هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۸
#26

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
چند مین بعد، دفتر دیوانه ساز ها

-اممم...جونیور این تیغه ها دیگه چین؟

سارا ابرویی بالا انداخت و تیغه های آتشین را به صورت آبرفورث نزدیک تر کرد.سپس خنده ای شیطانی سر داد و با شیطنت گفت:

-یو ها ها ها! ...پس تو فکر کردی میتونی با پرسی منو بر کنار کنی؟
-نه باب!من و ریتا میخواستیم انتقام اون بز ا رو بگیریم .راست میگم جونیور...

سارا خنده ی شیطانی دیگری سر داد و با دمیدن بر سوت خود، دیوانه سازی را احظار کرد.دیوانه ساز مثل جت به سمت دفتر دیوانه ساز ها آمد و حرکات موزونی را انجام داد!

آبر:

سارا که به شدت عصبانی شده بود، اردنگی زیبایی را به دیوانه ساز زد و با خشم درونی اش شروع کرد به صحبت کردن؛

-اینو موقتا ببر به بند تا به پرسی کمک کنه کف بند رو تمیز کنن!

دیوانه ساز، آبر را همچون گوسفند بلند کرد و روی شانه اش گذاشت.آبر هچنان داشت دست و پا می زد و روی دیوانه ساز تقلا می کرد.

-ولم کن بوقی....ولم کن...
سارا که به شدت حوصله اش سر رفته بود، با عصبانیت گفت:
-استیوپفای!

و آبر بلافاصله بیهوش شد...

درون بند

ولدمورت بعد از دو ساعت ریلکسیشن، بلند شد و رفت تا ببینه کار پرسی چطور پیش میره!

پرسی با دیدن این صحنه، از توجه لرد شگفت زده شد و بلافاصله از روی زمین بلند شد و دستمال ممدی اش را به سمت دیوانه ساز پرتاب کرد.سپس جلو آمد تا ... که در باز شد و آبر فرت (!) ، روی سر پرسی افتاد.

همه ی ملت، حتی لرد، بالای سر آبر جمع شدند.آبر ناگهان به شکل ترسناکی چشمش را باز کرد...

توسط ناظر ویرایش شد. در پست قبل گفته شد که ریتا به بند ساحران برده شد.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱۲:۲۳:۴۶
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱۲:۲۶:۲۹
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۱۴:۴۰:۱۰

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#25

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]پرسی به دلیل کارای ناشایستی که توی هاگوارتز انجام داده به آزکابان و بند جادوگران فرستاده می شه. اونجا ولدی و مرگ خوارا در پی تنبیه پرسی هستند به خاطر اینکه وقتی آزاد بوده نیومده و اربابشو نجات بده ! برای همین ولدی به پرسی میگه که بره و براش گالیون بیاره.
پرسی هم می ره و جیب مورفین( در حین رفتن به مرلینگاه ) که شامل ساعت مچیه سارا و کیف پول و چیزای دیگه بوده و جیب بقیه مرگ خوارا رو خالی می کنه.
از آن سو آبرفورث و ریتا به آزکابان میرن تا یه حسابی با سارا تصفیه کنن!
اما در زمانی که پرسی مشغول شمردن گالیونها بوده و آبرفورثو و ریتا هم به بند جادوگرا رسیده بودند سارا وارد می شه.[/spoiler]


سارا که سعی می کرد آرامش خودشو در مقابل آن هیئت اراذل و اوباش حفظ کنه ، خیلی خونسردانه چوب دستیشو در آورد و به صورت خیلی اکشن گرفت جلوی صورت آبرفورث :
_ تو! بگو اینجا چی کار می کنی؟

آبرفورث که متوجه شده بود تلاشش برای پشت ریتا قایم شدن بی فایده ست یه نگاهی به سقف انداخت و گفت :
_ ام... ام... ما ... اومدیم اینجا...
سارا سریع پرسید :
_ چجوری اومدید داخل؟
و بعد از چند لحظه سکوت با صدای بلند گفت :
_ دیوانه ساز ها آبرفورثو ببرید دفتر من! و اون دختره، یا شاید هم زنه(!) رو که از بند ساحران فرار کرده ببرید بندازید همونجا!

ریتا متعجبانه در حالی که دو تا دیوانه ساز به سمتش می اومدند، شروع کرد به داد و فریاد :
_ فرار کردم؟ بند ساحران؟ چی؟ من؟ زندان؟ من خودم یه موقع رئیس اینجا بودم.... منو کجا می برید!

و پس از اینکه بند جادوگران از وجود آن دو خالی شد( و در همین حین هم بز بع بع کنان فرار کرد!)، سارا برگشت به طرف مرگ خواران :
_ شما ها داشتید چی کار می کردید؟
و به طرف پرسی برگشت :
_ امیدوارم که فقط این کارا زیر سر تو نباشه! راستی اون چیه توی جیبت؟ اونا چیه تو دستت؟

پرسی :

_ ساعت مچیه من دست تو چی کار می کنه؟ این همه گالیون از کجا اومده؟

و سپس رو به دیوانه سازها :
_ پرسی رو ببرید انفرادی! نه... صبر کنید... مواظبش باشید چون میخواد کف اینجا رو تمیز کنه! مراقب خودتونم باشید توجیه نشید!

و بعد زندان رو ترک کرد و رفت تا به کار آبرفورث رسیدگی کنه!

( نکته مورفین برای اینکه دفعه بعدی راحت تر بتونه بره مرلینگاه ساعت مچی رو به پرسی پیشکش کرده بوده!)

****
دوستان عزیز خواهشا یه مقدار به پست قبلی و سوژه توجه بیشتری داشته باشن! خیلی به صورت پراکنده می نویسید. کلا که داستان از سوژه اصلی خارج شد ولی از این به بعد سعی کنید به داستان ملایمت بیشتری نشون بدید.



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۰ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#24

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
درون بند

لرد که تمام تلاشش را می کرد که آرامش خودش را حفظ کند در جواب گفت : مشکلی نیست که باو ، تمام بزها رو میدیم پرسی بکشه . پرسی بکشه شارژ شه خون آور شه .



پرسی که سخت سرگرم شمردن گالیونها بود به دشواری متوجه مکالمات لرد و رابستن شد . آبرفورث که تقلای بسیاری می کرد تا خشونت نداشته اش را به نمایش بگذارد وارد بند شد و پرسی که احساس کرد به او بی ادبی کرد سبیل هایش را تابی داد و زیر چشمی به آبرفورث نگاهی انداخت و گفت : چیه داداش ؟ کاری داری شما اینجا ؟ اتفاقا همین الان ذکر خیرتون بود گفتیم بزهاتو بدی من بکشم به سلامتی ارباب ، البته بعدا کوبیده رو دور هم می خوریم !

ریتا که کمی بعد از آبرفورث وارد شد با دیدن چهره ی آبرفورث در نهاسیت سیاست سکوت کرد . آبرفورث که هرگز تصورش را نمیکرد مدیر هاگوارتز تا این حد رفیق باز و گولاخ باشد ترجیح داد سکوت کند و بعدا به ایراد سخنرانی در بارها در ذهن تمرینش کرده بود بپردازد که رابستن گفت : عمو بزبز قندی دار ، نمیبینی لرد در حال ریلکسیشن هستن صدای خودت و بزهات واقعا رو اعصابشون قدم میزنه . پرسی جان چرا معطلی عمو ؟ بزن گولاخ بازی درآر جونیور !

سارا که بی توجه و خواب آلود وارد زندان می شد رو به زندانیان گفت : بهتره تا صداتون رو نبردیم صداتونو ببرید . خب حالا بگید اینجا چه خبره ؟

آبرفورث که به شدت از دست سارا حرص می خورد و در عین حال ابهت مرگخواران و پرسی او را ناتوان کرده بود سکوت کرد و با نگاهی ملتمسانه از ریتا خواست تا به شرح ماجرا بپردازد . ریتا که سیاستمدارتر از آن بود که خشم پرسی را برانگیزد و سپس سارا رو به سایر زندانیان گفت : چه خبره اینجا ؟

سایر زندانیان که به شدت از پرسی حساب می بردند چیزی نگفتند و پرسی آزاد منشانه گفت : بهتره برید ما تو ریلکسیشنیم ! و به شمردن پولهایش سرگرم شد و رابستن که رفتار پرسی را دید ، ترجیح داد آرامش ساختگی اش را حفظ کند . سارا مقتدرانه گفت : یا الان مسئله رو کاملا توضیح میدید و یا اینکه مجازاتی براتون در نظر میگیرم که تا عمر دارید از یادآوریشون 4 ستون بدنتون بلرزه ! خشونت به سارا نمی آمد ملت پوزخندی زدند .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۰:۰۳:۳۵

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#23

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
چند مین بعد، بزستان

تق تق تق!

-بیا تو جونیور!

آبر به همراه بز وردست خود در دفتر خود لم داده بود و داشت کله ی بز خود را نوازش می داد!در همین حال بز دست آبر را گاز گرفت و آبر بلافاصله از جای خود پرید.ناگهان ریتا طی یه صحنه ی اکشن وارد اتاق شد و با سرعت نور شروع کرد به حرف زدن...

-سلام آبر.خوبی؟خیلی خوبی؟خیلی خیلی خوبی؟اگه خوبی چرا داشتی عین شیطونک بالا و پایین می پریدی؟ خوب چیزه، چیز، بگو دیگه ...
-آروم باش جونیور.بیا یه مین بشین ببینیم چی شده...

چند مین بعد


آبر از عصبانیت صورتش به رنگ قرمز در آمده بود و دست هایش مشت شده بود.او با نهایت قدرتش مشتی بر دیوار زد و نعره کنان گفت:«باید این پرسی رو بکشیم تا بفهمه با بز های کی طرفه! »

-اممممممممم...آبر...میگم چه طوره حالا که داریم میریم آزکابان حساب سارا رو هم برسیم؟

آبر دستی به سرش کشید و چند لحظه بعد با انگشت شصتش علامت موافقت را نشان داد...

درون بند

پرسی که خیلی ذوق کرده بود، داشت تک تک گالیون ها را میشمرد.رابستن پاچه خوار هم داشت پای لرد را ماساژ می داد.ناگهان صدایی شبیه جرینگ در آن سمت میله ها پیچید و دو سایه ی سیاه و یک سایه ی بز آن طرف ظاهر شدند.

-حالا چی کار کنیم ارباب؟

دفتر دیوانه ساز ها

سارا با شنیدن صدای جرینگ از خواب پرید و همچون جن زده ها به حالت خفنی به سمت در پرید.سپس در را به آرامی باز کرده و به سمت بند جادوگران حرکت کرد...


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۲۰:۱۴:۵۵
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۲۰:۱۶:۵۵

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#22

لایرا مونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
از روزایی که دیگه بر نمیگردن ! از اون روزای خوب :|
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
ولدمورت در دل گفت:عمرا بذارم از این زندان دربیای، اوندفعه هم اینو گفتی و عمله نکردی..

سپس همگی شروع کردند به خوردن و پاکبوبی و جشن، تا اینکه سارا اومد و چند تا طلسم فرستاد و بشون گفت که اینجا رو با بیرون اشتباه کردند.

چند روز بعد، سلول پرسی:

رابستن داخل سلول پرسی رفت و پشت سرش کله ی لرد هم پدیدار شد.

پرسی که تا چند دقیقه ی پیش روی تختش لم داده بود با دیدن اربابش بلند شد و گفت:چی شده؟

ولدمورت دستی به چانه ی درازش کشید و گفت:باید بریم یه حالی به این زندانیا بدیم، جیبام خالی شده

پرسی با خوشحالی گفت:چشم ارباب الان میرم چند تا گالیون براتون میارم حال کنین...


مرلینگاه آزکابان:

پرسی سوت زنان وارد مرلینگا شد و قصدش این بود که اولین کسی رو که دید وارد میشه ، جیباشو خالی کنه و بشه مرگخوار محبوب لرد.

و آن موقع بود که مورفین بخت برگشته سوت زنان وارد مرلینگاه شد و پرسی جلوی آینه سد راهش شد.

مورفین که سعی میکرد مستقیما به چشمای پرسی نگا نکنه گفت:چی میخوای؟

- من مدیر معظم و کبیر و گولاخ مدرسه بت دستور میدم هر چی تو جیبته رد کنی بیاد!

مورفین که چند سالی میشد توی زندان بود و مدیر جدید هاگوارتز را نمیشناخت فکر کرد پرسی بلف میزند.

- برو داداش، خدا روزیتو یه جا دیگه بده!

پرسی که معمولا زود جوشی میشد در مرحله ی اول یقه ی مورفین رو گرفت و سه بار کله اشو کوبید به آینه ، سپس اونو با یه دست بلند کرد و وارونه ش کرد و چیز هایی که از اندرون جیبش میومد پایین عبارت بودند از: کیف پول، ساعت مچیه سارا که معلوم نبود کجا کش رفته، جوراب مشکی رنگ، چند عدد دستمال کاغذی!

پرسی همه رو کنار زد و کیف پول رو برداشت و هنگامی که برگشت ، زندانیانی که شاهد این صحنه بودن خودشون کیف پولاشونو به پرسی دادند.


پرسی تعداد زیادی گالیون رو زانو زنان به لرد داد.

- اینهمه رو از کی گرفتی؟
- یکیشو از مورفین و بقیشو بقیه بم دادن1
- کسی متوجه نشد؟بت مجازات ندادن؟
- نه بابا اونا جرات ندارن مدیر معظمه مدرسه رو لو بدن


مشت محکمی که البته مال لرد بود به میز خورد و این از عصبانیت شدیدش بود.

- باید یه نقشه ای بکشیم که چند سالی به این پرسی اضافه تر زندانی بدن...زودباشین نقشه بکشین!


خواستیم و نخواستند بعضیا ...
[i][col


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#21

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
لرد ولدمورت تمامی افکارش را بر روی پذیرایی از پرسی مترکز کرده بود و رو به ایوان و رابستن گفت : خب بچه ها ، دوست دارم سنگ تموم بذارین چون نذارین این پرسی آزاد شه یادش میره الطافمو ! ای کروشیو بر رسی باد . باهاش دوستانه برخورد کنید و سعی کنید به خواسته هاش احترام بذارید .

ایوان اخمی کرد و گفت : امم ، ارباب ! به خاطر شما تمام تلاشمو می کنم . حالا کی ایشالا خدا بخواد شرفیاب میشه ؟

رابستن بی توجه گفت : آخی ، اینقده دوریش واست سخته . نازی نازی . میاد حالا منتها دم ِ در باید واسش چند تا گاو و گوسفند بکشیم و برای ارضای خشونتش بدیم تو پوست ِ اون گاو و گوسفندا کاه بکنه تا روحیاتش خوب شه .

لرد ولدمورت برای تشویق ایده ی رابستن به او گفت : هزاران کروشیو و بووق بر تو باد .

چند ساعت بعد در حین تهیه تدارکات

- بع بع ! بع بع !

صدای گوسفند هایی که برای قربانی کردن و ارضای خشونت پرسی تدارک دیده شده بود ( پیدا کنید چوپون رو شما ) تمام فضا را پر کرده بود .

رابستن رو به لرد گفت : آخ بعدش چند سیخ کوبیده میزنیم تو رگ !

در همین حین مسئولین پرسی را به بند آوردند .

پرسی در حالی که سبیل هایش را تاب می داد و دستمال یزدی اش را می چراخاند رو به لرد گفت : خیلی با مرامی ، چاکریم . له مرامتیم ! لردی جون فدای اون موهات !

لرد الطاف پرسی را پذیرفت و ایوان گوسفند را برای پرسی سر براند !

پرسی که بسیار تا بسیار خوش خوشانش می شد گفت : بذارین از تو درام ، کاری می کنم واستون کارستون و سیبیل هایش را تاب داد .


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#20

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
* سوژه جدید *


دفتر مدیریت آزکابان

_ خب بالاخره گرفتار شدی... باید دست از کارات بکشی فهمیدی؟
.
.
.
_ گفتم فهمیدی؟
_ نه اون یکی پسره خوشگل تر بود! تازه تپل هم بود... وای نگو! انقدر تپل بود که داشت دکمه های لباسش از جا در می اومد!

سارا :
_ اینو هرچه زودتر به بند جادوگرا ببرید!


بند جادوگران

_ شنیدی کی رو می خوان بیارن اینجا؟
_ هان کی رو؟

_ پرسی ویزلی..مدیر هاگوارتز!
_ باب اون که رفیقه خودمونه... از اول هم جاش همینجا بود... مرگ خوار که نباید اون بیرون ول بچرخه که!

ایوان به این صورت به رابستن نگاه کرد .

ولدی که اون گوشه موشه ها معلوم نبود داره واسه خودش چی کار می کنه با شنیدن این مطلب از تاریکی بیرون اومد و گفت :

_ پس پرسی داره می آد! باید براش جشن بگیریم و یه استقبالی ازش بکنیم تا دیگه وقتی اون بیرون داره واسه خودش حال می کنه و دفتر توجیهات راه میندازه، یادش نره بیاد و مارو از اینجا نجات بده!



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۸
#19

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
آیدن لینچ عزیز، من منظور شما رو از اصغر و بروبکس نفهمیدم.

___________________________________


در بند

آبر داشت شر شر گریه می کرد.دیوانه ساز خدمتکارش هم داشت با بی حوصلگی به قیافه ی پریشان او نگاه می کرد.او آنقدر گریه کرد تا اینکه اشک تمام بند را فراگرفت!

آبر با شاراه ی دیوانه سازش، متوجه شد تمام بند را آب فراگرفته است.او با وحشت داشت به زندانیان بیچاره ای که داشتند همچنان دست و پا می زدند تا بتوانند به روی آب بیایند، نگاه می کرد.

سرانجام دیوانه ساز مجبور شد قل و زنجیر زندانیان را باز کند تا آنها بتوانند فرار کنند.آبر با سیستم نوشابه ای ناظرین آزکابان، موفق شد با ریتا تماس بگیرد.

-از عمو آبر به ریتا، از عمو آبر به ریتا!...جونیور صدامو می شنوی؟

ریتا داشت زار زار گریه می کرد و دست و پاهایش را به زمین می کوبید.سپس گوشی را برداشت و با عصبانیت شروع کرد به صحبت کردن.

-چی می خوای بگی؟...لابد اصغر قاتلو پیدا کردی!...برا اهمیت نداره...حتی اگه سیل هم بگیره من اونجا نمی رم!

-جونیور اتفاقا اینجا رو سیل گرفته بوقی بیا کمک!

و بعد تلفن قطع شد...

ریتا دستی به سر و رویش کشید و به سمت بیرون حرکت کرد.چند بار هم به صرتش تف زد تا نشان دهد خیلی گریه کرده است!

در میان راه

ریتا همچنان داشت به سمت بند می دوید که چشمش به اصغر قاتل خورد!

ریتا:

اصغر قاتل:


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳۰ ۲۲:۰۳:۲۹

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۶ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸
#18

آیدن لینچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۵
از من به تو نصیحت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
ریتا: خب تو صفحه اول پیام امروز بزرگ تیتر میزنیم: تحت تعقیب: اصغر باغ‌آبادی ملقب به اصغر قاتل، مژدگانی هم N گالیـ...
- آخه مغز متفکر! نصف مملکت میفهمن اون بوقی______ (لا اله الا الله!) در رفته! اون وقت چی...؟ با یه اردنگی میفتیم بیرون! باید دوباره بچسبم به هاگزهد...
- خبه خبه! اون فقط یه نظریه بود، تازه از کجا معلوم در رفته باشه؟
دیوانه ساز: هـــــــــــــــــو هوووووووو (خانومو باش! از کجا معلوم در رفته! الان تا خود دره گودریک نرفته باشه خوبه...)
آبر: سردرد گرفتم جونیور! اگه تا دو دقیقه دیگه اصغرو پیدا کنی حقوقتو اممم (خب دو دو تا که شیش تا، سه ده تا هم دوازده تا... ) 5 برابر میکنم!
ریتا: (از اعلام دیالوگ معذوریم زیرا تا خواستم بنویسم با سرعت نور بیرون رفت!)
دیوانه‌ساز: هاهوهاهوهاهوهوهو (این اصغره آخرین بار به‌دلیل اقدام به قتل هری پاتر به وسیله گاز انبر به 4 سال حبس ابد محکوم شده بود)
- از اون هریه حرف نزن که یادم میاد گریم میگیره... راستی تو یه بیت که با «آ» شروع بشه سراغ نداری؟
- آخیــــــــــش کار ما که تموم شد...
اصغر از درب (گلاب به روتون) همونجا که به تمبون مرلین سلام عرض میکنن اومد بیرون و به سمت بند روانه شد...
آبر: ای بوقی! انگار مزاجت بد به هم ریخته! برو تو تا اون مزاجتو به دیفال نچسبوندم!... راستی ریتا کجاست؟
دیوانه ساز: هاهاهاها( مردم از خنده! فردا پیام امروز باید دیدنی باشه! )
اصغر و بروبکس: آسید، ریتا رو ول کن مزد ماها رو اِخ کن



Re: بند جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#17

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
- واخ واخ... خیلی کثیفه اینجا آبر. بیا یه کار کنیم! به خود زندانی ها بگیم تمیز کنن بعد در قبال کارشون بهشون مزد بدیم. چطوره؟
- هووووم.... فکر بدی نیست، بزار الان بهشون میگم!

....

آبر و ریتا دورتر از همه زندانی ها نشسته بودند و داشتند به کار کردن اونا نگاه میکردند و همزمان با هم شعر بازی میکردند

آبر: اهم، خب، من صفای عشق میخواهم از او، تا فدا سازم وجود خویش را. "آ" بده.
ریتا: خب... الان، ام... آ، آ، آ، اه اصلا آ ندا... ها چرا چرا یادم اومد، "آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا"... یوهاهاها. توام آ بده!
آبر: اه بوقی حسود! خب آ. ها چیز، این، " آی آی آی، هایایایایای، جانم بگیرو"... اینا دیگه. واو بده

ریتا در حالی که جوش آورده بود: یعنی چی بوقی! آی آی هم شد شعر؟ اونا چهچه اس. شعر بساز حداقل!

آبر در حالی که دستش رو جلوی ریتا گرفته بود تا حرف نزند گفت: هیس هیس هیس، یکی از دیوانه سازا اومد. فکر کنم کارشون تموم شد. بزار ببینم جونیور چی میگه!

دیوانه ساز به سمت اونا پرواز کرد (خب راه که نمیرن حداقل) و گفت: هوووهاهــــــاهووو( کارشون تموم شد، بیاین بشمرینشون تا دوباره زندانیشون کنیم)

ریتا و آبر با عجله بلند شدند و به سمت زندانی ها رفتن، دیوانه سازها سعی میکردند که اونا رو به صف کنن تا شمارششون آسون تر بشه. سر و صدا زیاد بود و زندانی ها بهونه ی پولشون رو میگرفتند

آبر جلوتر از ریتا رفت و شروع به شمارش زندانی ها کرد، ریتا هم سعی میکرد از بین سر و صدای اونا توضیح بده که به زودی مزدشون آماده میشه. بعد از چند دقیقه آبر با قیافه ی گرفته ای به سمت ریتا برگشت و گفت:

- یکیشون نیست، فک کنم فرار کرده!
- کی؟! دقت نکردی کی بود؟
- چرا چرا فهمیدم! ام... فک کنم اصغر قاتل باشه
-
- خیلی خب حالا! بسه دیگه. ببین فقط باید زودتر پیداش کنیما. وزارت خونه اگه بفهمه کارمون زاره جونیور.
- آخه چطوری؟!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.