هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ایستگاه کینگزکراس

آلبوس روی صندلی لم داده بود و یک مایوی ِ ابی رنگ با ستاره های زرد تنش کرده بود. روی ریش هایش، پشمک و بستنی چسبیده بود. یک لیوان آب پرتغال با یخ هم دستش گرفته بود و کنار لیوان یک لیموی قاچ شده گذاشته بودند. آلبوس نفس عمیقی کشید و روغن بچه اش رو تجدید کرد، سپس با لبخند فردی را در ایستگاه صدا زد:

- هِی! یارو..
- جانم؟
- وصیت نامه ام رو فرستادی زمین؟

مرد به تخته شاسی اش نگاهی انداخت و گفت:
- نمیدونم. فکر نمیکنم.. احتمالا" باید توی جیبتون باشه!
- آخه شتر، من دادمش به تو.. لباس هامو هم دادم اون فرشته های اون طرف. آخه بچه ان، سفید هم هستن، لباس هم ندارن... واسه خودشون خطرناکه!

مرد کمی فکر میکنه و سپس با ناراحتی از دامبلدور دور میشه تا به قضیه ی وصیت نامه رسیدگی کنه.

محفل ققنوس

مورگانا : تد ، تو چرا تو قسمت ِ خانوم ها هستی؟
تد : کی؟ من؟ نه من الان اون طرفم.
مورگانا : چطوری میشه یک نفر هم اون طرف باشه هم اینجا؟

جیمز بدو بدو خودش رو به تد میرسونه و درحالی که شلوارش به اندازه ی شکم هوریس اسلاگهورن شده، جیغ میکشه:
- همه ی خرما ها، سالاد ها، جوجه کباب، آش و کباب هارو تا جایی که میتونستم دزدیدم. حلوا ها رو هم دادم هدویگ!

جیمز از توی جیب رداش هدویک رو در میاره که از چشم و سوراخ دماغش حلوا داره میزنه بیرون.
تد : بعد ما اینو چطوری بخوریم؟
جیمز هدویک رو میگیره و با دو دست فشارش میشه. از توی دهن و دماغ و چشم های هدویگ حلوا بیرون میزنه .

مورگانا :

ایستگاه کینگزکراس

- اصلا" من میخوام رئیستون رو ببینم!
- قربان گفتیم که، زمینی ها خودشون وصیت نامه رو پیدا میکنند.
- اگه نشد چی؟
- ما یک کپی از اون رو داریم، اون رو میذاریم توی جیب رداتون!

دامبلدور از کوره در رفت و داد کشید:
- باب اونا که دست تو لباس ِ من نمیکنند! اونم تو جیبم.

محفل ققنوس

آبرفورث تمام جوراب ها، کلاه، ریش ها، زیرپوش و انواع و اقسام لباس های دامبلدور رو زیر و میکند. سپس با تعجب به کاغذ پوستی نگاه میکنه که از جیب رداش بیرون کشیده، مدتی تلاش میکنه از اون دست خط ریز چیزی سر در بیاره اما چیزی دستگیرش نمیشه.

بنابراین، کاغذ پوستی رو توی هوا ول میکنه. باد شدیدی میوزد، کاغذ پوستی همین طور با باد حرکت میکنه و به صورت ولدمورت میخوره. ولدی از خدا خواسته توی کاغذ پوستی فین ِ محکمی میکنه و سپس، اونو مچاله میکنه و به عقب پرتاب میکنه.

آنیتا با ضربه ی محکم کاغذ بهوش میاد. متوجه میشه کاغذ از طرف ولدی پرتاب شده، کاغذ پوستی رو باز میکنه (با شیطنت) و سپس، صدای جیغ آنیتا..


- وصیت نامــــــــــــــــــــــــه !


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۶:۱۱:۰۹

[b]دیگه ب


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
در راه رسیدن به اتوبوس و جاروی پرنده ی خانوادگی و اینا. تنی چند از هموطنانم بدست اغتشاش گرانی که وسط ملت بودن له می شن و به ترتیت صدای "پرت"، "زرت" و "پاش" ازشون به گوش می رسه.

ارواح در گذشتگان از تنشون با پس گردنی جناب عزرائیل خارج میشه و تلپی توی ایستگاه کینگزکراس میوفتن.

در عبارتی مختصر و مفید حال و هوای کینگزکراس هیپوگریف تو تسترال بود. چرخ قطار پنچر شده بود () و سیل عظیمی از اموات اون وسط ویلون و سیلون بودن.

دوربین، که فیلمبرداش مدتها پیش مموت شده.. میت شده بود؛ به جاهای مهمتری سرک می کشه. در راه از کنار ساحره ای که آگهی های تبلیغاتی کنسرت مایکل جکسون رو پخش می کرد، عبور کرد. دوربین همچنین از کنار لیلی و سیوروس عبور کرد و در انتهای ایستگاه به جایی رسید که این تازه گذشته ایستاده بود.

- یادش بخیر فکر کنم یه بار هری اینجا چیز بود.. حالا چرا اینقدر شلوغه.. نکنه حلوا پخش می کنن؟!

- پرفسور دامبلدور؟!
- همم؟ بله؟
- آقامون گفت بهتون بگم دنیا یه چیزی توی شما جا گذاشته؟!
- ببین پسر جون من هوشم خیلی بالاست منظورت اینه که یه چیزی از دنیا با خودم آوردم؟!
- آره تو جیبتون!

دامبلدور دستش رو می کنه تو جیبش و یه کاغذ پوستی بیرون میاره.

دامبلدور: !!!

گریمولد
جمعیت روی سر و کله ی هم نشستن و جیمز مشغول پخش کردن خرماست. توی جیب سمت راستش، در جایگاه یویوی صورتی صد و بیست پنج هسته ی خرما و توی جیب چپش هم صد و چهل و دو تای دیگه موجود است!

کمی اونورتر آنیتا در حال عزاداری و تق و توق می زنه تو سرش. آنیتا یه ضریه ی آنچنان خفن به خودش می زنه که کلاه ضربه گیرش شوت میشه تو حلق بلا! بعدشم چون هوا دیگه مناسب نبود تو بغل مورگانا غش می کنه!

مورگانا:

اتاق باک بیک، بخش مردونه!
(ساحره ها همیشه جای خوب رو برای خودشون می گیرن!)
تام: آسوو.. پاشو از کنار من برو اونور بشین تو بغلمی استرس می گیرم نمی تونم کارای وکالتم رو خوب انجام بدم!.. پاشو برو چیز شو.. کروشیو!

مورف: ارباب دایی ژون مگه تو وکیلم هستی؟

- تو چقدر شوتی که نمی دونستی من وکیلـ.. رسالت اجرای عــَـدالت برای من خیلی مهمه و من نتونستم در این حیطه از خودم سستی نشون بدم ولو دنیای مجازی.. وصیت نامه ی موکل منو بیارید!

در این لحظه یکی از جادوگران توسط باک بیک به قتل می رسه و به ایستگاه کینگزکراس می ره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۴۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
تریلانی نگاه نافذی به لرد کرد و گفت : اربــــــــــــــــاب،بزرگترین دشمن،ریش سفید سفیدان،سفید ترین سفیدان،سفیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد مو هاهاهاهاهاها.
بلاتریکس با عصبانیت ضربه ای به پشت سیبل زد و گفت : هوووی کروشیو،خواب اربابو بگو،مگه تبلیغ وایتکسه بوقی!
سیبل چینی به ابرویش انداخت و گفت : دامبلدور مرده


دیــــــری رین دیــــــــــــــــــــریرین
همین که جمله سیبل به پایان رسید،ایوان روزیه ضبط به دست وارد اتاق شد وشروع کرد به رقصیدن.لرد ییهو تریپ محزون به خودش گرفت و گفت : حیا کن پسر جان،ما امروز،عزیزی رو از دست دادیم که همیشه رو اعصاب بود،ولی دوستش داشتیم.مرگخوارای پاچه خوارم ییهو تغییر عقیده میدن و شروع میکنن به گریه.


دو ساعت بعد،قبرستان جادوگران

همه ملت جمع شدن،جیمز اون وسط رفته تو قب رداره خاک میریزه رو سرشو اینا،از اون طرف تد ریموس لوپین کنار بلند گوی بزرگی وایساده و میخونه : آآآآآآآآی اگر مادر نداری مادرت مــــــــــن!اگر پدر نداری پدرت من!اگر همسر نداری همسرت من!
در همین لحظه،کاروان سیاه پوش مرگخواران از راه میرسه.
لرد : بلا،من وقتی رسیدم اونجا،چون من خیلی ژانگولرم،خوب نیست خودم بزنم تو سر خودم،تو بزن تو سر من هی.خوب؟
- اوکی مای لرد


لرد در چند قدمی قبر،یه دفعه شروع به دویدن کرد و خود را پای قبر رساند و گفت : چی شده؟دامبل؟بلند شو،دروغه دروغهباور نمیکنم،ای میرلیــــــــــــــــــــــــــن منم بوکوش!
بلیز : اوه اوه،لرد لهجه دار شده
تدی : خوب،از همه شما عزیزان دعوت میکنم ما رو در غم خود شریک کنید 60 شما 40ما.
در همین لحظه مورگانا بدو بدو میره و میکروفون رو ز تدی میگیره و میگه : بوقی چی میگی تو؟از همه مهمان های عزیز دعوت میشه تشریف بیارن محفل ققنوس بصرف ناهار،وسیله ایاب ذهاب هم آماده شده،ضمنا مجلس زنانه همزمان در همان مکان منعقد میباشد


ملت مرگخوار و محفلی و غیر مرگخوار و اینا راه افتادن به سمت محفل ققنوس...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱:۲۰:۴۹

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- منظورت همون کت قرمزته دیگه؟
در همین لحظه صورت جرج آوازخوان تغییر کرد.موهای قرمزش داخل جمجمه اش فرو رفته و چشم هایش به رنگ قرمز تغییر پیدا کردند.بعد از مدتی او با صورتی سفید و بدون بینی با چشمانی که قرمز شده بودند رو به برادرش که او هم همین تغییرات را کرده بود نگاه کرد و با صدای بمی گفت:آره!همــــونــــو مــــیــــگــــم!
در اتاق باز شد و فرد دیگری با صورت سفید و چشمانی سرخ و کله کچل وارد شد.از چانه اش ریش سفید و بلندی آویزان بود!
فرد:تتو تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی جرج؟
جرج: البته ششاید هم توهم بباشه!
مرد کچل ریش دار مدام به سمت فرد بدون ریش نزدیک تر میشد و در پشت آن جیمز سیریوس پاتر پوزخند میزد!
اتاق لرد
- جیـــــــــــغ!کمک!دزد!کابوس!
لرد سریع از حالت دراز کشیده برخاست و روی تختش نشست.عرق سردی از سر کچلش پایین میچکید و نفس نفس میزد.دستش را روی قلبش گذاشت.ویبره ی شدیدی را احساس کرد!
- شی شده قربان؟!
- هرچی میکشم از دست توِ!لعنتی!کروشیو!آوداکدورا!بشکنج و غیره!
مورفین:
- فورا بقیه مرگخوار ها رو صدا کن!
10 دقیقه بعد
بلاتریکس جلوی تخت لرد زانو زده و دستمال خنکی را مدام در سطل آب می چکاند و روی سرش می گذارد .
لرد:مرگخواران!اتفاق بدی افتاده!لرد کابوس دیده!
بلاتریکس:خاک برسرم!رودولف پیش مرگتون بشه!
- هیس!کابوس از این قرار بود که ...
10 دقیقه بعدتر!
- حالا چه کار کنم؟
نارسیسا انگشتش رو به سمت تریلانی نشانه گرفت و گفت:اون می تونه خوابتون رو تعبیر کنه!
لرد باسرش به تریلانی اشاره کرد تا جلو بیاید.تریلانی آرام آرام از پشت مرگخواران به سمت او آمد.مدتی از پشت عینک ته استکانی اش به او خیره نگاه کرد و گفت:...
------------------------------
توضیح:
امیدوارم سوژه رو به درستی متوجه شده باشم.می تونیم توی سوژه،سوژه بدیم نه؟اگه نمیشه پاکش کنید لطفا!آخه نوشته قبل یه خورده عجیب بود!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه جديد :

- مرد ! ؟

- آره

جيمز زور زد تا صدايش در بيايد اما نتوانست . جيغ های فرا بنفشش هم از حنجره اش خارج نشدند . بغضش را فرو خورد و به سمت د دويد و از خانه خارج شد .

سيريوس با خوشحالی هری را به سمت خودش فرا خواند و گفت :
- هری ، دامبل مرد ... ديگه پولدار شديم ... ببنيم تو وصيت نامش واسمون چی ميذاره ؟

- ايول ... اون كه منو خيلی دوست داشت ، ببينيم چی واسم گذاشته ؟

فرد با شادی وصف ناپذيری جرج را در آغوش كشيد و گفت :
- ديگه پولدار شديم ... دامبل يه عالم ثروت داشته ... يك دهمش هم به ما بده بازم پولدار ميشيم .

جرج برادر دوغلويش را بوس كرد و در حالی كه زير لب آوازی را می خواند به او گفت:
- آره فرد ، حالا برو اون لباس مشكيم رو بيار .

- منظورت همون كت قرمزته ديگه ؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضيح در مورد سوژه :

خوب ، متوجه شدين ديگه ؟ دامبلدور پير ، خرفت ، ريش دراز ، بی خود و ... بالاخره از دنيا رفت و خوب بالاخره باعث شادی ما شد ...

اما اين وسط محفليا دو برابر خوشحال ميشن چون وصيت نامه آلبوس می تونه واسشون پربار باشه .

بقيه با شما !



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1531
آفلاین
ساعاتی بعد :

- تو مگه دامبلدور نیستی ریش دراز!؟ خجالت نمیکشی بی رحم!؟

آلبوس دامبلدور سرش را پایین انداخته و دست هایش را پشت کمرش گره کرده بود و با شرمساری این پا و آن پا میکرد. تمامی محفلی ها عینا به تقلید از دامبلدور همین حالت را داشتند.

لرد با نگاهی عاقل اندر سفیه ادامه داد:

- کدوم آدم احمقی این سوژه رو داد!؟ من که ولدمورتم تا حالا آزارم به مورچه نرسیده، حتی آواداکداورامو هم ترک کردم همش کروشیو میزنم! اونوقت تو؟ مرگخوار شکار نمیکنی که میکنی، سر نمی بری که می بری، خونخوار نیستی که هستی، طرفدار موسوی نیستی که هستی! چی بگم دیه!

دامبلدور:

دوربین بلاخره دست از شرمنده کردن محفلی ها برداشته و هوکی مظلوم را که روی کاناپه دراز کشیده و رنگ به رخسار نداشت نشان داد. جن بیچاره دیگر جنی بیش نبود. چرا که بعد از افتضاح های بالا آمده، توسط شورای ویزنگاموت استیضاح! شده و بعد هم رسما از وزارت برکنار شده بود.

اگرچه کوییرل هنوز دسترسی نظارتیش را از انجمن منحوس وزارت نگرفته است، ولی کلا!

- خب پس کلکسیون خونه ی من چی میشه!؟
-
-

ساعاتی بعد سکوت حاکم بر گریمولد با صدای "پاق" آپارات محفلی ها و دامبلدور در هم شکست.

ملت خسته و کوفته ی محفلی هر کدام به سمتی رفتند، مالی ویزلی و نیمفادورا برای تهیه ی شام به آشپزخانه، تدی به کافه برای خوردن خون گلاسه، جیمز و گرابلی پلنگ به ساحل کنار ِ ویلای صدفی برای غذا دادن به نهنگ های جیمز و ریموس هم روی صندلی راحتی نشست تا برای محفلی های کم سن و سال قصه ی هری پاتر و یادگاران مرگ را بخواند، آلبوس دامبلدور هم ...

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

چند اتفاق پشت سر هم افتاد:

1. جن خانگی کوچک و ناآشنایی با پاهای ظریفش به سرعت از پلکان پایین دویده و عرض اتاق نشیمن را طی کرده و با شتاب از در خانه خارج شد.

2.آلبوس دامبلدور ِ هیجان زده ی چاقو بدستی به سرعت از پلکان پایین دویده و عرض اتاق نشیمن را طی کرده و با شتاب از در خانه خارج شد.

3. خانه در سکوت فرو رفت.

4. مالی که برای دیدن صحنه از آشپزخانه بیرون آمده بود با جیغ ِ " اوا خاک عالم کباب مرگخوارم ته گرفت" به آنجا برگشت.

5. تدی به کافه برگشت. جیمز و گرابلی اصلا نیامده بودند که برگردند، ریموس کتاب داستانش را ورق زد و لیلی و لونا هم مشتاقانه خود را برای شنیدن ادامه ی داستان آماده کردند!

با تشکر از همه ی محفلی ها و غیر محفلی ها و ملت؛
پایان سوژه.

...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۸ ۱۹:۳۹:۴۹


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۸ خرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
لرد نگاهش رو از بلا برمیگردونه و رو به شکنجه گاه دستی به زیر چانه میکشه و رو به نارسیسا و بلا میگه:
- خب اگر قرار باشه که توی گریمولد سرش رو نزنن میمونه یه جا...

- مغازه الیوندر...

- ابله، میمونه خونه ی ما.

- خونه ی ما؟

- اولا که خونه ما نه خونه ی ما، یعنی خونه ی شما، منظورم اینه که ما نه شما...اه ...اصن ولش کن. دوما بله، میبرن اونجا که بعدم بگن ما سرشو بریدیم.

بلا که دیگه نمیتونست احساساتش رو کنترل کنه، دستاش رو رو به لرد درز کرد و گفت:
- اربابا، مای لرد، چقدر شما با هوشید.

لرد هم همون گوشه کمی تا قسمتی بالا آورد و به مقصد خانه ریدل ناپدید شد.

محفلیون


همه محفلیون در محفل خانه ریدل ظاهر شدند. آلبوس جیمز را زمین گذاشت و رو به بقیه گفت:
- بچه ها گوش کنین...طبق آماری که من دارم امروز تو خونه ریدل هیشکی نیست، در نتیجه سر هوکی رو همینجا میزنیم تا هم خونه بیخودی کثیف نشه، هم بگن کار تام اینا بوده.

محفلیون همگی سری تکان دادند و به دامبلدور خودشون افتخار کردن، هیچ کس نمیدونست چرا یه مدتیه محفل و آلبوسشون خیلی باحال شده.

محفلیون همگی به ترتیب وارد خونه ریدل شدند.
- تدی یه چاو با خودت از آشپزخونه بیار...

اندکی بعد تدی با چاقویی که هم هیکل جیمز بود وارد شد و اونو به دست آلبوس داد.

- خب دوستان، همگی آرزو میکنیم که گناهان این جن بخشیده شود...یک...دو...

پاق

مرگخوارا ظاهر شدند.


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۸ ۲۲:۵۶:۵۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت]شبی از شب ها ریونکلا.. اهمم محفل ققنوس دامبلدور پی می بره که در دکوراسیون خونه ی گریمولد یه چیزی کمه که همانا یک کله ی جن خونگیه!

دامبلدور و دوستان با تغییر قیافه به وزارتخونه می رن و با به ضرب وردنه ی مالی هوکی رو می ندازن تو زنبیل و می برن.

در همین حین لرد و مورگانا و بلا وارد می شن ولی می بینن که جا تره و بچه نیست![/spoiler]


پاق

- صد بار بهت گفتم از این حرکات با آدامست در نیار گرابلی.. جوون چهارده ساله که نیستی.. تازه این حرکت برای جوونها هم خیلی زشته.. همه چیز رو باید بهشون بگی!..فکر قلب مریضتم که نمی کنن!

دامبلدور در حالی که ریشش رو گلوله می کرد که بندازه تو یقه ش و سرعت خودش رو ببره بالاتر جملات بالا رو گفت بعد هم جیمز رو که آپارات کردن بلد نبود زد زیر بغلش که با هم آپارات کنن..

- پروفسور نخ یویوم شل شده می ترسم وسط آپارات کردن جا بمونه!
- عیب نداره جیمز اگه جا موند بران یکی دیگه می خرم.. خزانه ی محفل وضعش رو به راهه..!
- نه پروف من همین یویومو می خوام ..عــــر..

در این مدت محفلی ها هر کدوم به کاری می پرداختند. تد موهاش رو رنگ به رنگ می کرد. مالی دستور پخت غذا برای نیمفا می گفت. ریموس نبض هوکی رو می گرفت تا مطمئن بشه زنده است. دیدالوس مدام کلاهش از سرش میوفتاد. تد هم برای زندانیان مصیبت زده شعر می خوند. آبر بز نماش رو چک می کرد و .. و اما.. گرابلی ..آدامس باد کنکیش رو باد می کرد و می ترکوند!

- حالا می گی من چیکار کنم جیمز؟!
- پاق!

دامبلدور ریشش رو از یقه اش می کشه بیرون و هلیکوپتری دور سرش می چرخونه...

وزارتخونه- نمای بیرون
صدای فریاد دامبلدور به گوش می رسه که می گفت:" همتون از جلوی چشمم دور شید!" و دو تا گربه ی سیاه که روی بوم وزارخونه داشتن به هم می گفتن که چقدر همدیگرو دوست دارن میوفتن تو سطل آشغال زیر شیروونی ساختمان!

- تلپ.. مییاوووع!
شکنجه گاه وزارتخونه
دامبلدور و جیمز تک و تنها با همون استایل قبلی(دامبلدور جیمز رو زده زیر بغلش!) وایستادن. دامبلدور یک بار دیگه می پرسه:

- تو می گی من چیکار کنم جیمز؟
-
-

-آآخ!

جیمز یک تار ریش دامبلدور رو می کنه و به یویوش ضمیمه می کنه.

- حالا می تونیم بریم.. این آقاهه زشته رو نمی بریم پروف.. زندانیه بدی بوده!؟
- نه جیمز اون نوه خونده ی زن برادر عمه خونده ی باب بزرگ زن عموی مادر هوکیه.. به عنوان جاسوس اینجا زندانی شده بوده!

جاسوسه: تصویر کوچک شده

بعد از کمی که دامبلدور و جیمز پاقیدند لرد ولدمورت به همراه بلا و نارسیسا وارد شکنجه گاه شدن.

- مثل اینکه رفتن مای لرد!
- فکر نمی کنم دامبلدور تو گریمالد سر هوکی رو از تنش جدا کنه!
- مای لرد شما خیلی باهوشین از کجا فهمیدین دامبلدور می خواد سر هوکی رو بزنه؟!

کله ی کچل لرد می درخشه و همه به میزان گولاخیت اون پی می برن!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
يا لرد كبير پشت سر من بياين !

هوكي كه داشت در سر صف حركت مي كرد و هي پيش خودش مي گفت : اهان بلاخره ارباب اومد حالا به اين ممدها ياد مي ده شكنجه چيه ، حالا زنداني ها مي فهمن ديگه قلقلك داده نمي شن .

هوكي همينجوري در سالن بلند و تاريكي به پيش مي رفت و مي گفت :‌يا لرد شما با اون كله كچلتون اينجا رو منوركردين !نه چيز ... يعني اينكه خوش امديد اينجا متعلق به خودتونه .

بلاخره بعد از مدت مديدي به سالن شكنجه وزارت خونه رسيدن !

سالن شكنجه

كلي ممد با كلي دستكشهاي محافظ وايستاده بودن و از سر بيكاري هي يه زنداني رو قلقلك مي دادن !

ايي نكن .... هههه ... جون مادرت بس كن ....ههه .... اقرار مي كنم ....ههه .... اره اون دستشويا رو من منحدم كر...ههه

لرد(البوس) و مرگخواران ( محفلي هاي حاظر ) از اين نوع شكنجه همه شكمشون گرفته بودن و روي زمين سينه خيز مي رفتن


- جون من ببين جيمز ،..ههه حتي اينها روش به حرف اوردن...ههه مجرماشون از ما هم لطيف تره!
- راست ميگي عمو البوس :‌
- جيمزي پاشو برو با يويو يه ضربه به اين مجرمه بزن تا اين ممدها هم يكم از تو ياد بگيرن!

جيمز كه داشت از خنده مي تركيد اروم پاشد وبا يك ضربه اكروباتيك و چند تا چرخش تو هوا و چرخوندن يويو تريپ بروسلي رفت بالاي سر مجرمه و بايك ضربه يويو اونو شپلخ ديوار كرد !

البوس : ديدي هوكي به اين ميگن شكنجه نه اوني كه شما مي كردين !
هوكي : بله ارباب ولي من يه چيزي رو متوجه نشدم ؟ شما چرا به بارتي مي گيد جيمز و چرا بارتي به شما مي گه عمو البوس ؟

جيمز و البوس :
مالي كه نمي دونست چي بگه اروم دستشو كرد توزنبيل همراهش و بيرون اوردن يك عدد وردنه هماناو شپلخ شدن هوكي تو زمين همانا!

البوس و جيمز :
مالي :

در همين لحظه بلند گوهاي جادويي وزارت خونه شروع به صحبت كردن،كردن !

ارباب لرد ولدمورت كبير به همراه بانو بلاتريكس و ليدي مورگانا وارد شدن !

البوس ، جيمز و مالي :

البوس با يك حركت چوب دستي پيكر بيهوش هوكي رو درون زنبيل مالي كرد وگفت : بايد هرچي سريع تر آپارات كنيم محفل !

پاق


امتیازات این تاپیک تا بدین جا به روز شده!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۱۴:۱۴:۲۰

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
فلش بک
مرد کچل با چشم های قرمز و بینی مارمانند رو به پسر کوچک و چند نفر دیگر کرد و گفت:نقشه اینه!ما به جای لرد وارد اتاق هوکی میشیم.اونجا گرابلی یا همون دالاهوف خودشو میندازه زمین و از دل درد ناله میکنه.هوکی میاد جلو که ببینه چه بلایی سر دالاهوف اومده و در همون موقع جیمز(بارتی)یویوش رو در میاره و دور گردن هوکی میپیچه.اما ما اونو...؟
- میکشیم!
- نخیر!ما هوکی رو نمیکشیم.بعد از این که یویو رو دور گردن هوکی پیچید من در گونی رو باز میکنم و مالی(بلاتریکس) هوکی رو میندازه اون تو!بعد هم غیب میشیم و میریم خونه تا گریمولد رو سر و سامونی بدیم!جیمز لطفا یه بار بگو وظیفه تو چیه؟
جیمز که موهای قهوه ای پیدا کرده و قدش کوتاه و رنگ پوستش به سبزی تن گلگومات میزد گفت: بعد از این که هوکی اومد جلو من یویوم رو از توی جیبم در میارم و نشون هوکی میدم.هوکی از من میخواد کار کردن با اون رو یادش بدم و من این کارو میکنم!بعد ازش میخوام تا بارتی رو صدا کنه که من با یویوم بکوبم تو سرش!
آلبوس:
پایان فلش بک- وزارت سحر و جادو
پاق!
پنج هیکل سیاهپوش و یک هیکل نصفه ی سیاه پوش در مقابل وزارتخانه ی سراسر سیاه سحر و جادو ظاهر شدند.
دفتر هوکی
هوکی روی صندلی بزرگی نشسته و سعی میکند پاهای کوتاهش را به زمین برساند! و با خود زمزمه میکند:کاش به لرد میگفتم زودتر بیاد،کارمندای وزارت هیچی بلد نیستند،فقط میتونن ملت رو قلقلک بدن بلکه ازخنده اعتراف کنن...یه عالمه زندانی که باید حرف بزنن رو دستم باد کرده.
- قربان ! ارباب لرد ولدمورت و همراهان برای ملاقات با شما اومدن!شما خواب نبودین؟!
-من تو پست قبل خواب بودم!چه حلال زاده اند!راهنماییشون کن بیان داخل!
- حتما قربان ولی راستش یه خورده اوضاع مشکوکه.ارباب قرار نبود امروز بیان،ضمنا خانوم لسترنج مدام داره قربون صدقه بارتی میره و ارباب یه خورده ته ریش داره و ارباب ...
- ارباب چی؟
- ارباب به من کروشیو نزد!
هوکی کلاهش را در اورد و بعد از اینکه به سمت بلیز پرتاب کرد گفت:بگو بیان تو بلوز روان خراب!
- سلام هوکی!
هوکی سریع از روی صندلیش پایین پرید و به طرف لرد(دامبلدور)آمد و درحالی که دستش را میبوسید و از بقیه جدایش میکرد گفت:ارباب!چه قدر خوب شد که زودتر اومدین!نمیدونین چه قدر به شما و مرگخوارانتون احتیاج داشتم!این ممد هایی که استخدام کردن هیچی بلد نیستن و ...
- آآآآآی!آیییی!مادر جان!کمک!دلم!آی دلم!
- له جی بسیوس!
-
هوکی:داشتم میگفتم ارباب همه ممد ها منتظرند توسط شما آموزش ببینن!من هم بهشون گفتم چند جلسه اول لرد و مرگخوارانشون از زندانی ها حرف میکشن بعد به ما نحوه شکنجه رو یاد میدن!
ملت حاضر در اتاق:چی؟!
لرد(آلبوس): راجع به چی حرف میزنی؟!دالاهوف رو چه کار کردی؟
- ارباب این ورد دلدرد رو درجا خوب میکنه!فقط چند روز شدیدا به دستشویی احتیاج داره!شما قرارمون که یادتون نرفته؟آموزش شکنجه دادن زندانی ها به ممد هایی که استخدام کردم.در ازای اون کاری که براتون انجام دادم...
- هوم؟کار؟آهان!خوب کی باید شکنجه شون بدیم؟!
مالی زیر گوش دامبلدور زمزمه میکند:پروفسور ،ما...شما...چه جوری میخوایم مردم رو شکنجه کنیم؟!اونم کسانی رو که ممکنه از خودمون باشن؟
بقیه محفلی ها با همهمه ای ناگهانی حرف مالی را تایید میکنند.
دامبلدور آب دهانش را قورت داد و گفت:نگران نباشین...فقط نمی دونم چه جوری بهشون آموزش شکنجه بدم!
در همین لحظه هوکی فریاد زد:ارباب!بیاین به طرف اتاق شکنجه راهنماییتون کنم!
محفلی ها:


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.