نقل قول:
من دکوراسیون کردم، اون خربزه هارم من گفتم از سقف آویزون کنن.
دوشواری؟
نقل قول:
عاره، برنامه داریم با به روی خودمون نیاوردنِ تاپیک نقد داشتن تورو ترور کنیم.
نقد و بررسی پست شماره ی 42-دفترچه خاطرات وزارت، اورلا کوییرکخب، اورلا! ببین... یه جایی توی یکی از نقدای ویولت خوندم که خواننده نباید جمله ای که تو مینویسی رو بخونه. باید بتونه ببیندش.
یعنی میدونی؟! پستت رو نتونستم ببینم من. نتونستم تصور کنم که چطوری تو همون موقعیت کاملا آروم و خوشایند، یهو دو سه نفر میان و بدون اینکه کلیدی چیزی داشته باشن و بدون اینکه مجبور شن در رو خورد کنن و بدون اینکه کوچکترین استرسی تو فضا موج بزنه و حتی یه قطره از قهوه ی اورلا بریزه زمین، داخل اتاق بشن و بهش بگن بازداشته و اونم طوری که انگار بهش گفتن تولدت مبارک، قبول کنه!
نتونستم تصور کنم که چطوری ممکنه اورلا رو یک هفته اون تو نگه دارن و اورلا در حالیکه آرزو میکنه بمیره، بفهمه که قراره آزاد بشه و تنها واکنشش بلند شدن از زمین باشه انگار که... هممم... دوباره بهش گفتن تولدت مبارک!
یکی دیگه از مشکلات کلیِ پستت، این بود که وسطِ متن ادبی یهو من با یه کلمه ای مواجه میشدم مثل "باهاش" و "میپرداختن". و تمرکزم بهم میریخت. هی درگیر این میشدم که چی بود که زد تو چشمم، و یهو به خودم میومدم و میدیدم که کلا از پست فاصله گرفتم. میدونی؟! حالا من دونه دونه اشاره میکنم واست بعدا.
یه مشکل دیگه ای که تونستم ببینم و متوجه شدم که میشه کلّی بیانش کرد، شخصیت پردازیِ توئه. اورلای تو قدرتمنده. زیبا ست. خونسرده.
و حتی وقتی میفهمه که داره دستگیر میشه، تنها واکنشش اینه که "تو نگفته بودی." طوریکه حتی آرسینوس هم اعتراف میکنه طبق برنامه پیش نرفته. خب... همونطور که گفتم، من نمیتونم اورلا رو تصور کنم. چون زیادی بی نقصه. من نمیتونم کسی رو تصور کنم که همزمان زیباست و خونسرده و قدرتمنده و تنها کاراگاه کاربلده و متهم مشخص میکنه و همه چی.
میدونی... هر کسی میترسه. یعنی... هر شخصیتی، هر کسی بالاخره یه جای زندگیش وایمیسه کنار و میگه "اوه. الان دیگه دارم میمیرم. اوکی.". حتی اگه خیلی خونسرد این کارو انجام بده. و من اینو تو اورلا ندیدم. اونم یه آدم عادیه، نیست؟ من ازش انتظار واکنش های شدید تریو داشتم.
راستش، شروع پستت هم خیلی... زیادی ناگهانی بود. پست تکیه! حتی پستای ادامه دار رو هم نمیشه انقدر ناگهانی شروعشون کرد. خواننده باید فرصت کافی داشته باشه که توی فضا قرار بگیره. که گرمای اتاق اورلا رو بتونه حس کنه.
مقدمه ای چیزی خب.
میریم سر نقدِ جزئی.
نقل قول:
به نشان دوستارهام نگاهی انداختم و یاد این افتادم که تنها کاراگاه کاربلد هستم.
این دوباره همون قضیه ی بی نظیر بودنِ غیر قابل تصورِ اورلا ست که بهش اشاره کردم. ولی این چیزی نیست که میخوام درباره ش صحبت کنم.
"یاد این افتادم" و "کاربلد" تو متنت محاوره ایه. یعنی... "کاربلد" و "کار درست" و اینا کلمات کوچه بازاری ای هستن! و "یادِ این" هم که کلا محاوره ایه. با فضای رولت جور در نمیومدن.
"دو ستاره" رو هم بهتر بود جدا مینوشتی چون من اولش doostareh خوندمش.
نگاهی به نشانِ دو ستاره ی کاراگاهی ام انداختم و با لبخندی به تحسین خود پرداختم. بهتر نشد؟
نقل قول:
در این فکرها غوطه ور بودم که ناگهان در دفترم باز شد و چند نفر وارد شدند.
خب؟! بعدش؟!
این چیزی بود که بعد از خوندن این جمله به خودم گفتم. خب بعدش چی؟! خب که چی اصلا؟!
میدونی...؟ انتظار داشتم ادامه بدی جمله ت رو.
خب اورلا تو افکارش غرق بود... و چیزی براحتی نمیتونست بکشدش بیرون. و بعد یهو در باز شد و یه عده اومدن تو و این اتفاق انقدر غیر منتظره بود که تونست افکار اورلا رو بشکونه! پس نیازمند و سزاوارِ توصیف بیشتریه.
انتظار داشتم از بین رفتن افکار اورلا توصیف بشن، یا ناگهانی بودنِ اون اتفاق توصیف بشه، یا واکنشش وقتی که مثلا... از روی صندلیش بلند میشه یا لیوان قهوه ش از دستش میفته.
و دوباره هم همونطور که اشاره کردم، واکنش ها کمرنگ و خیلی... هممم... ریلکس بودن. زیادی.
نقل قول:
آریانا دامبلدور رییس زندان، این جمله را بر زبان رانده بود
فکر کنم زبان فارسیِ اول دبیرستانه.
وقتی اسمِ یه نفر رو میبری و بعد میخوای بگی که طرف چیکاره ست قبل از اینکه ادامه ی جملتو بگی، باید اون قسمتِ چیکاره بودنِ طرف بره
بینِ دوتا ویرگول.
آریانا دامبلدور، رئیس زندان، این جمله را بر زبان رانده بود.
هوم؟!
نقل قول:
تشخیص موج شرارت در چشمان زندان بان کار سختی نبود.
خب زندانبان مرگخواره. یعنی آریانا، مرگخواره بهرحال. و مرگخوارا شرورن.
ولی، آریانا اینجا داره کارشو انجام میده. دستگیری آدما شغلشه... حتی اگه اون آدما بیگناه باشن و حکم وزارت اینو بگه، شغل آریانا ست که دستگیرشون کنه. بنابرین فکر نکنم نیازی باشه که آریانا از دستگیر کردن اورلا خوشحال باشه!
مگر اینکه خصومت شخصی داشته باشن که اگه اینطور بود، بهتر بود اون رو هم توصیف میکردی و بهش اشاره میکردی.
نقل قول:
هنوز درست متوجه موضوع نشده بودم که آرسینوس وارد اتاق شد.
خب ببین... رولِ تو پستِ تکیه. ینی ادامه نداره. وقتی تو یه سوژه ای آرسینوس هست، ما یه دفعه میگیم آرسینوس جیگر، وزیر سحر و جادوی انگلستان.
و بعد از اون، دیگه نمیگیم آرسینوس جیگر وزیر سحر و جادوی انگلستان و فلان، فقط میگیم آرسینوس! چون قبل از اون معرفی شده. ولی اینجا، پست تو تکیه و قبل تر هم توی پستت آرسینوس رو معرفی نکرده بودی. پس چرا... "آرسینوس" وارد اتاق شد؟
آرسینوس جیگر، وزیر سحر و جادوی انگلستان، وارد اتاق شد. یا لااقل
آرسینوس جیگر وارد اتاق شد.
نقل قول:
اینم همون جریانِ دو ستاره ست. "دو مامورش".
نقل قول:
زیر چشمی به وزیر نگاهی کردم. نگاهی که فکر کنم فقط خودش آن را درک میکرد.
خب ببین... تو اول به وزیر نگاه کردی. بعد جمله ی بعدی ت، توصیفِ نگاهیه که کردی به وزیر. بنابرین نباید نقطه میون این دو تا جمله باشه، چون موقوف المعانی ان! موقوف المعانی یعنی... همدیگرو کامل میکنن.
زیر چشمی به وزیر نگاهی کردم، نگاهی که فکر کنم فقط خودش آن را درک میکرد. نقل قول:
- همیشه همه چیز طبق برنامه پیش نمیره دوشیزه کوییرک.
آرسینوست شبیه آرسینوس بود. خوبه. خیلی خوبه.
نقل قول:
نقل قول:
نقل قول:
نقل قول:
این کلمات محاوره ای رو قبلا صحبت کرده بودیم درباره ش. خواستم اشاره کنم فقط.
نقل قول:
فقط با صدای موج دریا شکسته میشد.
خب ببین... دریا که فقط یدونه موج نداره! اگرم حتی فرض بگیریم دریای کنار آزکابان یه دریای خاصی بود که فقط یدونه موج داشت، مسلما یدونه موج نمیتونه سکوت رو بشکونه. چون بعد از فرو نشستن اون یدونه موج، سکوت برمیگرده.
"امواج" مناسب تر بود.
نقل قول:
معمولم کنار پنجره مینشستم
خب احتمالا منظورت "معمولا" بود.
مراقب اشتباهات تایپی باش.
نقل قول:
کنار پنجره مینشستم تا هوا به صورتم بخورد تنها همین کار بود که مرا وادار به مقاومت میکرد.
خب اینجا یه علامت نگارشی کم داره. زیادی پشت سر همه، چون دو بخشِ متفاوت از یه جمله ست و باید از هم سوا بشه.
کنار پنجره مینشستم تا هوا به صورتم بخورد، تنها همین کار بود که مرا وادار به مقاومت میکرد.یا...
کنار پنجره مینشستم تا هوا به صورتم بخورد و تنها همین کار بود که مرا وادار به مقاومت میکرد.نقل قول:
از نظر من، نقطه ای که بعد از علامت سوال یا علامت تعجب بیاد، مثل صفر بعد از ممیز میمونه. تاثیری نداره. اون تعلیق و بلاتکلیفی ای که میخوای رو نشون نمیده.
تا کی...؟نقل قول:
دلم میخواست مانند همان خورشید غروب کنم اما دیگر طلوع نکنم
این قسمت خیلی قشنگ بود.
نقل قول:
این دفعه شرارتی در چهرهاش دیده نمیشد.
من کلا با این شرارته مشکل دارم آقا
خب اگر موقع دستگیر کردنِ اورلا، شرارت توی چهره ش (که البته بنظر من بی دلیل بود ولی خبالا) نشون میداده که از دستگیری اورلا خوشحاله، چرا الان باید از آزاد شدنش هم خوشحال باشه؟!
حالا دوباره میرسیم به توصیفات انتهای پستت درباره ی آزاد شدن اورلا... و پیشنهاد میکنم دوباره مراجعه کنی به بالا و اون تیکه ی "واکنشای زیادی ریلکس" رو بخونی.
این تیکه هم درست مثل اول پست، سزاوار توصیفات بیشتری بود.
اول و آخرِ پست، قسمتای خیلی مهم و قابل احترامی هستن! حتی مهم تر از وسطِ پست. اول پست درست مثل نشانِ دو ستاره ی اورلا میمونه، نشون میده که تا چه حد کار بلد و کار درسته این نویسنده.
چون هر کسی حتی اگه نخواد پست رو بخونه هم اولش رو یه نگاه میکنه. و آخرِ پست، آخرین فرصت برای قدرت نمایی نویسنده ست. آخرین فرصته که کسیو که نشسته تا اینجا خونده، ناامیدش نکنی.
پستت در کل، نسبت به پستای قدیمی ای که ازت خونده بودم بشدت بهتر بود! از دفعات قبل بیشتر و بهتر قابل تصور بود.
به پیشرفت ادامه بده کاراگاه!
موفق باشی.