1- نوشتن یک رول در باره مواجه شدن خودتون با یک موجود جادوگر کش و وقایع پیرامون اون.- دراکو،آماده باش که بریم!فقط من باید خودمو به شکل چیزی در بیارم که تو بتونی منو ببری.
- چوبدستی چطوره ارباب؟!
لرد بعد از کمی مکث چوبدستی اش را به سمت خود گرفت و گفت:به چوبدستی تبدیل شو بی زحمت!
دراکو:
لرد که همچنان چوبدستی اش را به طرف خود نگه داشته بود گفت:اینو خانم اسلامیه ترجمه کرده.یکم طول میکشه تا اجرا ...
لرد(چوبدستی)با صدای تق روی زمین افتاد!
فلش بک- کروشیو!پاشو دراک،روز بزرگ زندگیت فرا رسیده!
دراکو در اثر کروشیو فورا از جایش برخاست.خاله اش از اتاق خارج شده بود و دور خانه و حیاط را میگشت و به سینه اش میکوبید اسفند دود میکرد!دراکو با تعجب به بیرون نگاه کرد.طاووس های قصر مالفوی ها را سربریده و آن ها را لب باغچه گذاشته بودند.جمعیت زیادی هم در حیاط جمع شده به محض ورود بزرگترین جادوگر سیاه قرن لی لی کنان از او استقبال کردند!بعد از چند دقیقه ،دراکو در حالی که به طرف لرسیاه حرکت میکرد، وقایع روز گذشته را به خاطر آورد.او ماموریت داشت لرد را به هاگوارتز ببرد تا به امانتی در آن جا سر بزند.دراکو به حیاط رفت.
داخل هاگوارتزدراکو چوبدستی (ارباب) را درون جیب جلوی ردایش گذاشته بود و چوبدستی با پرت کردن جرقه های سبز،او را به سمت چپ و راست هدایت میکرد.هنگامی که به راهروی تنگ و باریکی رسیدند،پسری مو مشکی جلوی آن ها ظاهر شد.
- هی مالفوی!
- پاتر!عینکت کو؟!
- لنز گذاشتم!
چوبدستی درون جیب ردای دراکو، پرتو سبزرنگی به سمت پسر مو مشکی فرستاد و او را با صدای تلپ بر روی زمین انداخت!
دراکو سرش را کمی جلو آورد و زمزمه کرد:انقدر خشانت لازمه ارباب؟!اووخ!ببخشید!
دستشویی میرتل گریانچوبدستی آخرین جرقه سبزش را به سمت دستشویی فرستاد.به محض این که دراکو وارد انجا شد،شی درون جیبش لرزش خفیفی کرد و ناگهان بزرگ و بزرگ تر شد.تا جایی که لرد از جیب دراکو بیرون زد!لرد از جایش بلند شد و پشت ردای خاکی اش را تکاند و چیزی جلوی یکی از شیر های آب زمزمه کرد.بعد از چند ثانیه سینک دستشویی! بالا رفت و حفره ای بزرگ در زیر خود ایجاد کرد.
- کوچیکتر ها مقدم هستن!
دراکو آرام آرام به طرف حفره رفت و داخل آن را نگاه کرد.
- بپرم توش؟آآآآآآآآآآی!
تلپ!تالاپ!
- خوب!رسیدیم پسر!دراکو با موجودی رو به رو میشیم که خیلی مهربون و حرف گوش کنه،مثل یه هاپوی کوچولو.فقط یادت باشه صورتش و مخصوصا چشم هاش نگاه نکنی.
فیش فیش آزار دهنده ای در فضا پیچیده بود.دراکو با تجب به اطرافش نگاه کرد.استوانه ی عظیم و قطوری از جلوی پایش عبور کرد و عبور کرد و عبور کرد.(کنایه از طویل بودن جانور!)استوانه رنگ سبز و درخشانی داشت و طولش به پانزده متر میرسید.
- از کجا میدونی؟!
- جان؟!
-از کجا میدونی 15 متر هست؟
- شما هم گوش میکردین؟!
لرد آینه ای در آورد و از توی آن به باسیلیک نگاه کرد.
-بابای نجینیه!اون پر های قرمز روی سرش نشو میده که نره.خودم گذاشتمش زیر وزغ و بزرگش کردم،فداش بشم ایشالا!
دراکو که دست هایش را جلوی چشم هایش گذاشته بود،بعد از این که احساس کرد قسمتی از باسیلیک به او برخورد کرد خودش را جمع تر کرد.
لرد که همچنان از آینه به او نگاه میکرد ادامه داد:این گوگوری مگوری من 50 سالش شده،پیشی بخوره تورو!چه چشم های درشتی هم داره!
دراکو دست هایش را از جلوی چشمش برداشت.سرش را بالا گرفت و گفت:ببینم؟!
2- بنویسید چرا سانتور ها و تکشاخ ها در گروه خطرناک قرار دارند.(5 امتیاز)اگه بخواهیم با سانتور،خرسواری کنیم و یا با تک شاخ چارنعل برویم مسلما عصبانی و خطرناک میشود!در نتیجه اساتید علم مراقبت از موجودات جادویی خطر نکرده و به جای این که آن ها را در گروه کم خطر قرار دهند و تبصره بگذارند که باید با این جانور با احترام رفتار کنید،آن را در گروه خطرناک قرار داده و تبصره گذاشتند که با او با احترام رفتار کنید!
3- طبقه بندی موجودات به چه منظور انجام گرفته؟(5 امتیاز)طبقه بندی قارچ ها واسه چی انجام گرفته؟!خوب ما باید بفهمیم قارچ سمی هست یا نه!در نتیجه با طبقه بندی موجودات،علاوه بر تشخیص و تمیز خطرناک یا بی خطر بودنشون در مطالعه بهتر و سریع تر آن ها هم به ما کمک میکنه.