هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#13

سلینا ساپورثی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۳ چهارشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
از ساپورتستان!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
بلاتریکس با حالت روی زمین نشسته بود و داشت فک میکرد که شوهر مهربونشو چجوری از دست خودش عصبانی کنه . چیکار کنم اخه... این تسترال مهربون مگه میشه با این اخلاق چندشش ازم متنفر بشه...چیکار کنم ...چیکار کنم...
همینطور که به در و دیوار نگا میکرد و گرمایی از کنار گوشاش حس میکرد(!) آروم بلند شد و به سمت دره خونه رفت.شوهرش که تا اون موقع در حالت مونده بود متوجه حرکت بلاتریکس شد و سریع گفت:
- اوم عزیزم...ینی چیزه...بلا جان... کجا میری؟

بلاتریکس با وجود اینکه سعی کرده بود خودشو کنترل کنه با عصبانیت گفت:
- میرم بیرون یه دوری بزنم.میخوایی عین دمم دنبالم باشی؟ :vay:

-نه...نه عزیزم برو...مراقب خودت باش گلم فقط

-انقد نگو عزیـــــزم :vay:

صحنه دوم - توکوچه

ای بابا...چیکار کنم اخه.این مادرسیریوس هرکاری میکنم بدتر عاشقم میشه....خله بابا...اه...باید فک کـ

-بلــــــــــــــــــــــــــــــــــا !!!

- چته تسترال پدر...چوب ارباب تـ...

یهویی چشمای بلاتریکس گرد شد.خودشه.هیچ مردی نمیتونه در مقابل این خودشو نگه داره..ایول..باید به ارباب بگم.نه ارباب الان درگیر مقدمات قیامشونه...باید سریع برگردم...زیاد وقت ندارم...



پاسخ به: دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۹:۱۳ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#12

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
بر خلاف همیشه که با قامت افراشته راه می رفت، این بار سرش را پایین انداخته بود. خوش نداشت چهره کبود و ورم کرده اش را میان این ازدحام به نمایش بگذارد. علی رغم شلوغی بیش از حد راهروی دادگاه خانواده، احساس میکرد صدایی در سرش زنگ می زند. چیزی شبیه سوت قطار!

- دارم درست می بینم؟ مورگانا لی فای؟
از دیدن لی لی لونا در دادگاه تعجب کرده بود. ولی با توجه به این نکته که لی لی، سر راهش را گرفته بود، نمی شد او را نادیده گرفته و رد شود. پس به ناچار ایستاد.
- اینجا چکار میکنی پات....لی لی؟

مورگانا کلاه شنلش را کشیده بود روی سرش و به لی لی نگاه نمی کرد.
- اومده بودم دنبال کار یکی از موکلام! مورا چرا سرت پایینه؟

مورگانا سرش را چرخاند.
- چیزی نیست.
- نه صبر کنن ببینم چیزی نیست یعنی چی؟

سعی کرد صورت مورگانا را بچرخاند که ساحره جوان، با هشداری غریزی خودش را عقب کشید.
- آخ بهش دست نزن می سوزه!

لی لی با دقت بیشتری به مورگانا خیره شد.
- اون روی پیغمبره مملکت دست بلند میکنه؟

مورگانا فوراً دستش را جلوی دهان لی لی گرفت
- هیس!

لی لی آگاهانه سکوت کرد. اما بر خلاف تصور مورگانا، راهش را نکشید که برود در اتاقش، در خانه ریدل و لم بدهد روی مبل های سبز و نقره ای ش زیر باد خنک، بلکه دنبال مورگانا راه افتاد.
مورگانا، در اتاق را زد.
و باز هم در زد.
و بعد باز هم در زد.
و بعد سرش را از بین در داخل برد.
- نفرین پیغمبره بر شما بوقیان باد! دارین.... اووهوووی! این سر منه نه سبیل تیر اندازی!

مجبور شده بود سرش را از تیر رس آجری که نفهمید از کدام عالمی به طرفش شوت شده، بدزد. قد راست کند و پیش از آنکه سرش را قبل از روحش، به عالم بالا بفرستند، وارد دادگاه شود.فریاد های طرفین دعوا، به طرز عجیبی برای دادگاه خانواده، بی معنا به نظر می رسید
- اقای قاضی قرار بود ده تا ده و نیم اب دست محله ما باشه بعد این ده و بیست و پنج دقیقه اومده سرجوی رو بسته!

مورگانا در حالیکه تلاش می کرد اصطلاحات مرد را بفهمد، از اینکه وقت عزیزش داشت به خاطر پنج دقیقه تلف می شد، کفری شده بود.
- من اعتراااااض دارم اقای قاضی! اخه تغییر جهت اب چه ربطی داره به دادگاه خانواده!

قاضی جوری به مورگانا نگاه کرد، انگار بخشی از دکوراسیون پرده دادگاه است.
- خوب اینا توی خانواده شون اختلاف دارن.

چشم های مورگانا گرد شد.
- ینی 5 دقیقه تاخیر و تعجیل در جابجا کردن کله جوب از کتک خوردن من از شوهرم مهم تره؟

جوری به قاضی نگاه می کرد که قاضی نمی دانست چه جوابی بدهد. از سویی صدای گالیون های درون ردای طرفین دعوای بی ربط، در گوشش زنگ میزد. پس به مورگانا دستور داد منتظر بماند.

- ولی آخه اینجا دادگاه خانواده اس! هوووی ملت یکی به من برسه!

مشخص بود قاضی کلافه شده.
- از کی شکایت داری؟
- از شوهرم.
- شوهرت کیه؟
- خوب مرلینه؟
- مرلین دیگه کیه؟
- خوب شوهرمه؟
- خوب مرلین شوهرته که چی الان؟
- شکایت دارم ازش خوب!
- طلاق میخوای الان ینی؟
- اره دیگه!
- از کی می خوای طلاق بگیری؟
مورگانا :vay: :vay:


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


دادگاه خانواده
پیام زده شده در: ۹:۰۸ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#11

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
سوژه ها راجع به طلاق و ازداج و خانواده و غیره است!


سوژه ی جدید به زودی قرار میگیرد.


با تشکرات.
زندانبان آزکابان، آرسینوس جیگر.



پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۹۴
#10

جروشا مون old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۰ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴
از شبنم عشق، خاک آدم گل شد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
سوژه ی جدید


"سالها پيش، مدتي قبل از نخستين قيام لرد ولدمورت، زماني که هنوز مرگخواران يک گروه تازه تاسيس بودند..."


ساعت 9 صبح - آزکابان - دادگاه خانواده
بدون شک هرکسي قاضي را در اين شرايط مي ديد خنده اش ميگرفت؛ کلاه گيس مسخره اي روي سرش گذاشته بود و رداي قضاوت بر بدن نحيفش زار ميزد. هرچند که بر صورت زن جواني که در مقام شاکي روبروي او نشسته بود، اثري از خنده نبود.
قاضي علاقه اي به پرونده نداشت، واقعا نمي دانست چرا بايد پشت ميز بنشيند و به شکايت هاي زن از دست شوهرش گوش بدهد. چشم از پرونده ي روي ميز برداشت، رو به زن کرد و گفت:

- صحيح. گفتيد که هيچ سابقه ي روابط "ديگه" اي نداره؟
- درسته.
- اينجا هم نوشته که معتاد و الکلي هم نيست.
- همينطوره.
- سوء سابقه ي کيفري هم که نداره.
-بله.

قاضي متوجه دليل درخواست طلاق زن نميشد. مردي که او مي ديد، فردي متشخص و آرام بود که با احترام خاصي با همسرش صحبت مي کرد.
- خب پس لابد خصوصيات اخلاقيش توي خونه بوده که شما رو به اينجا کشونده؟
زن نفس راحتي کشيد، قاضي بالاخره منظور او را فهميده بود.
- بله قاضي! اين مرد...
- شما رو کتک مي زنه؟
- نخير! اين مرد...
- اهل ريخت و پاشه؟ خسيسه؟ نفهمه؟ ابلهه؟ عقيمه؟!...؟
مرد:
- نخير قاضي!

قاضي ديگر واقعا مي خواست روي سر خودش بکوبد! درواقع مي شد گفت زن و قاضي هردو در اين احساس مشترک بودند!

- خب پس چرا دارين ... اوه! مي شه بگين چرا درخواست طلاق دادين؟
- اين مرد بي اندازه مهربونه. همش قربون صدقه ي من ميره، توي خونه عين جن خونگي کار مي کنه... به طرز حال بهم زني مراقبمه...

با توضيحات زن، اينبار نوبت قاضي بود تا به حالت در بيايد.

5 عصر همان روز - در محضر لرد ولدمورت

- چه خبر بلاتريکس؟

جناب "زن"، بلاتريکس بود، بلاتريکسي که هنوز "لسترنج" نشده بود. گلويش را صاف کرد و با صدايي ظريف و بي شباهت به جيغ و دادهايش در دادگاه گفت:
- اون قاضي مسخره ميگه دلايلم به هيچ وجه قانعش نکرد. احمق! بهم گفت دو هفته وقت دارم تا دليل بهتري ارائه بدم وگرنه از نظر دادگاه طلاق لزومي نداره.
- واقعا که مسخرست بلاتريکس. فقط منتظر باش تا ما قياممون رو آغاز کنيم و فرمانروايي مون رو شروع کنيم!

بلاتريکس احساس کرد که ديگر نمي تواند جلوي خودش را بگيرد، آرام پرسيد:
- ارباب... ارباب... نميشه... نميشه بکشمش؟
- نه بلاتريکس، به هيچ وجه. هنوز صلاح نيست که هيچ حرکت غير قانوني و هيچ جرمي از شماها سر بزنه. هنوز بايد گروهمون يه گروه ناشناس باشه که وزارت خونه توجهي بهش نداشته باشه. کوچکترين جرمي نقشه هامونو بهم ميزنه.

بلاتريکس نااميد شده بود. پرسيد:
- اگر به يه سگ پاکوتاه تبديلش کنم چي؟
- فکر مي کردم شوهر مهربونت خانواده اي داره که متوجه غيبتش بشن؟!
- اوه، درسته ارباب.

صبح روز بعد - جايي خارج از لندن - خانه ي بلاتريکس و شوهرش
- آخه تو از من چي ميخواي عزيزم؟ چي خواستي که من انجام ندادم عزيز دل من؟!

بلاتريکس فرياد زد:

- بهم نگو عـــزيـــزم!

اما لحظه اي نگذشته بود که آثار حاکي از دريافت هاي ناگهاني در چهره اش نمايان شد. صدايش را پايين آورد و تلاش کرد که قيافه ي مهربانانه اي به خود بگيرد. جلو رفت و موذيانه گفت:

- من فقط... يه خواسته دارم... يه خواسته. چوبدستيت رو بيار بالا و منو شکنجه کن.
-نمي فهمم! چي ميگي؟ شکنجه؟
-اگر مي خواي درخواستمو پس بگيرم، اين تنها شرط منه. هميني که هست.
-
- همینی که گفتم! همینی که هست! می خوای یا نه؟

آقاي "مرد" به صورت مصمم بلاتريکس عزيزش نگاه کرد. چاره اي نداشت... نمي دانست اين کارش مي تواند محکمترين دليل بلاتريکس براي ارائه ي مجدد درخواست طلاق به دادگاه باشد. چوبدستي اش را بالا آورد و بريده بريده "کروشيو" را بر زبان آورد و... هيچي نشد!
بلاتريکس بلافاصله حرف لرد را به ياد آورد: "تا زماني که هيچ خشم و نفرت عميقي از طرف مقابلت نداشته باشي، نمي توني شکنجش کني بلاتريکس"

بلاتريکس:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واضحه که جناب "شوهر"، رودولف نيست. مي شه شوهر اول بلاتريکس در نظر گرفت و مثلا رودولف شوهر دوم بلاتريکسه. حتي جالب ميشه تو اين داستان به ماجراي آشنا شدن بلاتريکس و رودولف اشاره کرد. بالاخره ايشون به ساحره هاي درحال طلاق گرفتن هم علاقه ي خاص دارن ديگه!تصویر کوچک شده


ممنون ميشم تو ذوقم نزنيد ادامش بديد!


ویرایش شده توسط جروشا مون در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۲۲ ۱۷:۱۳:۴۵

"عمه ریتا پاره ی تن من است! دوستش بدارید! ... فقط باهاش مصاحبه نرین، خطرناکه! "

***

تصویر کوچک شده
رستاخیز ققنوس!

***

تصویر کوچک شده
کاراگاه ارشد
ریاست دایره‌ی کاراگاهان


پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
#9

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
بــــــــومــــــــبـــــــــــ!
حضار با چشمانی گرد شده به منظره منهدم شدن سر قاضی توسط چکشی که بر مغز سرش فرود آمده بود خیره شدند. مروپ که نفس نفس زنان بالای سر خرد و خاکشیر شده او ایستاده بود با چشمانی که برقی خطرناک می زد گفت:
- در حضور من چطور جرئت می کنی با یه زن دیگه حرف بزنی؟هان؟به قند عسلم بگم که چه بابای چشم چرونی داره؟هان؟هان؟هان؟
تام که فکش مشابه ایوان از جا درآمده بود به سختی گفت:
- مم...فقت...ممظو...بباشش...
مروپ:
حضار:
مورفین که اوضاع را اصلا مناسب جو یک جلسه رسمی دادگاه نمی دید به سرعت خود را وارد ماجرا کرد تا هرچه سریعتر این غائله را بخواباند و به اصل ماجرا بپردازند.
- بانو آیلین به ژایگاه بیان لطفا!
آیلین پرنس درحالیکه درون آینه ی کوچکی به صورت خودش می نگریست پاسخ داد:
- اعتراض دارم جناب قاضی!
قاضی:
میز ریاست دادگاه:
لودو:
حضار:
فلور به پهلوی آیلین کوبید تا او را متوجه دست گلی کند که درحال آب دادن بود. آیلین با عصبانیت گفت:
- اه....ببین چیکار کردی؟آرایشم خراب شد.
فلور که زیر نگاه نافذ و خیره حضار لحظه به لحظه بر آفروخته تر میشد زیرلب زمزمه کرد:
- پاشو دیوونه آبرو برامون نذاشتی!قاضی احضارت کرده!
آیلین ناگهان با شنیدن این حرف از جا پرید و صاف ایستاد. درحالیکه می کوشید دست و پایش را جمع کند چهره ای خونسرد به خود گرفت و بی توجه به تکان های دیوانه وار سر فلور نگاه مضطرب دیگری در آینه به خودش انداخت. سپس در حالیکه می کوشید آینه را در جیب ردایش مخفی کند با گام هایی لرزان به سمت جایگاهی رفت که لودو پشت آن ایستاده و مصیبت زده تر از هر زمان دیگری به او خیره شده بود. چنان که این شخص نه وکیلش بلکه مامور اعدامش است.
آیلین که مشخص نبود نامنظمی گام هایش به دلیل شتاب در رسیدن به جایگاه متهم است یا بلندای 40 سانتی پاشنه های کفشش ناگهان پایش پیچ خورد و وسط جلسه دادگاه نقش بر زمین شد.
قاضی:
لودو:
حضار:
فلور: :
آیلین:
عاقبت آیلین در میان خنده های حضار به کمک چند دیوانه ساز موفق شد روی پاهایش بایستد. در همین حین نیز زاغ سیاهرنگ و پر سر و صدای آیلین خود را به معرکه رساند و بال و پر زنان و پر سر و صدا روی لبه جایگاه نشست. لودو اعتراض کرد.
- نگین قراره تا آخر جلسه این زاغ ایکبیری جلوی روی من بشینه و سر و صدا کنه!
زاغ که شنیدن این حرف چندان به مزاقش خوش نیامده بود با بی رحمی به صورت لودو حمله ور شد تا چشم و چالش را به عنوان شام آنشب طعمه خود سازد. آیلین با اوقات تلخی گفت:
- نه که خودت خیلی خوش قیافه ای؟ دلتم بخواد زاغ ناز و قشنگم در جوارت بشینه.
تام که با الگو پذیری از ایوان با مشقت موفق شده بود اجزای صورتش را بار دیگر سرهم کند گفت:
- ساکت آقا ساکت!مروپ جان بی زحمت این چکشو بده به من عزیزم لازمش دارم...هان؟...نه...نه اصلا قابلتو نداره... باشه واسه خودت.
تام نگاهی به یکی از دیوانه سازها کرد و او در سه سوت چکش دیگری برایش آورد تا با پرتاب آن به سوی سر لودو به زاغ آیلین در کشت و کار مزرعه بادمجان روی صورت او کمک کند!
لودو:
تام که از کارش راضی به نظر می رسید دستش را چنان با شدت بر میز کوبید که به چند صد تکه مساوی تبدیل شد. با این همه بی آنکه به صدای حبس شدن نفس حضار توجهی کند شادمانه فریاد زد:
- سکوتو رعایت کنین!جلسه کماکان رسمیه!خانم پرنس وکیل مدافع لودویک بگمن در جایگاه حاضر هستند. خانم پرنس در دفاع از موکلتون چه دفاعی دارین؟
آیلین نگاهی به جایگاه وکیل و فلور انداخت که به تنهایی پشت آن نشسته و با استیصال او را می نگریست . سپس نگاهی به جمعیت حاضر در دادگاه کرد و آب دهانش را به سختی قورت داد. سکوت سنگینی بر جلسه حاکم بود. البته اگر صدای ناخن جویدنهای لودو را از آن حذف می کردند. عاقبت آیلین نفس عمیقی کشید.
- قربان موکل من حین ارتکاب این جرایم دچار حالت جنون بودن!
لودو:
قاضی:
حضار:
صدای همهمه های مبهمی در سالن پیچید. تام ریدل اینبار برای برقراری نظم دست دیگرش را روی میز کوبید و آن را به سرنوشت قبلی دچار کرد.
- سکوت!خانم پرنس برای این حرفتون چه دلیلی دارین؟
آیلین با خونسردی گفت:
- خب مسلما وقتی آدمی بدون لباس تو خیابونا راه می افته نمی تونه عقل سالمی داشته باشه. به نظر من این خودش می تونه دلیل خوبی باشه جناب قاضی!
- پس در خصوص سایر اتهاماتشون چه دفاعی دارین؟ . ایجاد حکومت دیکتاتوری و فضای سرکوب و خفقان در مدت زعامت بر وزارت سحر و جادو؟ شرکت در کودتای زمستان و تلاش در جهت براندازی دولت قانونی با همکاری دلوروس جین آمبریج؟تلاش برای زدن مخ بانو مروپ گانت،همسر قاضی دادگاه،تام ریدل؟؟؟!
آیلین با آرامش گفت:
- جناب قاضی خب شما نگاش کنین؟این به نظر شما عقل درست و حسابی داره؟نداره دیگه... حالا یه تسترال بازی درآورده جوونی کرده... شما ببخشینش. البته در مورد اتهام آخرشون من هیچ دفاعی ندارم مگر زمانیکه حق الوکاله بنده رو بپردازه!
لودو:
تام ریدل:
ملت حاضر در دادگاه:
هیت منصفه احتمالی:
فلور:
همهمه مبهم بار دیگر بر فضای دادگاه طنین انداز شد. تام که بسیار مایل بود سرش را روی میز بکوبد به سختی جلوی خود را گرفت. (البته مشخص نیست این تمایل دیوانه وار به خاطر دفاع منحصر به فرد و وجدان کاری آیلین ایجاد شده یا برهم خوردن نظم جلسه!) با لحن خسته ای گفت:
- متشکرم خانم پرنس می تونین بشینین...



پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۲
#8

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
چارلی مثله چغندر نیــمه پــخته پریــد وسط دادگاه و موجب خشم بسیار زیاد قاضی دادگاه شد:

- شلغـم،لبــو،سیــــرابی!مگه توی پیام شخصی بهت نگفتم فعلا حرکتی نـزن؟ بــزار زور خودشـونـو بــزنــن.هنوز خبر ندارن که چه خوابــی براشون دیدم!

چند دیوانه ساز به سوی چارلی رفتن و لبانش را بلعیدن!چارلی میان آن بوسه ها محــو شده بود!

لحظه ای تمام ارتــباطات و اتصـالات قطع شد تا تام و مروپ به راز نیازشون برسن!
.
.
.

- بانو آیلین،لطفا تشریـف بیارید روی جایــگاه!

بعد.نوشت:

نقل قول:
این نامه بعد از پنج دقیقه نابود خواهد شد!

بانو آیلین..!

شما کاملا آزادید که به هر نحوی میخوایـد از موکلتون دفاع کنیـد.توی این زمینه دستتون کاملا بازه.حتی میتونید پتـــه مهتــم رو بریــزیــد روی آب!

پستتون میتونه به شکل رول و یا هرطوری که دلتون میخواد باشه.دیگه خود دانید!

فــقــــط مواظبـــــ...بـــوووووووووووووووووم!

فــــرت!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۹ ۱۸:۰۳:۳۴



پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۲
#7

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
ادامه:
لودو درحال نشستن بود که تام ریدل داد زد وگفت:کورممد این همه ی ساحره ها را بیرون از دادگاه ببر.
همه ی ساحره ها درحال اعتراض بودن که سوگلی دادگاه گفت:چرا باید بریم بیرون؟
تام نگاهی به مروپی کردو گفت:شوگلی تو هشتی الان فیلم قشمت های بی ناموشی لودیک می خواهیم بذاریم .
بعد از 5 دقیقه کورمد گفت:پاک شد.
چند لحظه بعد....
ناگهان شمع های دادگاه خاموش شد و این تصویر نمایان شد.
مدارک بی ناموسی لودو بگمن متهم001

آهنگ حماسی فیلم ارباب حلقه ها (هوهوهوهوهوم هوهوهوهوهوم هوهوهوهوهوم هوهوهوهوهوم هوهوهوهوهوم)همراه با اسامی همکاران نمایان شد.
بعد از تیتراژدوربین توی صورت یاکسلی است غلام میپرسد:جناب پپ یاکسلی شما امدین اعلام جرم تا کی لو بدید؟
-به نام مرلین این اعلام جرم منه بعد کاغذ را ازجیبش کشید بیرون وگفت:نام:هوكي و لودو بگمن

وزارتخونه،پست 124

جرم:لخت بودن وسط خيابون،حرف زدن درباره لب ، برفگرايي

-ممنونم جناب یاکسلی
بعد دوربین ناگهان میدان هاگزمید رانشان داد.
مجری با لحن کاراگاهی گفت:
هم اکنون می بینید لودو بگمن لخت مشنگ زاد وسط میدون هاگزمید می چرخد.
دوربین عکس سانسور شده ی لودو رانشان می دهد.
ناگهان دوربین برمی گرددو کورممد رانشان میدهد که می گوید:این لودو فک کرده ما تسترالیم جوانان ما را اغفال کرده ،وسط میدون لخت می چرخه.من از ریاست دادگاه آزکابان آشد مجازات را برای این لودیک می خواهم.

دوربین پادما پاتیل رانشان داد وگفت:خانم پاتیل شما دیگر چه می گویید؟؟؟؟

پادما پاتیل یا عصبانیت می گوید:من از لودو شکایت دارم میاد در خانه من به من میگه لباس داری؟؟؟؟؟؟
این نهایت بی ناموسی !!!!!!
ناگهان همه جا روشن می شود.تام با ریشخند به لودو می گوید:دفاعیت چیه؟

لودو که دهانش باز مانده بود گفت:من تا وکیلم نیاد حرف نمی زنم.
ناگهان....



مراقب خودت باش.


پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۲
#6

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
متهمِ حدودا عریان که تنها پوششش یک برگ گیاه کانابیس بود قدم به جایگاه گذاشت.

- نگیر آقا نگیر! مگه از سایت بامرام اومدی که از همچی صحنه ای عکس میگیری؟ بدم گراوپ دوربین تک تکتونو غورت بده؟

- آروم باشید آقای بگمن! مثل این که فراموش کردید شما الان فقط یک متهم هستید نه وزیر. دستور دادن رو فراموش کنید، اگر دفاعیه ای در مورد اتهامات مطرح شده دارید ارائه کنید در غیر اینصورت هف-هشتا دیگه از اتهاماتتون رو قرائت کنیم [شوخی نمیکنه ها! داره چکش میکوبه که ساکتش کنه!]

در طول مدتی که استخوان فک تام با قژ قژ و اصطکاک فراوان باز و بسته میشد و با لحن کشدار و حوصله سر بری لودو را تفهیم اتهام میکرد فکر های بسیاری از ذهن لودو عبور کرد ... ابتدا نیاز تام به روغن کاری و وازلین ذهن متروکش را درگیر کرد و سپس نگاهش را مروپ دوخت که با بغض به او خیره شده بود و منتظر بود معشوق خفنزش راهی برای تبرئه شدن بیابد، تنفس مصنوعی از راه دوری برای مروپ فرستاد اما درست همان لحظه مروپ با صدای "پیست! پــیســــتـ"ـی از سوی آنتیوس سرش را برگرداند و مشغول تیک زدن با او شد. لودو فهمید که نباید خیلی روی رابطه ی عاشقانه اش با مروپ حساب کند و بهتر است دنبال راهی دیگر برای آزادی باشد. سرش را برگرداند و به خبرنگاران بیشماری که از رسانه های مختلف در دادگاه حاضر شده بودند و آرم شبکه ها و خبرگزاری ها و سایت ها که روی میکروفون هایشان حک شده بود نگاه کرد و به این فکر افتاد که از حضور رسانه های باگانه و بیگانه [سوء]استفاده کند و ورق را به سمت خودش برگرداند.
مظلوم نمایی! شاید از این طریق میتوانست دادگاه مورفین را زیر سوال ببرد و پناهندگی ای چیزی (!) بگیرد.

بالاخره تام موفق شد چارخط دیالوگش را به پایان ببرد ... لودو سرش را جلو برد، لحظه ای نگاه پر خشم و کینه اش با مورفین تلاقی کرد اما اهمیتی نداد و پس از حس گرفتن شروع کرد ...

- آقایون! خانوما! ملت! من من نیستم، من الان آزادم ... من یکی دیگه ام که معجون مرکب به خوردم دادن ... منِ واقعی الان اون بیرون داره برای بریدن سر مورفین نقشه میکشه، من نسخه ی تقلبی ام!

لودو لحظه ای مکث کرد و نگاهی به چهره ی هاج و واج حضار کرد و با تغییر فاز صحبت هایش را ادامه داد:

- خوب حق دارین اینجوری نگاه کنین چون این حرفا یکم گیج کننده اس! راستش اینا در واقع مژخرفه، من در این مدت که ژندانی این مورفین بی مروت بودم چیژخور شدم و انقدر تحت تاشیر چیژ بودم که الان کاملا توهم ژدم. الان من هایم! طبق کنوانشیون ژنو اشتعمال هرگونه چیژ روی زندانی ممنوعه ...

لودو لحظه ای مکث کرد تا عکس العمل حضار را بسنجد و وقتی مشتاق شدن خبرنگاران را دید با بغضی تصنعی و چهره ای محزون مزخرفاتش را در فاز دیگری پی گرفت:

- بعله این کار ممنوعه اما این تنها کار خلافی که با من کردن نیست، بدرفتاری های بیشماری با من شده نمونش همین پوششی که به من تحمیل شده ... الان تصویر من زنده و مستقیم داره از رسانه ها پخش میشه، اگه زبونم لال آلبوس دامبلدور پا تی وی باشه کی امنیت جنسی من رو توی اردوهای تیم کوییدیچمون تامین میکنه؟ از شیشه های نوشیدنی کره ای که در این مدت باهاشون سرو کار داشتم که بگذریم ...

لودو نگاهی به خبرنگارهای "اصالت پرس" و "مشنگ کش تی وی" و نمایندگان اربابش انداخت و با آهی از سر افسوس و چهره ای مغموم افزود:

- من در زندانی محبوس بودم که رییسش یک مشنگ بود! بارها این مشنگ نفرت و عقده اش از جادوگران رو سر من خالی کرد و الان هم همین مشنگ ریاست دادگاه ر برعهده داره ... من از شما میپرسم، آیا گانت که با زندانی سیاسی حکومتش چنین رفتاری میکند صلاحیت وزارت دارد؟ آیا مشنگ ها صلاحیت محاکمه ی یک جادوگر ...

- اعتراض دارم آقای قاضی

سکوت بر دادگاه حاکم شد، قاضی پاسخی نداد ... نگاه ها به سمت صاحب صدا برگشت؛ خود قاضی

- اهم ... خوب یعنی سکوت کن بگمن! فرافکنی دروغ راه به جایی نمیبره. صلاحیت دادگاه رو تو تعیین نمیکنی. مگه تو خودت به خاطر جو تابستانی آزکابان لباس هات رو درنیاوردی؟!

- قاضی دروغگو داریم اصن؟! آزکابان با دیوانه سازهاش سرد ترین جای جادوییه! من چرا باید لباسم رو دربیارم؟

- کافیه فقط در مورد اتهامات صحبت کن. مورد اول؟

لودو حس کرد به اندازه کافی حضار و نمایندگان رسانه ها را تحت تاثیر قرار داده و تصمیم گرفت ضربه آخر را با بی اسا دانستن اتهامات بزند ...

- شما تشکیل حکومت دیکتاتوری توسط بنده رو جرم میخونید؟! شما که همواره دم از انتخاب مردم و اهمیت نظرشون میزنید و شعار از صندوق رای برآمدن میزنید ... من در تک تک نطق های پیش از انتخاباتم تایید کردم که قصد به راه انداختن حکومت دیکتاتوری دارم و مدارکش هم در موزه ی وزارتخانه موجوده. مردم خودشون این حکومت رو انتخاب کردن و به من رای دادن ... من از شما میپرسم! آیا برآورده کردن خواسته ی مردم جرمه؟ آیا وزیری که خواسته ی مردم رو غیرقانونی میدونه لایقه؟ صادقه؟ شعار آزادی شما چی شد آقای گانت؟

- شما اینجا سوال نمیکنید آقای بگمن ... اتهام دوم!

- من همواره در سیاست و حتا زندگی قانونمداری رو سرلوحه کارم قرار دادم، کودتایی در کار نبود! با حکم شورای آسمانی زوپس گانت از وزارت برکنار شد و آمبریج به وزارت رسید و من هم به حکم وزیر قانونی عمل کردم. چه قانونی بالاتر از جکم زوپس؟ قوانین ایفا و چتر رو هم زوپس تعیین میکنه آقاجان! عله پا رو سیم سرور بزاره همه رو هواییم. اگر زوپس به من بگه بپر تو آتیش میپرم! برو جزایر بالاک میرم! مهمون تسترال صابخونه اس!

- در مورد اتهام سوم هم دقاعیه ای دارید؟!

- من از شما میپرسم! اگه تردد بدون لباس غیرقانونیه چرا من رو -تقریبا- بدون لباس زندانی کردید و حالا هم بدون لباس به دادگاه آوردید؟ اگر کار من غیرقانونی بوده گانت و کابینه ش هم قانون شکن هستن.

- باز هم طرح سوال و فرافکنی! اتهام آخر آقای بگمن؟

- من در این مورد هیچ توضیحی ندارم و سکوت میکنم. سوگلی دادگاه هر چی بگن حرف منه. من همینجا به ایشون وکالت میدم اصن.

- بسیار خوب آقای بگمن! کافیه ... بفرمایید بنشینید.

لودو لبخند پیروزمندانه ای رو به دوربین ها زد و ژست گرفت تا آخرین عکس ها نیز گرفته شود. چشمکی به مروپ زد و در میان صدای چیلیک چیلیک دوربین ها فلش های کورکننده مسیر تیریبون تا صندلی اش را طی کرد.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۲ ۱۸:۰۷:۰۴
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۲ ۱۸:۳۰:۱۵
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۲ ۱۸:۴۴:۱۰

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادگاه آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۲
#5

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
بررسی پرونده قضایی 001 : لودویک بگمن!


از فرط گرمای شدید،دادگاه قضایی لودویک بگمن به نیمه های شب موکول شده بود.تام ریدل در گوشه ای از خرابه های آزکابان لنگر انداخته بود و در حال جستجوی مهره های کج کمرش بود.مدتی به جستجو ادامه داد اما نگاهی تلخ به ساعتش انداخت و زمان دادگاه بگمن را یادآور شد.دادگاهی که می نوانست انتقام دیرینه اش را از او بگیرد.با الاجبار دست از جستجو برداشت و همراه با یک کلاه قرمز رنگ و چکش چوبی بزرگی که روی دسته اش با فونت بزرگ نوشته شده بود " زنده باد تابستان!" دل به جاده های نداشته آزکابان زد و راهی دادگاه شد.

دادگاهی که عدالتش زبان زد عام و خاص بود!دیواره های سنگی و سیاه رنگ دادگاه که دو دیوانه ساز میانش حالت استتار به خود گرفته بودند،فضای ترسناک و سنگینی را محیا کرده بود.اما با این حال خبرنگارانی از تمامی رسانه های دولتی و حتی غیردولتی،روبروی دادگاه تجمع کرده بودند و منتظر حضور و ظهور قطب های اصلی این دادگاه بودند.اول از همه سر و کله ی تام پیدا شد که نبود مهره های نسبتا کج کمرش موجب شده بود تا قد و بالای رعنایش از پروفسور فلیت ویک هم کوتاه تر به نظر برسد.

روبروی در ورودی دادگاه فرش قرمز و طولانی با همراهی چراغ های نیمه نفتی کوچکی که زرد رنگ شعله ور شده بودند،پهن شده بود!کنار فرش زنجیرهای فلزی به منزله حفاظت از حضار دادگاه در مقابل حمله ور شدن خبرنگاران،کشیده شده بود.نقطه ای سیاه رنگ که از دور دوان دوان همراه با کلایی قرمز رنگ بابانوئلی نزدیک میشد،توجه خبرنگاران حاضر را به خود جلب کرده بود.کمی بعد این نقطه سیاه رنگ،تبدیل به تام ریدل،قاضی دادگاه قضایی بگمن،شد.

با نزدیک شدن تام به فرش مذکور،خبرنگاران به سویش حمله ور شدند که البته خرناس های وحشناک و لرزه آور دیوانه ساز ها و حفاظ های فلزی،آنها را از حرکت باز ایستاد و ساکت سرجایشان ماندند.

نفر بعدی که به چشم می خورد کسی جز مهتم دادگاه،لودویک بگمن نبود که دو دیوانه ساز سرو قامت او را همراهی می کردند.وجود دیوانه سازها،خبرنگاران را به طرز باورنکردنی،ساکت کرده بود.حتی نبود حفاظ ها هم خطری تهدیدآمیز ایجاد نمی کرد.همگی مات و مبهوت به او نگاه می کردند که بگمن لحظه ی ورود به دادگاه، سرش را به سمت خبرنگاران برگرداند و لبخند پلیدی حاکی از پیروزی به آنها زد سپس توسط یک دیوانه ساز به داخل سرسرای دادگاه پرتاب و نقش بر زمین شد.

به محض ورود بگمن،چارلی ویزلی با اژدهایش در آسمان تیره شب دیده شد که در چند ثانیه اژدهایش را جلوی دادگاه پارک کرد و به سمت در دادگاه روانه شد.شعار " عمو چارلی یاد توحید رو زنده کن!!" در میان خبرنگاران پیچیده بود.

دو داف خعلی زیبا()از لیموزینی که بدنه اش در حال نمایش زنده ریزش برف بود،پیاده شدند و قدم زنان به سمت در دادگاه حرکت کردند.صدای چکمه های پاشنه چهل سانتی شان در آن هیاهو و شلوغی به راحتی شنیده میشد.همین موضوع باعث شد که خبرنگاران را برای چند لحظه ای در سکوت نگاه دارند.آنها بانوان آیلین و دلاکور بودند!

درب بزرگ ورودی دادگاه در حال بسته شدن توسط دیوانه ساز ها بود که مورفین و خواهرش فریاد کنان رسیدند.
- ژرِشک..! نـبنــد درو دِ لامشب...

دادگاه بگمن آغــاز شده بود!

تام به سختی خودش را به نشیمنگاه قاضی رساند و دانه دانه استخوان هایش را روی صندلی قرار داد.صندلی بزرگ قاضی نسبت به اندازه فعلی تام فضای کمدی و خنده داری را به جو حاضر داده بود.بقیه هم به ترتیب سرجایشان قرار گرفتند.تام چندین بار چکش چوبیـــش را روی میز کوباند و لب گشود..!

-دادگاه لودویک بگمن،متهم نامر وان این پرونده رو با نام تابستان و آزادی آغاز می کنیم.آقایول و خالوما،دادگاه کاملا جدیه!

در همان موقع دادگاه برای چند لحظه ای دادگاه از خنده رو به انفجار رفت اما بعد از دویست بار کوبیده شدن چکش تام،دوباره به آرامش اولیه خود بر میگرده.صفحه سیاه میشه و مشخصات پرونده به ترتیب به نمایش در میاد.

بررسی پرونده قضایی 001



تصویر کوچک شده



نام متهم: لودویک بگمن

جـرائــم:

نقل قول:
موارد اتهامی:

1. ایجاد حکومت دیکتاتوری و فضای سرکوب و خفقان در مدت زعامت بر وزارت سحر و جادو

2. شرکت در کودتای زمستان و تلاش در جهت براندازی دولت قانونی با همکاری دلوروس جین آمبریج

3.تردد بدون لباس در معابر عمومی هاگزمید طی گزارش شماره 30

4.تلاش برای زدن مخ بانو مروپ گانت،همسر قاضی دادگاه،تام ریدل!


تاریخ برگزاری دادگاه: 11 دی مـاه 1392 شمسی مطابق با بیستــم چیــز ماه سال یــکم آزکـابانی!


قـاضـی دادگاه : تام ریدل مقلب به داماد سرخونه!
چکش دار دادگاه : مورفین گانت مقلب به چیـزکش معـرکه!
بلبل و سوگلی دادگاه: مروپی گانت مقلب به...مگه کسی جرات داره روی همسر ما لقب بزاره؟

وکیلان متهم: بانوان دلاکور و آیلین!

تاریخ پایان دادگاه: نامشخص!


صفحه دوباره محیط دادگاه رو نشون میده و دوربین روی مروپ و تام زوم میکنه که از موقعیت سوء استفاده کرده بودند و در حال راز و نیاز هستند.چند ثانیه بعد به خودشون میان و مروپ سرجایگاه خودش برمیگرده.تام صدایش را با چند سرفه نسبتا بلند،صاف می کنه و ادامه میده:

-اهممم...اهمممم! از متهم دادگاه میخوام به جایگاه بیاد و دفاعیات خودش رو شروع کنه...

سفاسگذالیم!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ ۲۲:۴۵:۰۹
دلیل ویرایش: خنـــگ؟!!!!!
ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۱۱ ۲۲:۴۶:۵۲



Re: دادگاه آسلامی آزکابان
پیام زده شده در: ۶:۴۸ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸
#4

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
دادگاه متهم، گابريل دلاكور

كينگزلی بر مسندِ قاضی دادگاه نشسته و ملت رو نگاه ميكنه كه عينِ بزغاله () دارن باهم حرف ميزنن. كينگزلی با نارضايتی سرش رو تكون ميده و چكشش رو با اين حالت به ميز ميكوبونه:

-ملت، ساكت شين لطفا"، دادگاه رسميه.

-مردِ شور دادگاه رسميت رو ببرن، آدم كم بود تو رو آوردن؟

-مرتيكه ی عوضیِ بـــــــــوق! كله اش رو ببين چه قدر بی ريخيته...

در همين يك گوجه فرنگی از ميان جمعيت بر مركز صورت كينگزلی فرود مياد و چهره اش رو به شكل عجيبی قرمز ميكنه...

ملت:

-خواهش ميكنم سكوت رو در دادگاه رعايت كنين. ملت ساكت باشين. سـاكت...

-اگه نخوايم ساكت شيم چی ميشه، هان؟ هوم؟

كينگزلی زير لب با دو تا ديوانه ساز تنومند پچ پچ ميكنه...

بــــــــــومب كووووووووووووومب دوووومب

-آفرين به ديوانه سازهای تنومندم. از اين به بعد هركی سكوت رو رعايت نكنه، با ديوانه سازهای من طرفه...

كينگزلی كه بسيار باهوش بوده، فكر ميكرده اين بار راهكارش حتما" جواب ميده، اما در كمال ناباوری يك خيار بر ملاجش فرود مياد.

-بابا ملت ساكت شين، به جون خودم ساكت شين، اين جلسه برام اهميت داره، ساكت شين، بابا جون، خفه شيـــــــــن!

يك ساعت بعد:

دهان همه ی ملت به جز گابريل، با برچسب سفيدی بسته شده.

-اهم اهم، جلسه رسمی است، لطفا" سكوت رو رعايت كنيد.

كينگزلی اين بار نگاه رضايتمندانه ای به جمعيت ميندازه. آثار گوجه فرنگی شپخلخ شده رو هم از صورتش پاك كرده...

-متهم گرامی، خانم گابريل دلاكور، شما مرض داری فيلم صدای پای وزير رو ميسازی؟ وزير خودش كه قيافه ای، هيچی نداره، حالا صدای پاش ميخواد قشنگ باشه؟ شما خجالت نميكشی مردم رو ميذاری سرِ كار؟ خاك بر سرت كنم دختره ی احمق! ميدونی من چقدر داده بودم برم فيلم رو ببينم؟ هزينه من چی ميشه؟

گابريل هر كدوم از جرم هاش رو ميشنوه، به اندازه يك سطل گريه ميكنه. ديوانه ساز هيكل مندِ محترم هم موظف بودن براشون سطل بيارن...

-آقای قاضی... ... به جان خودم نمر دونستم اينجوری ميشه... ... فرد متشخصی مثل شما، فكر نمی كردم پولهاش رو واسه فيلم من حروم كنه... ... جناب قاضی، من فقط ميخواستم ملت رو بذارم سر كار! همين.

كينگزلی با تعجب فراوان به گابريل نگاه ميكنه كه از شدت خنده روی زمين ولو شده و محكم بر مركز شيكمش ميكوبه. كينگزلی نگاهش رو از گابريل به سطل پر از گريه ميدوزه و با تعجب ميگه:
-همين كه شما اعتراف كردی ملت رو گذاشتی سرِ كار كافيه. ديوانه سازها، اين دختره ی بوقی رو ببرين، بندازينش تو بندِ موجودات خطرناك تا ادب بشه. البته خيلی آروم اين كار رو انجام بدين. پايان دادگاه!!

ديوانه سازها هم گابريل رو ميگرين و ميبرندش و خيلی خيلی آروم، توی بند موجودات خطرناك شوتش ميكنن...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.