هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
امتیازات جلسه اول درس مراقبت از موجودات جادویی:

سلام

اعداد نوشته زیر به ترتیب زیرند:

امتیاز بخش رول + امتیاز بخش غیر رول=مجموع امتیاز از سی.

گریفیندور: 28 امتیاز

برتا جورکینز: 18+9=27

استرجس پادمور: 20+9=29

جیمز سیریوس پاتر: 20+10=30

دیدالوس دیگل: 19+7=26

آبرفورث دامبلدور: 20+9=29

اسلیترین:
29 امتیاز

سوروس اسنیپ:20+8=28

مورگانا لی فای: 20+10=30

دراکو مالفوی: 19+5+5=29

راونکلاو: 28 امتیاز

بیدل: 15+10=25

لینی وارنز: 19+5=24

لیسا تورپین: 19+10=29

گابریل دلاکور: 20+10=30

هافلپاف: 26 امتیاز

کینگزلی شکلبوت: 20+7=27

پروفسور سپتیما ویکتور: 17+8=25

لی لی پاتر: 18+9=27

با تشکر از همه عزیزانی که شرکت کردند.

موفق باشید.


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۷:۳۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.
- دراکو،آماده باش که بریم!فقط من باید خودمو به شکل چیزی در بیارم که تو بتونی منو ببری.
- چوبدستی چطوره ارباب؟!
لرد بعد از کمی مکث چوبدستی اش را به سمت خود گرفت و گفت:به چوبدستی تبدیل شو بی زحمت!
دراکو:
لرد که همچنان چوبدستی اش را به طرف خود نگه داشته بود گفت:اینو خانم اسلامیه ترجمه کرده.یکم طول میکشه تا اجرا ...
لرد(چوبدستی)با صدای تق روی زمین افتاد!

فلش بک

- کروشیو!پاشو دراک،روز بزرگ زندگیت فرا رسیده!
دراکو در اثر کروشیو فورا از جایش برخاست.خاله اش از اتاق خارج شده بود و دور خانه و حیاط را میگشت و به سینه اش میکوبید اسفند دود میکرد!دراکو با تعجب به بیرون نگاه کرد.طاووس های قصر مالفوی ها را سربریده و آن ها را لب باغچه گذاشته بودند.جمعیت زیادی هم در حیاط جمع شده به محض ورود بزرگترین جادوگر سیاه قرن لی لی کنان از او استقبال کردند!بعد از چند دقیقه ،دراکو در حالی که به طرف لرسیاه حرکت میکرد، وقایع روز گذشته را به خاطر آورد.او ماموریت داشت لرد را به هاگوارتز ببرد تا به امانتی در آن جا سر بزند.دراکو به حیاط رفت.

داخل هاگوارتز

دراکو چوبدستی (ارباب) را درون جیب جلوی ردایش گذاشته بود و چوبدستی با پرت کردن جرقه های سبز،او را به سمت چپ و راست هدایت میکرد.هنگامی که به راهروی تنگ و باریکی رسیدند،پسری مو مشکی جلوی آن ها ظاهر شد.
- هی مالفوی!
- پاتر!عینکت کو؟!
- لنز گذاشتم!
چوبدستی درون جیب ردای دراکو، پرتو سبزرنگی به سمت پسر مو مشکی فرستاد و او را با صدای تلپ بر روی زمین انداخت!
دراکو سرش را کمی جلو آورد و زمزمه کرد:انقدر خشانت لازمه ارباب؟!اووخ!ببخشید!

دستشویی میرتل گریان

چوبدستی آخرین جرقه سبزش را به سمت دستشویی فرستاد.به محض این که دراکو وارد انجا شد،شی درون جیبش لرزش خفیفی کرد و ناگهان بزرگ و بزرگ تر شد.تا جایی که لرد از جیب دراکو بیرون زد!لرد از جایش بلند شد و پشت ردای خاکی اش را تکاند و چیزی جلوی یکی از شیر های آب زمزمه کرد.بعد از چند ثانیه سینک دستشویی! بالا رفت و حفره ای بزرگ در زیر خود ایجاد کرد.
- کوچیکتر ها مقدم هستن!
دراکو آرام آرام به طرف حفره رفت و داخل آن را نگاه کرد.
- بپرم توش؟آآآآآآآآآآی!
تلپ!تالاپ!
- خوب!رسیدیم پسر!دراکو با موجودی رو به رو میشیم که خیلی مهربون و حرف گوش کنه،مثل یه هاپوی کوچولو.فقط یادت باشه صورتش و مخصوصا چشم هاش نگاه نکنی.
فیش فیش آزار دهنده ای در فضا پیچیده بود.دراکو با تجب به اطرافش نگاه کرد.استوانه ی عظیم و قطوری از جلوی پایش عبور کرد و عبور کرد و عبور کرد.(کنایه از طویل بودن جانور!)استوانه رنگ سبز و درخشانی داشت و طولش به پانزده متر میرسید.
- از کجا میدونی؟!
- جان؟!
-از کجا میدونی 15 متر هست؟
- شما هم گوش میکردین؟!
لرد آینه ای در آورد و از توی آن به باسیلیک نگاه کرد.
-بابای نجینیه!اون پر های قرمز روی سرش نشو میده که نره.خودم گذاشتمش زیر وزغ و بزرگش کردم،فداش بشم ایشالا!
دراکو که دست هایش را جلوی چشم هایش گذاشته بود،بعد از این که احساس کرد قسمتی از باسیلیک به او برخورد کرد خودش را جمع تر کرد.
لرد که همچنان از آینه به او نگاه میکرد ادامه داد:این گوگوری مگوری من 50 سالش شده،پیشی بخوره تورو!چه چشم های درشتی هم داره!
دراکو دست هایش را از جلوی چشمش برداشت.سرش را بالا گرفت و گفت:ببینم؟!

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)
اگه بخواهیم با سانتور،خرسواری کنیم و یا با تک شاخ چارنعل برویم مسلما عصبانی و خطرناک میشود!در نتیجه اساتید علم مراقبت از موجودات جادویی خطر نکرده و به جای این که آن ها را در گروه کم خطر قرار دهند و تبصره بگذارند که باید با این جانور با احترام رفتار کنید،آن را در گروه خطرناک قرار داده و تبصره گذاشتند که با او با احترام رفتار کنید!
3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)
طبقه بندی قارچ ها واسه چی انجام گرفته؟!خوب ما باید بفهمیم قارچ سمی هست یا نه!در نتیجه با طبقه بندی موجودات،علاوه بر تشخیص و تمیز خطرناک یا بی خطر بودنشون در مطالعه بهتر و سریع تر آن ها هم به ما کمک میکنه.



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)


آنروز ، خسته از نظارت هافلپاف و کاپیتانی تیم کوییدیچ ، تصمیم گرفتم آخر هفته را در کنار دریاچه بگذرانم !

ساعت حدود ده صبح بود که به آفتاب ملایم و نسیم بهاری ساحل دریاچه رسیدم. هوای خوبی بود ، نسیم در میان شاخ و برگ درختان جنگل ممنوعه میپیچید و لالایی دلنشینی را مینواخت. آب دریاچه در باد ملایمی که میوزید موج میخورد و نور خورشید را منعکس میکرد ...

کمی که گذشت ، تصمیم گرفتم گرمای آفتاب را رها کنم و مدتی به سایه درختان پناه ببرم. آرام آرام به سمت جنگل ممنوعه رفتم و زیر سایه یکی از درختان ردیف اول نشستم . احساس آزادی خاصی داشتم. هوا انگار سرشار از اکسیژن بود. ریه هایم را از آن پر کردم و گذاشتم همراه با نوازش باد از سینه ام خارج شود ...

لحظاتی بعد ، احساس کردن صدای عجیبی میشنوم . یک لحظه کنجکاو شدم ... گوش هایم را تیز کردم و دقیقتر گوش دادم. صدایی خاص بود که به من آرامش خاصی میداد. انگار کنار دریا نشسته باشم و در حالی که آهنگ ملایمی میشنونم ، به صدای امواج دریا گوش بدهم. حس کودکانه ای در من بیدار میکرد. بلند شدم و بیشتر دقت کردم ، صدا از داخل جنگل می آمد. آرام یک قدم داخل جنگل گذاشتم و بیشتر گوش دادم ...

مانند آوازی لالایی مانند بود که بند بند وجودم را از لذت کودکانه ای سرشار میکرد. بی اختیار وارد جنگل شدم و به دنبال منبع صدا گشتم. درختان سر به فلک کشیده جنگل ممنوعه با برگ های سیاه و سبزشان چتر بزرگی بالای سرم گسترده بودند که از ورود نور خورشید جلوگیری میکرد. من ، در حالی که بر خاک مرطوب جنگل قدم میگذاشتم ، آرام آرام بیشتر به سیاهی عمیق جنگل فرو میرفتم.

همچنان که میرفتم به نوای لالایی مانند هم نزدیک تر میشدم. تا جایی که احساس کردم صدا را از پشت یکی از درختان میشنوم. با احتیاط و البته اشتیاق ، به سمت آن درخت نزدیک شدم ، در یک قدمی درخت نفسی کشیدم و احساسم را از آن صدای رویایی لبریز کردم که ناگهان ...

موجود کریه و وحشتناکی از پشت درخت به سمت من حمله کرد ...

لحظه ای گیج بودم و همین برای آن موجود کافی بود تا روی بدن من بپرد و من را زمین بزند. وقتی دقیقا روی سینه من ایستاده بود بهتر میدیدمش ! چهارپا بود و بدن شیری را داشت ، صورتش بی شباهت به انسان نبود و مانند انسان ، چشم و دهان و گوش و بینی داشت. دمش مانند دم یک عقرب غول پیکر بود و به طور خلاصه ، همه خصوصیاتی که از «مانتیکور» در کتابها دیده بودم را داشت ...

مانتیکور لبخند کریهی زد و دم عقرب مانندش را جلو آورد. نیش زهرآگین انتهای دمش تمام بدنم را میلرزاند. عرق کرده بودم و چشمانم سیاهی میرفت. از شدت وحشت و هم از فشار پاهای مانتیکور بر سینه ام ، نفسم بند آمده بود.

لحظه ای بعد ، مانتیکور نیش زهرآگینش را کاملا جلو آورد و درست در پهلوی من فرو کرد ...

زهر ، چون عنصر دردناکی در تمام وجودم پخش شد ، فریادی زدم و خودم را کمی عقب کشیدم ! اما دیگر دیر بود ، نیروی هیچ کاری را نداشتم ، تمام بدنم در آتشی وحشیانه میسوخت ...

بعد ...

دوباره آن آواز دلنشین را شنیدم. تازه فهمیدم این صدای آوازی است که خود مانتیکور میخواند ... و به یاد آوردم وقتی که در کتابی خوانده بودم مانتیکور ها در هنگام شکار کردن و خوردن شکار ، آواز لالایی مانندی میخوانند ...

دنیا کم کم پیش چشمم سیاه میشد ، خیسی دندان ها و زبان مانتیکور را روی گردنم احساس کردم و همزمان فریاد محکم مردانه ای را شنیدم که اسمم را صدا میکرد و ...


تنها چیزی که به یاد دارم چند روز بعد بود که در درمانگاه هاگوارتز به هوش آمدم ...

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)


سانتور ها و تک شاخ ها موجودات هوشمند هستند ! یعنی مثل انسان (و البته کمتر از انسان) میتوانند موقعیت را تجزیه و تحلیل کنند و تصمیم بگیرند !

برای همین اگر جادوگر ناواردی مزاحم آنها بشود آنها نیز برای او بسیار خطرناک خواهند بود. اما اگر جادوگری با احترام و زبردستی لازم با آنها برخورد کند ، آنها نیز به او آزاری نخواهند رساند.

3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)

طبقه موجودات به منظور مطالعه ساده تر دانشمندان بر روی آنها انجام گرفته . بدین وسیله محققان موجودات جادویی میتوانند هر طبقه را جداگانه و با توجه به خصوصیات خودشان بررسی کنند ...

همچنین برای شکارچیان و جادوگرانی که قصد کنترل موجودات را دارند این طبقه بندی میزان مهارتی که برای شکار جانور لازم است را نشان میدهد.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸

لی لی پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۰ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۳۴ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.


همين طوركه وسايلمون رو از تو ماشين مى آوردم، مات و مبهوت به جنگلى كه در مقابلمون بود خيره شده بودم و بدون اين كه بفهمم داشتم به طرفش مى رفتم.
- هى، لى لى! كجا دارى مى رى دخترم؟
- مامان، مى خوام برم تو پارك يه نگاهى بندازم. خواهش مى كنم اجازه بده.
- بالاخره جيمز كار خودشو كرد! مى بينى هرى! بچه ى نيم وجبى مى خواد بره تو جنگل!
- جنگل نه! اينجا اسمش پارك زوراسيكه!
- من نمى دونم چرا مشنگ ها اسم همچين جايى رو پارك گذاشتن! آخه هرى اين چه جايى بود ما رو ور داشتى آوردى؟!
بابا هرى كه انگار خيلى نگران نبود گفت:
- آخه چه اشكالى داره؟ بچه اين همه راهو نيومده اينجا كه يه گوشه بشينه. تازه تو خودت وقتى بچه بودى چند بار بدون اجازه رفتى جنگل ممنوع؟ يادت هست؟
- اون فرق مى كرد! اينجا... اينجا مثل جنگل آمازونه!
- مامان بذار برم ديگه... خواهش مى كنم...
بابا با لحن اطمينان بخشى به مامان گفت:
- نترس عزيزم! چيزى نمى شه. مى تونى برى لى لى. به شرط اين كه خيلى از اينجا دور نشى.
من لبخند شيطنت آميزى زدم و جست و خيز كنان پا به پارك زوراسيك نهادم.
اونجا با تنها جنگلى كه من تا اون موقع ديده بودم يعنى جنگل ممنوع خيلى فرق داشت. درخت هاش هم تنومند تر بودن هم پيرتر و قيافه شون ترسناك تر به نظر مى رسيد. بعد از جند دقيقه كه حوصله ام سر رفته بود يه رد پا رو زمين ديدم. خيلى بزرگ بود. ناخواسته ردشو گرفتم و رفتم جلوتر. همون موقع بود كه سايه ى بزرگى رو، روى خودم احساس كردم. سرم رو كه بلند كردم ديدم يه موجودى در برابرمه كه خيلى قيافش آشناست. اول فكر كردم ازدهاست ولى بعد يادم اومد كه اين موجود رو تو يه فيلم به نام همين پارك ديدم. سرش رو آورد پايين. من از ترس عقب عقب رفتم. اونم آروم آروم به من نزديك مى شد. يه دفعه بادى به غبغب انداخت و فهميدم مى خواد چى كار كنه. اما تو اون فيلمى كه من ديده بودم هيچوقت اين كار رو نكرده بود. تا به خودم اومدم ديدم رفتم بالاى يه درهت و از آتش رسش دور شدم. اين موجود كه به چيزى بين دايناسور مشنگ ها و ازدهاى خودمون بود جايى كه من پناه گرفته بودم رو هدف قرار داد و باران آتش به طرفم شليك شد. اما من تسليم نشدم. هر چند ذهنم از ترس قفل شده بود و وقتى از درخت افتادم يه پام تقريبا داشت از درد منفجر مى شد با تمام قدرت مى دويدم و طلسم هاى جورواجور رو بدون اين كه به كاربردشون توجه كنم به سمتش شليك مى كردم. اما اون كه بيشتر عصبانى شده بود يه بار ديگه آتيش شليك كرد. اين دفعه يه خرده آتيشش بهم گرفت. دست راستم داشت مى سوخت. با دست چپ چوبدستيم رو به طرفش گرفتم و با تمام قدرت گفنم:
- لويكورپس.
اون معلق تو هوا آويزون شد و من از اين فرصت استفاده كردم و آتيش رو خاموش كردم. جونور بيچاره گيج شده بود و نمى دونست چى كار بايد بكنه. من براى آخرين بار چوبدستيم رو به طرفش گرفتم و طلسم فرمان رو، روش اجرا كردم و بهش دستور دادم كه دنبالم نياد و برگرده. اونم رفت. منم كه از كار خودم شگفت زده شده بودم برگشتم پيش مامان و بابا و تصميم گرفتم هرگز از اين موضوع به اونا چيزى نگم.

بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.

سانتورها در اين دسته قرار گرفتن صرفا به اين دليل كه خودشونو برتر از انسان ها مى دونن و با كوچكترين حرفى بهشون بر مى خوره. بنابراين موقع برقرارى ارتباط با اونا بابد حسابى حواسمونو جمع كنيم.
تك شاخ ها ذاتا موجودات مهربونى هستن و شما مى تونين با ابراز محبت با اونا دوست بشين. اما اگه كسى با اونا مهربون نباشه مى تونن با شاخى كه دارن يا حتى با يه لگد به ما آسيب برسونن.
اين دو موجود به اين دليل در اين گروه قرار گرفته اند كه جادوگران تازه وارد اطلاعات بالا را در مورد آن ها ندارند.

طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟


به اين دليل كه هنگام برخورد با آن ها از ميزان خطر آگاه شويم و بدانيم واكنش مناسب در مقابل آن ها چيست.


Snape to Harry:
Telling you is the only ch


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)

خوب من قبلا توی درس تغییر شکل، با دو تا موجود جادوگرکش مواجه شدم. شرح ملاقاتم با مانتیکور رو مفصلا نوشتم و گویا حالا موقعیتش پیش اومده تا درمورد ملاقات خودم با ابوالهول بنویسم.

این پیش درآمد رول فعلی منه، که برای جلوگیری از خسته کننده شدن ماجرا، از تکرارش پرهیز می کنم.

من از دیدار با مانتیکور بسیار مشعوف شدم () و پیش ابوالهول برگشتم، دیدم برگه های پروژه جانورشناسی منو گذاشته جلوش و به شدت مشغول نوشتنه. می دونستم که اگه هشیار نباشم می تونه منو تیکه پاره کنه بنابراین سعی کردم فاصلۀ خودمو باهاش حفظ کنم.

ابوالهول نوشتنش رو به پایان رسوند و با غرور به کاغذا نگاه کرد. منتظر بودم که به من تحویلشون بده و نتیجۀ صحبتام با دوشیزه مانتیکور رو جویا بشه.

نصف انتظارام برآورده شد. ابوالهول سرشو بالا آورد و به من نگاهی انداخت:
- شیمری یا فلوبر؟

لبخند زدم. معلوم بود حالش خوبه که داره باهام شوخی می کنه! پس تا اطلاع ثانوی از معماهای مخوف خبری نبود. جواب دادم:
- شیمر ِ شیمر!

دستم رو دراز کردم تا برگه ها رو ازش بگیرم، ولی با بی خیالی اونا رو زیر پنجولاش پنهون کرد و روشون لم داد. نگاه خمارش رو به من دوخت:
- پس به نظرت اونقدر خوش قیافه شده که باهاش برم گردش؟

حرفی از تحویل پروژه نبود. پس شصتم خبردار شد که این موجود، نقشه ای برام کشیده. تصمیم گرفتم حواسمو جمع کنم. سرعت عمل ابوالهول بهتر از یه مانتیکوره ولی به هرحال به یه خفاش نمی رسه. درنتیجه تصمیم گرفتم در اولین فرصت تغییر شکل بدم. لبخندی زدم و فاصله مو باهاش حفظ کردم:
- البته! بیش از اندازۀ لازم جذابه. می دونی... به من گفته درمورد قابل اعتماد بودن تو براش حرف بزنم و من گفتم که نمی تونم چیزی در این مورد بگم. چون هنوز آزمایشت رو پس ندادی. منتظر بودم ببینم پروژه ای که قرار بود تکمیل کنی، به چه صورتی انجام شده و اگه به قولت عمل کرده باشی، برم و بهش تضمین بدم که موجود قابل اعتمادی هستی.

ابوالهول زیرکانه خندید:
- قابل اعتماد؟ من خوش قول هستم ولی ابله نیستم. این پروژه خیلی خرج داره. من لااقل درمورد پنج موجود بی نظیر از قبیل ابولهول ها، مانتیکورها، شیمرها، آکرومانتیولاها و همچنین یه موجود مرموز که هیچ انسانی تا به حال اونو نشناخته، برات مطلب نوشتم و باید هزینه ای بیشتر از یه ملاقات دوستانه با مانتیکور مورد علاقم به من بپردازی.

- یه موجود ناشناخته؟

نمی تونستم برای خوندن اون پروژه، حتی یه لحظه هم صبر کنم. فورا توی ذهنم تجزیه و تحلیل کردم که اگه قیمت پیشنهادی ابوالهول منصفانه و معقول بود، بلافاصله بپردازمش. لبخندی زدم که امیدوار بودم به اندازۀ کافی اطمینان بخش باشه:
- خوب می تونیم درمورد هزینۀ مورد نظرت مذاکره کنیم.

- بله می تونیم!

منتظر موندم. ابوالهول زیاد طولش نداد و رفت سر اصل مطلب:
- من تا حالا نشده که برای یه خوناشام معما طرح کنم و حالا موقعیت بسیار مناسبیه تا این کارو انجام بدم. الان یه معما طرح می کنم و اگه درست جواب دادی، این پروژه مال تو میشه.

خودم رو بی اعتماد نشون دادم:
- اگه بعد از پاسخی که به معمات میدم، بزنی زیر قولت چی؟

- خوب تو هم به مانتیکور میگی که من ابوالهول قابل اعتمادی نیستم!

- برای تو که مهم نیست. چیزی رو از دست نمیدی! این مانتیکور نشد، یه مانتیکور دیگه. پس نمیشه به این قرار اعتماد کرد. تو باید اون پروژه رو روی نوک هرم وسطی فراعنه بذاری. اگه تونستم درست جواب بدم، میرم و برش میدارم و اگه نتونستم، تو این افتخار رو پیدا می کنی که یه خوناشام رو تکه تکه کنی.

برق وحشیانه ای رو توی چشماش دیدم. بله... همونطور که حدس زده بودم این نهایت آرزوش بود که یه خوناشام رو تکه تکه کنه. پس باید به دقت به معماش گوش می دادم. سرش رو به علامت موافقت تکون داد و شروع کرد:

- اژدري ديدم كه او چارشاخ اندر سر است
برسر هر شاخ او سه دختر افسونگر است
برسر هردختري بنشسته باشد سي پسر
هر پسر را بيست و چار فرزند ديگر درخور است

به فکر فرو رفتم. گویا بی ناموسی حتی در بین اژدهایان هم رواج پیدا کرده. گمونم باید یه مشورتی با پرفسور کوییرل بکنم! یعنی کدوم اژدهاست که چهار شاخ داره و روی هر شاخش سه دختر نشسته که هر دختری هم سی (!!!) پسر رو، روی فرق سر خودش جا داده باشه؟ اونم پسرایی که هرکدومشون 24 تا بچه داره!!!

به نظرم جمعیت دنیای جادوگری کم کم به سمت شناسه های میلیونی کشیده میشه!!!

ولی قضیه نباید به همین سادگی باشه. نگاهی به ابوالهول انداختم که با رضایت و اطمینان از اینکه من جواب رو نمی دونم، با برگه های پروژۀ نازنینم بازی می کرد. پرسید:
- خوب؟

بهش توپیدم:
- مگه قرار نبود اون پروژه رو، روی هرم وسطی بذاری؟

نیشخندی زد:
- هرچند می دونم وقت بیشتری رو می خوای به این بهونه به دست بیاری. ولی باشه. تا برگشتم باید جواب رو حاضر و آماده بهم بگی. وگرنه بلافاصله تکه پاره میشی.

به محض اینکه ابوالهول با پروژه وارد هرم شد تا ازش بالا بره، به خفاش تغییر شکل دادم و تا نوک هرم پرواز کردم و منتظر موندم. همونطور که داشتم به معما فکر می کردم، به ابرهایی که با نوازش باد جا به جا می شدن چشم دوختم. به محض اینکه ابوالهول به بالای هرم رسید، پر زدم و با چنگال های ظریفم برگه های پروژه رو ازش قاپیدم و با سرعت هرچه تمامتر دور شدم. همونطور که ابوالهول پشت سرم فریاد می کشید، جواب معماش رو با چفت شدگی به ذهنش فرستادم که باعث شد غرش هاشو تموم کنه و درعوض، با عصبانیت سرش رو تکون بده.

یعنی واقعا خیال می کرد میتونه یه خوناشام رو شکست بده؟

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)


قرار گرفتن این موجودات در گروه **** نشانۀ وحشی بودن آن ها نیست بلکه به این دلیل است که هنگام برقراری ارتباط با این موجودات باید با احترام فراوانی با آنها رفتار کرد.

منبع: کتاب جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها... اثر همیشه جاودان نیوت اسکمندر


3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)

اصولا طبقه بندی علوم به منظور دسترسی سریعتر به آنجه می خواهیم بدانیم، می باشد و طبقه بندی جانوران و موجودات جادویی نیز به شناخت بهتر و سریعتر آنها، و نیز یادگیری سریعتر راه های مقابله با انواع خطرناکتر و روش های تربیت انواع مفیدتر موجودات، کمک می کند.



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.

بوی خون را حس میکرد،میدانست چه در انتظارش است،میدانست یا در اولین لحظه شکستش میداد،و یا میمرد.
سالها در پی راز از بین بردن گورمونوس جهنمی گشته بود،اکنون یافته بود اما شاید قدری دیر.
در دلش ترس زیادی حس میکرد،نمیدانست چگونه حمله کند،نمیدانست هیچ چیز نمیدانست.دیوار ترک خورده و قدیمی،تنها فاصله بین او و گورمونوس بود،یک دیوار،تنها فاصله،بین موجودی که از تمام اجزای بدنش آتش میفشاند،موجودی که بدون شک،بار ها بزرگتر از یک انسان بود.

به آرامی دست در جیبش برد،جسم طلایی رنگی را بیرون آورد و با حسرت آنرا لمس کرد.لوح زرینی که پدرش پیش از مرگ برایش به ارث گذاشته بود.حسرت میخورد،ای کاش اندکی به او آموخته بود چگونه آن لوح را به کار بندد،شاید میتوانست با اطمینان خاطظر بیشتری به جنگ گورمونوس برود.اما هرقدر بیشتر به لوح مینگریست،افسوس درونش بیشتر میشد.
آهی کشید و لوح را در جیبش گذاشت.

به گوشه ای از خانه خرابه رفت،دیوار های منقش شده آن،وهم و ترسش را افزایش میدادند.تشاویری از اسطیر یونان روی تمامی دیوار ها نقش بسته بود.صحنه هایی از نبرد ساحره ای با یک اژدها نیز دیده میشد.به آرامی به دیوار تکیه داد و به گذشته رفت.
رو زی را به یاد آورد که با خانواده اش،خوش و خرم به آن غار آبی رفتند،غاری که تمام تلخی های زندگیش را رقم زد.آنجا بود که گورمونوس مادر و پدرش را کشت،آنجا بود که برای همیشه محکوم به نگهداری عطشی شد که بس قوی تر از هر نیروی دیگری بود،عطش انتقام.

آخرین لحظات زندگی پدرش را به یاد آورد.
- پسرم،این لوح میتونه کمکت کنه،مواظبش باش،وقتی بهش نیاز داری،خودش کمکت میکنه.
دوباره سرشار از افسوس شد،اکنون به لوح نیاز داشت،چرا کمکش نمیکرد؟
ناگهان همه چراغهای ذهنش روشن شدند،با خود گفت دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد،یا انتقام میستاند،یا این بازی پایان میپذیرفت،هرچند که با مرگش.
گرمای فزاینده ای وجود پسر را فرا گرفت،برخاست و به در ورودی اتاق دیگر نگریست.گورمونوس هنوز از حضور او بی خبر بود.
استوار ترین قدم های زندگیش را برمیداشت و به سمت درب میرفت.درست در همین لحظه بود که متوجه آن موضوع شد...
هر قدمی که برمیداشت و به گورمونوس نزدیک تر میشد،لوح نورانی تر و گرم تر میشد.به سرعت تکه فلز طلایی رنگ را از جیبش درآورد.تعجب داشت سرش را میشکافت.روی لوح با خط ظریفی نوشته شده بود : تنها راه نابودی گورمونوس،طلسم پگریموس است.
دوباره یاس به دلش راه یافت،این را میدانست،اما پوست موجود آتشین محکم تر از آن بود.بلافاصله جملات روی لوح تغییر کردند : طلسم باید به گردن گورمونوس جهنمی اصابت کند.

اینبار دیگر یاسش را به آتش کشید،تنها سوالش پاسخ داده شده بود،چرخید و در را باز کرد،هنوز موجود آتشین کاملا متوجه حضور او نشده بود که فریاد زد : پگریموس!
و این پایان عطش دیرینه او بود.

2-بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟
ساتور ها و تک شاخ ها به دلیل دارا بودن اخلاق و آداب رسوم خاص،در دسته موجودات خطرناک قرار میگیرند.این اخلاق که رعایت آن در بسیاری از موارد برای انسان ها امکان ناپذیر یا دشوار است،میتواند سبب آسیب رسانی این موجودات به فرد گردد



3-طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

به منظور حفظ و بروسه بندی اطلاعات بدست آمده و نیز،دست یابی به خلا های اطلاعاتی موجود در پرونده های موجودات جادویی.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۴ ۱۳:۲۵:۲۷

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.

-دستشویی.. دارم...!آیییییییی! (از شدت فشار بالاخره به مغز هم آسیب میرسه! )
-چته؟
-دستشویی دارم. ووویی! داره میریزه، آلفرد!
-خیله خب باب. صبرکن.. بیا برو این دستشویی قدیمیه.

گابریل درحالی که شکمش را به داخل فشار میداد به در دستشویی دختران قدیمی نگاهی انداخت و گفت:
-عمرا"! این تو باسیلیسک داره..:no:
-خفه شو بابا..مگه سوسکه باسیلیسک که همه جا باشه!

آلفرد غرولندکنان گابر را به داخل دستشویی هُل داد. سپس به دیوار کنار در تکیه داد.

گابریل از میان تمام آبی که کف دستشویی را پوشانده بود عبور کرد. در یکی از آنها را با شدت باز کرد و بعد از مدتی خارج شد.

-جیــــــــــــــــغ! میرتل.. ترسیدم..
میرتل گریان، روی شیرهای دستشویی نشسته بود. گابریل چشم غره روان(!) به سوی شیرهای دستشویی رفت. روی شیرهای آهنی آن، زنگ زده بود. تمام سینک ها جرم گرفته بودندو قهوه ای رنگ شده بودند. صدای قیژ قیژ چرخاندن ِ شیر دستشویی تنها صدای آنجا بود. میرتل گفت:

-میدونستی این شیر باعث میشه در حفره ی اسرار باز بشه؟
-بعله، ولی باید زبون مارهارو بلد باشی!
-اون که کاری نداره، رون بهم یاد داده. فیس فوس فیسینگ!
-میرتل! اگه باز بشه..

شیر دستشویی شروع به لرزیدن کرد. دیواره ی سینک های سرامیکی ترک خورد و صدای غرش عجیبی به گوش رسید. گابریل با وحشت به سمت دیوار دستشویی رفت که پر از لجن شده بود. جرئت نداشت به حفره ی باز شده نگاه کند.

-می..میرتل؟
-هه ..هه..هه! الانه که باسیلیسکه بیادش!
-چی میگی؟ اینجا باسیلیسکی نیست..
-چرا، هست!

میرتل به درون حفره شیرجه زد. گابر به سوی حفره خیز برداشت و برای آخرین بار و با حرص میرتل را صدا زد. اما خبری نبود. به سمت در حرکت کرد . دستگیره را محکم پیچاند.

-اَی بابا..اینم بازیش گرفته!
دو بار، سه بار... اما انگار واقعا" دستگیره ی در گیر کرده بود. واقعا" !

-آلفرد ..آلفرد!کمک!

مغزش کار نمیکرد. هیچ چیز درست نبود. احساس بدی داشت، اما نباید چنین چیزی پیش می آمد.او تقصیر کار نبود.. ضربه ای شدید به پشت سرش و صدای غرش و فیس فیس.. گابریل به چیزی از پشت برخورد کرد، به دیوار خورد و روی زمین افتاد. چشمانش به سختی در روشنایی حرکت کرد و بالاخره او را شناخت..

ماری غول پیکر که تمام فضای دستشویی را فرا گرفته بود و چنبره ی دمش دور تا دور سینک هارا پوشانیده بود. گابریل از شدت وحشت فقط نشسته بود و به باسیلیسک نگاه میکرد. پولک های تنش سبز رنگ بودند و چندجای تنش خاکی بود. خبری از میرتل نبود.. دندان های باسیلیسک خونی و تیز، حالا جلوی صورت گابریل بود. مار غول پیکر با یک حرکت سریع، خیز حمله برداشت..

-لوموس! ()

نور چوبدستی گابریل چشمان مار را زد. باسیلیسک سرش را برگرداند. با شدت با دیوار برخورد کرد. گابریل دعا دعا میکرد این سر و صدا ها آلفرد را وادار به آوردن کمک کند. از دست مار فرار کردو وارد دستشویی ها شد.

دم بزرگ و سنگین باسیلیسک تمام دستشویی هارا به اندازه ی قطرش نابود کرد و تکه های چوب را بر سر گابر ریخت.

-هوی! موهام..
-فیسسسسسسسسسس...
-آوداکداور.. نه، سکتوم سمپرا !
-فیس....!
-سکتوم سمپرا؟
-فوس!
-سکتوم سمپرا ... نه سکتوم سمپرا.. ورد ورد..ریدیکلوس!

این ورد مسخره ی مسخره شو، به صورت ناگهانی به ذهنش رسید. آن موقع که در کلاس لوپین تمرین میکردند، این ورد را در مقابل لولوخورخوره به کار برده بود. و آن لولوخورخوره، دقیقا" یک باسیلیسک بود.

باسیلیسک:
گابر: چه میدونم. تو یه ورد بگو!
باسیلیسک: فوس!

و حمله ای جانانه به گابریل. اورا به سمت دستشویی ها پرتاب کرد. گابر با دیوار برخورد کرد و روی زمین افتاد.آخ ضعیفی گفت اما دوباره بلند شد. این یک باسیلیسک واقعی بود.

-بگیر که اومد..

گابریل یک تکه چوب از روی زمین برداشت و آنرا به سوی باسیلیسک انداخت. باسیلیسک جا خالی داد، اما چوب بعدی که بلافاصله حرکت کرد به دندانش برخورد کرد، دنداش شکست و به همراه چوب وارد حلقش شد.

-خوخ..خخخخ..خخ..فس..
- !

گابریل از کنار باسیلیسک به سمت در دوید.
-آلوهومورا..

دستگیره ی در چرخید و باز شد. آلفرد و مک گونگال و گرابلی پلنگ یا پلنک! دم در ایستاده بودند.. با وحشت به سرتاپای زخمی و خاکی گابریل نگاهی انداختند و وارد دستشویی شدند..

گابریل: غلط بکنم دفعه ی دیگه وسط راه دستشویی ام بگیره..

و غش کردو روی زمین افتاد!


2-بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

به خاطر اینکه ما همه میدونیم سانتورها موجوداتی هستند که خودشون رو خیلی بالاتر از انسان ها میدونند،موجودات مغروری هستند و هم قدرت های جادویی دارند و هم میتونند از زور بازو و پاهاشون استفاده بکنند. بنابراین موجودات مهمی هستند، که در شرایط اهلی کردنشون اگه دقت نشه و بهشون احترام گذاشته نشه، خب با مشکل روبرو میشیم و ممکنه هرگز اهلی نشوند و بلاهایی بسیار سر انسان ها بیاورند. مثل آمبریج!

در مورد تک شاخ هم همین هست. حیوون بسیار مظلومیه، اما برای رام کردنش باید از منطق وارد شد. وگرنه جونمون رو از دست میدیم!بنابراین این دو حیوان هم جز دسته ی خطرناک هستند.

3-طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

برای مطالعه ی راحت ترشون.
واسه زیبایی!!
برای قیمت گذاری.
برای انتخاب کردن زیست گاه
برای اینکه اونهایی که ناشناخته هستند رو با یک گروه تطبیق (؟)بدهند و یک حیوون جدید برای اون گروه پیدا کنند.


[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.

شب بود...دیدالوس دیگل مثل همیشه داشت توی هوای سرد قدم میزد که جغدی سفید و زیبا با نامه ای به او رسید و نامه را جلوی پای دیدا انداخت و رفت.

دیدالوس که اندکی تعجب کرده بود نامه را از زمین برداشت و شروع به خواندن کرد:

دیدالوس عزیز

من چارلی ویزلی هستم.در رومانی همون جور که می دونی من با اژدها ها سر کار دارم.ولی این چند روزه یک مشکلی برای گروه ما پیش اومده.

یکی از اژدها های خوب ولی وحشی ما از اردوگاه فرار کرده و ما نتونیتسم بگیریمش و زنده و مرده ی اون برای ما فرقی نمی کنه...مهم اینه که به مردم آسیب نزنه و من ازت می خوام که اگه برات زحمتی نیست یه اعضاء محفل اطلاع بدی که با هم بیاین و اژدها ی ما رو پیدا کنید.

این اژدها خیلی وحشیه و طرفای جنگل ممنوعه رها شده...اگه زحمتی نیست به محفلی ها خبر بده.

با تشکر:چارلی ویزلی!


دیدالوس دو سه بار دیگه نامه را خواند و با تعجب کمی فکر کرد:

عجب گیری افتادیم...تمام محفلی ها رفتن ماموریت...حالا من چیکار کنم؟...فقط جیمز و من موندیم...خودم برم یا...؟بهتره خودم برم ولی این ریسکه!بله خودم میرم...

دیدالوس که همچین حماقتی رو تا حالا انجام نداده بود برای چارلی یک نامه فرستاد...

فردا صبح!

دیدالوس لباس و وسایل مورد نیاز خود را جمع کرد و به سوی جنگل ممنوعه رهسپار شد.

بعد از دو ساعت پیاده روی بعد از آپارات دیدا به جنگل ممنوعه رسید(به اوایل جنگل)

درختان شکسته شده ی جنگل را نشانه ی خوبی ندید...

کمی جلو تر رفت و با صحنه ای بسیار فجیع روبرو شد!

اژدهایی بسیار بزرگ با بال های سرخ و ترسناک بر روی محوطه ی تاریکی در حالت عجیبی داشت گوشت گوزنی را می خورد...غرشی کرد که دیدالوس دیگل بر خود لرزید.

دیدالوس کمی فکرکرد که بعد از دیده شدن توسط اژدها چه کند...و فهمید...باید طلسمی را در چشمان اژدها می فرستاد...

از درختانی که او را پوشانده بودند بیرون پرید و نعره زد:آهای اژدها ی بد ترکیب...بیا من اینجام.

اژدها برگشت و آتشی به سمت دیدا فرستاد که باعث سوختگی دستان او شد.

دیدا از جا بلند شد و نعره زد:آواداکداورا!

طلسم دیدا به چشمان اژدها خورد و او را با صدای گرمپی بر روی زمین انداخت.
دیدالوس خوشحال از کارش سرش را پایین انداخت تا از جنگل بیرون برود و آپارات کند!


2-بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

سانتور ها به دلیل مغرور بودن بیش از حد و اینکه اگر با آنها بد رفتار کنی خطر ساز و خطرناک می شوند جزو گروه خطر ناک هستند.آنها می نوانند مانند انسان ها فکر کنند و این خود خطرناک هست.

تک شاخ ها به نظر موجودات آرام و دوست داشتنی هستند ولی باید به یاد داشته باشیم که اونا هم مانند اسب های معمولی بوده و باید قبل از استفاده رام شوند.اسب در طبیعت هم وحشی است وباید از تکشاخ هم همین انتظار رو داشت.ولی رام کردن تکشاخ یا گرفتن خون او یا دم او کار هر کسی نیست.به همین دلایل او در گروه خطرناک است...


3-طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

به منظور این که هر کس در باره این موجودات اطلاعاتی داشته باشه و بداند که این موجود خطر دارد یا نه.مثلا اگر همچین چیزی نبود یک جادوگر نا دان از کجا می دونست که تکشاخ خطرناکه یا خیلی آرامه؟




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

hdmfans


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۷ سه شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ دوشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
به نام خدا
با سلام !

تکیلف رول : 1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.(20 امتیاز)


- پروفسور، همه چیز امادست، میتونیم حرکت کنیم.
سوروس اسنیپ نگاهی به چهره ی دراکو مالفوی انداخت و بار دیگر او را برانداز کرد.
-بسیار خب دراکو، میدونی که قراره به یونان بریم برای رویارویی با جانور که از نظر وزارت سحر و جادو در طبقه ی جادوگر کش قرار داره. و لرد سیاه میخواد ارتشی تاریک از اونا فراهم کنه فقط برای کشتار. مطمئنی که دلت میخواد به چنین مأموریتی بیای ؟ من مثل لرد نمیتونم اونا رو کنترل کنم !

دراکو نگاهی به چهره ی اسنیپ انداخت و در حالی که لبخندی مضحک تحویل او می داد، با بحنی تمسخر امیز گفت: « پروفسور. فکر نمی کنم در مقابل شما این موجود چندان ترسناک باشه. »

اسنیپ بسیار عصبانی شده بود، اما به راحتی ان را کنترل کرد.

- حتی اگه یه مانتیکور باشه ؟
- حتی اگه یه مانتیکور باشه پروفسور.

بیش از این چیزی نگفتند و در لحظه ای غیب شدند و دقایقی
بعد در نقطه ای از یونان ظاهر شدند.

- من باید برم یه جاییع همینجا بمون دراکو.
- چرا اینطور با من برخورد می کنی سوروس ؟
- ساکت شو !

سپس اسنیپ به سرعت از انجا دور شد. نمی دانست چطور می تواند با یک مانتیکور روبرو شود. با یک جانور نیمه هوشمند روبرو بود، با سری انسانی، تنه ی شیر و دمی عقرب مانند.

هوا گرم بود و خورشید در وسط آسمان اشعه های سوزناکش را به اطراف منتشر می ساخت. مکانی که ان ها در آن ظاهر شده بودند، دشتی سوزان بود و هیچ کس درآنجا نبود. کاملا متروک به نظر می رسید چرا که هیچ کس در یک بیابان زندگی نمی کند.

سوروس احساس کرد، صدای قدم هایی را می شنود. توقف کرد، چوبدستیش را بیرون آورد. صدای قدم ها قطع شده بود و دیگر صدایی به گوش نمی رسید،‌ اما باید گوش به زنگ می بود. به تدریج به عقب بازگشت و با جثه ی بزرگ یک جانور روبرو شد، با سری انسانی و ...

چوبدستیش را به سرعت به سمت او گرفت،‌ اما قبل از آن که بتواند وردی کلامی بر زبانش روانه سازد، دم جانور او را به طرفی پرتاب کرده بود. به نظر نمی آمد که جانور حرف بزند، شاید فعلا قصد حرف زدن نداشت.

باید با ورد غیرکلامی با او روبرو می شد. جانوری عظیم الجثه با هیکل یک شیر توانمند در روبرویش قرار داشت. می خواست او را به عقب پرتاب کند تا لحظاتی در کارش وقفه ایجاد کند. سوروس به خوبی می دانست از چه وردی باید استفاده کند، زیرا به خوبی می دانست که پوست مانتیکور تمام جادوهای شناخته شده را دفع می کند.

- به لرد سیاه بپیوند و آینده ی نسلت رو تضمین کن!

اما پاسخ ان جانور، جز پرتاب زهر به طرف سوروس چیزی نبود. به سرعت به سوروس نزدیک می شد، و این بار خشمی عجیب چهره ی انسانیش را در برگرفته بود. دمش را دیوانه وار در هوا حرکت می داد.

- من بهت قول میدم، خدمت به لرد سیاه میتونه همه چیز رو تضمین کنه. خدمت به لرد ...

این بار صدایی مهیب و وحشتناک از دهان جانور بیرون آمد که تا استخوان سوروس نفوذ می کرد:‌ « ما به فانیان خدمت نمی کنیم. »

سپس به سرعت به طرف اسنیپ دوید. اسنیپ چشمانش را بست و وردی غیرکلامی را اجرا کرد. یک سکتوم سمپرا با نامی دیگر توانست جانور را تا حدودی مغلوب سازد و فرصتی را که اسنیپ می خواست در اختیارش قرار دهد.

- اینجا پایان توئه ... باید قبول می کردی ...

صدایی منزجر کننده از پیکر خونین جانور بیرون می آمد: « شاید پایان من باشه، اما پایان تو هم هست. » و در حالی که دمش را به پشت کمر اسنیپ رسانده بود، نیشی عمیق وارد کمر او کرد.

کف زرد رنگ به سرعت از دهان اسنیپ خارج می شد. کاری از دستش ساخته نبود، اما برای چنین مرگی نیز خود را آماده نساخته بود. در کوتاه زمانی جانش را در کنار آن مانتیکور از دست داد و هر دو هماورد کشته شدند.



غیر رول:(اینجا فقط به خلاقیت شما نمره داده میشه)

2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)

به طور قطع همونطور که اشاره کردین از جمله دلایل همون احترام فراوان در هنگام ارتباطه اما مسئله ی دیگه ای که میشه بهش اشاره کرد، اینه که ابهامات زیادی در مورد سانتورها هنوز باقیه و این مسئله باعث شده که نشه در مورد طبقه بندی سانتورها به درستی تصمیم گرفت. شاید این ابهامات در رأس شاخص هایی قرار بگیره که واسه طبقه بندی موجودات به کار برد.
همونطور که وزارت سحر و جادو گفته روش های استتار از جمله ابهامات سانتورهاست. که خب مسئله ی مهمی به شمار می آد.
به هر حال قدرت زیاد سانتورها هم میتونه جزو این دلایل باشه.


3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)

قطعاً طبقه بندی از علمی ترین روش هاست در هر مقطعی. به طور قطع اگر موجودات طبقه بندی بشن به خوبی میشه در برخورد با اونا نکات مختلف رو رعایت کرد.
همونطور که گوشتخوار و علف خوار بودن جانورا به ما کمک می کنه در شناسایی اونا قطعا طبقه بندی خطر موجودات هم ما رو با وضعیت اونا، قدرتهای اونا و اینگونه مسائل به خوبی آشنا می کنه



با تشکر



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱:۱۸ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جاودگر کش و وقایع پیرامون اون.

لورا در حالی که داشت منجمد می شد گفت: تا این جاش اومدیم کافیه بیاین برگردیم.

سپتیما:تا نصف راه رو که آپارات کردیم وتا این جا هم که همش فقط یک متر و سی و دو سانت بالا اومدیم.

بتی: اگر اون قولو نداده بودم الان از شکنجه مرده بودی.

فلش بک

سپتیما:حوصله ام سر رفت از بس تو این تالار نشستیم . پاشیم بریم بیرون.

ریتا در همان لحظه سوهان ناخنش را به کناری انداخت و گفت: موافقم راه بیفتیم بریم .

لورا گفت: حالا کجا می خواین برین؟

سپتیما: بریم هیمالیا ! کوه نوردی خیلی حال میده .

ریتا : فکر خوبیه ، شاید بتونم یک گزارشی هم بنویسم.

بتی که داشت گزارشش را برای پیام امروز می نوشت دست نگه داشت و گفت: نگو که می خوای ...

ریتا زوق زده گفت: دقیقا می خوام از یتی یک گزارش بنویسم.

_مسخرس.

سپتیما:چقدر فکر خوبیه با یک تیر دو نشون می زنیم.بتی تو هم بیا بریم.شاید تو هم بتونی یک گزارشی بنویسی.

بتی: حالا که دارم فکرشو می کنم چرا که نه ! من..

ریتا: یک لحظه صبر کن؛ یک شرطی برای تو وجو داره اونم اینه که تو باید قول بدی مدتی که تو کوهیم از جادوی سیاه استفاده نکنی.راستی وقتی قول می دی باید حرفای منو هم تکرار کنی.

بتی: اصلا چرا من باید با شما بیام !

سپتیما: کوهنوردی اونم تو هیمالیا کار هر کسی نیست باید گروهی باشه. اونم برای کسی که دفعه ی اولشه.

ریتا : تازه می خوای کجا رو دنبال یتی بگردی ؟

بتی خیله خب قول می دم وقتی تو هیمالیا کوه نوردی می کنیم از جادوی سیاه استفاده نکنم.

پایان فلش بک

ریتا : برای همین ازت قول گرفتم.

بتی:

سپتیما : بچه ها هر چقدر طولش بدیم و یک جا وایسیم بیشتر سردمون می شه .

و آن ها هم به راهشون ادامه دادند . بتی دوباره غر غر کرد: حالا نمی شد همون جایی که بتی دیده شده آپارات می کردیم.

سپتیما: اون وقت شما انگیزه نداشتی کوهنوردی کنی.

همون لحظه ریتا جیغی زد و همه دخترا به طرفش برگشتند. لورا : چی شد؟

ریتا در حالی که در شرف گریه بود: ناخنم شکست.

دخترا:

بتی : دیگه این جوری جیغ نزن مگر این که واقعا داشتی سقوط می کردی .....

سپتیما جیغ زد: یتی !

بتی :...و یا یتی رو دیدی.

غولی پشمالو و سفید رنگی در نزدیکی آن ها ، در حالی که با دستش به سنگی بزرگ چنگ زده بود به دختر ها خیره شده بود.

لورا: فکر نمی کنم قصد مصاحبه باهاش رو داشته باشین . تا این جاش اومدین بسه . بیان برگردیم.

سپتیما : من کاملا موافقم.

ریتا : ولی...

در همین لحظه یتی در حالی که دهان پر از دندانش را باز کرده بود به طرف آن ها جهید . هر چهار دختر فریاد زنان خود را غیب کردند و در کنار دروازه ی هاگوارتز ظاهر گشتند.

بتی: نگو که می خواستی بری با هاش مصاحبه کنی ؟ !

ریتا:
_ _ _ _ _ _ _ _ _ __ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

2. بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند؟

این دو نوع جانور در این گروه قرار گرفتند ،زیرا جانوران باهوشی هستند و ما، ساحره ها و جادوگران برای این که بتوانیم با آنان ارتباط برقرار سازیم نیاز یم که به این دو نوع احترام بگذاریم. و با ملایمت رفتار کنیم ،چون در غیر این صورت عصبانی و خطرناک خواهند شد . همچنین این جانوران معمولا گله ای زندگی می کنند و هیچ وقت برای انتقام خون هم نوع خود منصرف نمی شوند. (بهتره یک سانتور و یا تک شخ را نکشیم )

3.طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟

برای آگاهی ساحره ها و جادوگران از میزان خطری که یک جاندار می تواند داشته باشه. تا در لحظه ی مقابله با آن جاندار بدانند چطور باید رفتار کنند.


ویرایش شده توسط پروفسور سپتیما ويكتور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳ ۱:۲۷:۴۹

تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.