[spoiler=خلاصه سوژه]اسکورپیوس با پیکر خونین و بی جان رز ویزلی در کف اتاق رو به رو میشه. پس از اطمینان کامل از قتلش، نامه ای در دستان رز پیدا میکنه که از جانب کسی با نام مستعار "ب" نوشته شده بود. چرا که نام کاملش به خاطر قطرات خون محو شده بود. در نامه این فرد عنوان کرده که برای قتل اسکورپیوس آمده اما رز مانع اینکار شده و او رز را می کشد. اون فکر می کرده که پدر و پدر بزرگ اسکورپیوس باعث مرگ تمام خانواده ی اون فرد شده. برای همین جهت کشتن اسکور آمده بود اما رز مانع شد و او رز را به قتل رساند. حالا هم در ادامه نامه عنوان میکنه پشیمان است و اسکور را می بخشه چون رز چیز بزرگی بهش یاد داده و از اسکور میخواد که برای انتقام قتل رز بیاد و اونو بکشه. چون خودش نمیتونه اینکارو کنه. اسکور یه قبر برای رز سفارش میده و به سراغ کتابخانه خودش میره تا در مورد پدر و پدر بزرگش جستجو کنه که چه کسانی را کشسته اند تا بتونه هویت اون فرد رو پیدا کنه و بره برای انتقام. بلاخره میفهمه که اون فرد بستالیوف هستش اما پیش از رفتن به سراغ اون کتاب درج میکنه که با نیم ساعت تلاش، این فرد خودکشی کرده. اسکور از طریق کتاب میفهمه که آنتونیون دالاهوف پسر بستالیوف هستش. سراغ آنتونیون رفت اما نتوانست او را به عنوان نماینده ای از پدرس بکشد. به مرگخواران هم چیزی نگفت و نزد لرد رفت و ارتباط دالاهوف و بستالیوف را شرح داد و اینکه دالاهوف چند ثانیه است که از خانه ریدل ها دور شده. لرد در نبود آنتونیون دستور تشکیل جلسه میده...[/spoiler]
کمتر از پنج دقیقه همه مرگخواران به غیر از دالاهوف، دور میز ناهار خوری خانه ریدل ها نشسته بودند و به انتهای میز، جایی که لرد سیاه با چهره ای در هم و متفکر نشسته بود، خیره ماندند. بلاخره سکوت شکسته شد. لرد سیاه کمی روز میز خم شد و با صدایی پریشان و آرام گفت:
«سکوت برای آرامش روح مرحومه ویزلی بود. کسی که با قدرت در ارتش من خودشو ثابت کرد. واسه اثبات خودش به من، هفت جد و آبادشو تکه تکه کرد ! و در راه شخص من و اهدافم ساعاتی پیش جانشو از دست داد !
»
اسکورپیوس که هم اعصاب له شده ای از ذهنیت انتقام داشت و هم حس تمسخر، با صدایی بلند رو به لرد گفت:
«ببخشیدا ! ولی فک کنم در راه نجات جون من کشته شد !!!
»
لرد ناخن دراز انگشت اشاره اش را به سمت اسکورپیوس گرفت و زمزمه کرد:
«زبون بده ! »
در این حین زبان دراز اسکورپیوس بدون هیچ گونه خونریزی از حلق بیرون جهید و روز میز، مقابل چشمان لرد سیاه قرار گرفت و اسکور نیز با چهره ای وحشت کرده سکوت اختیار نمود.
«از شما یاران خوبم ممنونم که در این سکوت همراهی کردید منو تا تحمل این غم آسوده تر بشه. از برخی از شما هم ممنونم که در زیر میز دارین با کشیدن کاریکاتور من تمرین نقاشی می کنید. ممنونم چون انگشتان شما بی شک امشب شام نجینی خواهند بود.
»
در این حین ریگولوس و مورفین از انتهای دیگر میز، به همراه گلوله های مختلف کاغذ پدیدار شدند.
مورفین: «ببخشید دایی جون ! میژونی که من دشتم لرژش داره ! جای مینایاتور چهره ات، کالیکاتول از آب در میاد ! »
ریگولوس: «منم که داشتم به وظیفه ام میرسیدم. کفش ها رو واکس می زدم با دهنم. فقط نمیدونم ارباب ! چرا کفش شما اینقدر نرم و لطیف بود. مثه پا بود انگار.
»
در این حین لرد سیاه پاهای بدون کفشش را که خیس از آب دهن ریگولوس بودند در زیر میز تکانی می دهد و آن را شلوار ایوان می مالد. لرد با لحن جدی تر ادامه داد:
«خب دور شید شماها. می گفتم یاران من. همانطور که می دونید انتقام بخشی از اخلاق ماست. پس از قاتل رز باید انتقام بگیریم. شنیدم ایشون خودکشی کردن. پس باید دنبال نسل ایشون بگردیم. طبق تحقیقات گسترده ام در کتابخونه های مختلف در همین چند دقیقه پیش... »
اسکور: «
»
« در همین چند دقیقه پیش، متوجه شدم که دالاهوف خودمون، فرزند اون قاتل هستش. از طرفی برای من ساده نیست که انتقام اون فرد رو به فرزندنش منتقل کنیم. دالاهوف از ستاره های منه ! »
ایوان: «ارباب ! بذار من برم یه دقیقه کلکشو بکنم ! اون وقت من کل منوی مدیریت رو در اختیار دارم برای شما، نه فقط انجمن ها رو !
»
بلاتریکس جیغ کوتاهی از شدت خوشحالی کشید و گفت:
«ارباب ! ما که میخوایم انتقام بگریم ! بیایین تدریجی اینکارو کنیم. ببریمش شکنجه گاه، روزی صد تا کروشیو بخوره ! تا وقتی اسکلت بشه ! بعدش دیگه کارشو میسازیم ! اینطوری لذتش پایدار تره !
»
در این حین سایه ای روی میز میوفته. همه سرشان را بالا می گیرند. ریگولوس از لوستر آویزان بود و با آب دهنش لوستر طلایی را برق می انداخت. میان حرف مرگخواران پرید و گفت:
«من پیشنهاد دیگه ای دارم. از اونجا که دالاهوف ستاره ی ماندگاره ارباب هستش، اول بکشیدش، بعد به عنوان یادبود، بندازینش توی آتیش، خاکسترشو بریزین داخل این... »
در این حین از میان لوستر یک قوطه نوشابه فلزی را روی میز می اندازد.
«این شکلی یادش زنده می مونه ! ارباب ! قوطی نوشابه رو بذارین روی میزتون که هی یادش بیوفتین ! »
به همین ترتیب بقیه مرگخواران نیز با روش های گوناگونی، شیوه های مرگ دالاهوف رو بیان کردند که درب خانه ریدل گشوده شد. دالاهوف با صورتی قرمز، چشمانی پف کرده و گونه هایی خیس رو میز ناهارخوری خودش را سر داد تا درون آغوش لرد سیاه پرید:
«ارباب ! ارباب ! بابام مُرد !
»
لرد: «آره دیگه ! عمرشو داد به من ! درکت میکنم پسرم ! چه کاری بر میاد ازم؟! »
دالاهوف در حالیکه با خوشحالی چشمانش را از اشک پاک می کرد، گفت:
«خودکشی کرد ! جسدشو آوردم ! دم دره ! خواستم یه قبر بدین بهش توی حیاط پشتی ! توی قبرستون خانوادگی تون ! »
لرد: «آخه جا نداریم که پسر جان ! آخریش بود که مال رز شده.
»
دالاهوف: «خب پس با مال رز یکیش کنیم ! مشترک بشه ! تو رو خدا ارباب !
»
در این حین اسکورپیوس با صورتی قرمز می رفت تا داد بزند اما یادش آمد که زبانش در زیر دستان لرد اسیر مانده و آنها هنوز نقشه و شیوه ای برای کشتن دالاهوف انتخاب نکردن... .