باران و در میان مه غلیظ، در مسیر گل آلود رسیدن به زندان را پیمودند.
- اهم..
- بله؟!
- خواستم همین اول خودمون رو معرفی کنیم و اینا.. من زابینی معاون وزیرم.. ایشون ویزلی معاون دوم وزیر.. اینی که قیافه ش معلوم نیست رئیس سازمان اسرار و اطلاعات امنیت ِ.. بقیه هم ممدهای وزارتن..حالا بریم..
- ولی اینجوری سناریو منو خراب می کنید!
گروه ارسالی وزارت سحر و جادو در امتداد راهروی مخوف و نمناک زندان جلو می رفتندو به صداهایی که دائما از سلولها و بندهای مختلف به گوش می رسید اصلا توجهی نداشتند!
- عررررررر!
- آخخخ... ووییی!
- ننـــــــــــه!
پرسی خودش رو به بلیز نزدیک تر می کنه و با حالتی که دوربین از ضبط و ثبت اون ناتوان بوده _ به دلایل مسائل فنی مثل زاویه دید و اینا... اگه نه پس چی می تونه باشه؟!_ رو به بلیز میگه:
- کوئیرل مثل اینکه یادش رفته اینجا رو کنترل کنه ها.. به نظرت باید گزارش بدیم؟!
- ای که آفتابه ی مرلین بره تو سوراخ دماغت منحرف.. این بدبختها دارن زیر دست دیوانه سازها شکنجه می شن، نه چیز..
- چیز چیه؟
- چیز چیزه دیگه..
سرانجام گروه ارسالی وزارت به اتاقی که به دفتر کار شباهت مبرمی داشت رسیدند و هر کدام با مشعلهایی که در دست داشتند . مشعل های دیواری رو روشن کردند و بلیز ...
ویووییو!
- فکر می کنید همه چیز رو می دونید؟.. فکر می کنید همه چیز رو دیدید؟.. مطمئن باشید اینو ندیدید.. یوهاها.. این لرد سیاه نیست..این بلیز زابینی ِ که از دست پرسی تمام موهای سرش رو با دستهای خودش کنده و الان شده کچل به یاد ماندنی!
قیوویوو!
...و بلیز اسکلتهای به جا مانده از معاونین آزکابان رو از پنجره بیرون می ندازه و به پرسی میگه:
- خب پرسی ویزلی.. اینجا دفتر کار توئه.. کار خیلی سختی رو در پیش داری ولی خب اگه خوابگاه مختلط رو می خوای باید اینو انجام بدی.. کلا مواظب خودت باش.. چون رئیس های قبل آزکابان هر کدوم یکی پس از دیگری یه بلایی سرشون اومده.. یکیشون خودشو از پنجره پرت کرد پایین.. یکیشون به خاطر مسایل چیزی سعی کرد به یه دیوانه ساز نزدیک بشه و در نتیجه دیوانه سازه یه ماچ نثارش کرد.. بعدیش توی سنت مانگو بستری و آخرین نفرشون تو یبند موجودات خطرناک حبسه..
بلیز یه نگاهی به اطرافش می ندازه و روی یک جعبه ی چوبی متمرکز میشه و ادامه می ده:
- آهان این تلویزیون جادوییه.. ولی فقط مصیبت تی وی سیبل تریلانی رو می گیره.. اگه احیانا خواستی بفهمی که فردا با سر می ری تو دیوار یا نه دیوار میاد رو سرت یا دیوانه ساز شماره ی چند بوثت می کنه و چه روزی می میری و چه جوری می میری یه نگاهی بهش بنداز!
-
بلیز توی دفتر کار یه چرخی می زنه و به حرفاش ادامه می ده. در طرف دیگر هم پرسی اطراف رو از نظر می گذرونه و با شی عجیبی رو به رو میشه. پرسی پرسید:
- این سازه؟
- نه پس گیتار شماعی زاده ست!
.. این یه وسیله ی مخوفیه.. بهش می گن ساز دیوانگان.. اگه اینو از دست بدی دیوانه سازها از کنترلت خارج می شن.. البته قدرت پلید زیادی هم درش نهفته ست.. رئیس قبل از تو خیلی باهاش ور رفت و پاک دیوونه شد.. چون برای بیمارای دیگه تو سنت مانگو خطرآفرین شده بود اینجا زندانیش کردیم.. حواست باشه دستش به این نرسه.. خب .. ما دیگه بریم.. بیا یانم لیست زندانیا..!
-