هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۱ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۴
#45

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)


ملت اسلی در یک چشم به هم زدن ردا و شلوار مشکی براق و کراوات سبز رنگی برای لرد تدارک دیدند که با پوشیدنشان شبیه خفاشی به نظر می رسید که قورباغه ای عاشقانه دور گردنش حلقه زده.
فریاد بلاتریکس با دیدن لرد در آن لباس به هوا رفت!
-مزخرفه! من عمرا زن این نمی شم...اینو از من دور کنین. همون رودولف بهتر بود. حداقل هی چشاش پر اشک نمی شد. اونو می تونم تحمل کنم...اینو نه!

بلاتریکس دست رد به سینه لرد گریان زد و دامن لباس عروس سیاه رنگش را بالا گرفت و برگشت که از تالار خارج شود.

-بلا...صبر کن... نرو...دلش می شکنه. این فداکاری رو انجام بده. به خاطر خودت. به خاطر من...به خاطر سیاهی...
-ببند رودولف! من که می دونم چه مرگته!
- به خاطر نیروی عشق!

جمله آخر رودولف بسیار بی معنی بود...ولی گاهی بهترین ایده ها از بی هدف ترین جملات متولد می شوند. همه برای یک ثانیه سر جای خود متوقف شدند. حتی اره ورونیکا هم برای ثانیه ای خاموش شد و به فکر فرو رفت.

-راست می گه...نیروی عشق...
-این ارباب که دیگه به درد کسی نمی خوره...یه آوادا بهش بزنیم. یا می میره یا نجات پیدا می کنه.
-ولی کسی به ارباب عشق نمی ورزه که...ارباب عاشق بلا شده الان. نیروی عشق از بلا حمایت می کنه....باید به بلا آوادا بزنیم.
-ما که نمی خواییم بلا رو نجات بدیم.
-عاااااااااااا...

ملت اسلی به صحنه روبرویشان خیره شدند.

-ورونیکا؟
-چیکار کردی الان؟
-ما داشتیم فکر می کردیم!

ورونیکا ذرات لرد سیاه را از روی اره اش پاک کرد.
-حوصله مو سر برد...اره ش کردم. شصت تا هورکراکس داره. بالاخره از یه جایی در میاد دوباره. حوصلمو سر نبرین...شما رم اره می کنماااااااعااااااااا!


پایان!





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#44

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 96
آفلاین
ارباب خیلی ساکت و آرام کنار ایستاده بود و به بلا که در حال سوختن بود خیره شده بود.نارسیسا تقریبا از حال رفته بود و لوسیوس مثل ماست به او زل زده بود و چهره اش زرد شده بود . آشا و سیسرون کنار ایستاده بودند و از روی خباثت مرگخوارانه به بلا خیره شده بودند و لبخند شیطانی ای می زدند که دوره اش را دو هفته پیش نزد کنت الاف گذرانده بودند. در طرف دیگر اتاق لرد بغض کرد و به بلا که حالا تقریبا خاموش شده بود رو کرد:

- مارو ببخشید :worry:

بلا که حالا کاملا روی زمین ولو شده بود ، سرش را بالا آورد با دیدن چهره با جذبه لرد ابر قدرت که به مانند طفل دو سه ساله ای معصوم شده بود ، دیگر طاقت نیاورد، چهار زانو نشست و به لرد زل زد.

- ارباب،اربــــاب،اربــــــــــــــاب

-جـــــــــان ارباب، ببین دیگه منو ارباب صدا نکن منو ولدی صدا کن باشه؟

ملت اسلیتریون:

بلاتریکس:

در همین لحظه بود که سالازار مثل یه باسیلیسک دو میلیون ساله از جاش بلند شد و پرید وسط مجلس و یه نگاه به بلاتریکس انداخت که یه دسته از موهاش رو دور انگشتش می پیچاند و زیر چشمی به ارباب نگاه می کرد. و بعد یه نگاه به لرد سیاه کرد که سرش را پایین انداخته بود و به انگشت هایش نگاه می کرد ولبخند می زد. کرد و در نهایت اسلیترین با صدای نسبتا رسایش برای جماعت مرگخوار اسلیتریون نطقی آغاز کرد:

- ای بابا پس این بچه من چه قدر اذب می موند آخه......نیگاه کنید پسرکم رو ، موهاش سفید نشده ریخت. آخه خدارو خوش می آد. یا این بلاتریکس الان شده ترشی خالص.

در این جا بود که بلاتریکس سرش را بالا آورد و نگاهی تهدید آمیز تحویل سالازار داد تا حساب کار دستش بیاید و پس از چند ثانیه سالازار نطقش را ادامه داد.

-ببینید من یه هفتصد هشتصد سال عمر کردم که رخت دومادی رو تو تن این بچه ببینم............بعدش با خیال راحت سرمو می زارم زمین.

درست پس از این کلام سالازار برقی از شرارت در چشمان جماعت اسلایترین درخشیدن گرفت.

****************************************

شرمنده خیلی فیلم هندی شد خودمم


وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#43

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 162
آفلاین
در حالی که همه ی اسلیترینی ها پشت سر ایلین ایستاده بودند، ایلین سه بار تق تق به در کوبید. با شنیدن صدای " کیه؟" گفتن لرد، در را باز کرد و وارد اتاق شد. پس از او نیز بقیه، تک تک وارد شدند.

لرد در گوشه ای کنار تختش، روی زمین نشسته بود و زانوهایش را بغل کرده بود. وقتی به چشمان قرمزش نگاه میکردند دیگر اون چشم های خوفناک را نمیدیند. لایه ای مایه ی شفاف، که کوچکترین نظری نداشت که آن چیست، روی چشمانش را پوشانده و برقی در چشمانش ایجاد میکرد
اسلیترینی ها یکی یکی دور لرد نشستند.

همه با این که میدانستند لرد، لرد سابق نیست بازم احتیاط خود را حفظ کرده و با احترام همیشگی با او سخن میگفتن.

- ارباب! اگر به خاطر مای کوئین ناراحتین اصلا نباشین. من تمام راه های رام کردن ساحره ها رو بلدم. مثلا همین همسر من ...

- همسر تو چی؟ الاف تو اگه بلد بودی رام کردن ساحره ها رو که الآن همون همسرت واسه ما زبون درازی نمیکرد وسط چتر! ... مرد که میگی باید سنگدل باشه. باید کمربند برداره، ساحره ای رو که سرکشی میکنه رو بزنه سیاه و کبود کنه.

ایلین با شنیدن این حرف آن جادوگر، برق از کلش پرید، دورخیز کرد که با چوبدستی بره تو چشش، وسط راه آشا دستش رو گرفت و گفت: متانت خودتو حفظ کن آبجی! ... اینا فقط در حد لاف زدن توانایی دارن، موقع اجرایی کردنش گردنشون از مو نازکتره ... مثل پشه خفه میشن ... مثل سوسک له میشن.
و با گفتن جمله ی آخر، مشت راستش را به کف دست چپش کوبید.

- یکم منظقی باشین. دارم سعی میکنم لرد رو با خشونت رو در رو میکنیم تا بشناستش و شاید بقیه روزهای سلاخی کردن مشنگ ها و شکنجه کردن لجنزاده ها یادش بیاد.

ایلین گفت: نه انگار ایده ی جالبیه. یکی چوبدستی ارباب رو بده دستش.
سیسرون چوبدستی لرد رو از روی طاقچه قاپید و سریع آورد گذاشت کف دستش.

لرد با چهره ای گنگ به آن ها نگاهی انداخت و سپس گفت: خب که چی؟ از ما چی میخواین؟ چیکار باید بکنیم؟

- ارباب اگه ایرادی نداره میشه یه طلسمی یه چیزی انجام بدین با چوبدستیتون؟

سپس همون شخص در گوشی به کناریش گفت: اصلا وقتی میگی طلسم ارباب اول طلسم های شوم و نفرین های نابخشودنی یادش میاد. خواه ناخواه یه کروشیو حداقل میفرسته الان نگاه کن! ... نیگا ... چوبدستیش رو گرفت سمت بلا ... الانه که یه کروشیو بفرسته ... نگا کن!

لرد: ای ویس!

ملت اسلیتریون:

پرنده ای از نوک چوبدستی لرد خارج شده و پر زد. اول دور اتاق را پرواز کرد و در نهایت با آرامش رفت بالای سر بلا نشست.
بلا که از شدت عصبیت کنترل خود را از دست داده بود، چوبدستی اش را بالای موهاش سمت پرنده گرفت و گفت: ریداکتو!
همراه با اون پرنده ی بخت برگشته، موهای بلا در شعله های نارنجی آتش داشت می سوخت. چهره ی بلا سرخ سرخ شده بود و از فرط گرما یا عصبیت از گوش هایش و بینی اش دود بیرون میومد.
نارسیسا با یک جیغ پرید و سعی کرد آتش را خاموش کند.


....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۰۴ دوشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
#42

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
بلا:ارباب؟
لرد:جانم؟بگو مای کوئین.
بلا:من میگم این گلدونو بذاریم این طرف.
لرد:منم تایید میکنم.
بلا:من میگم این گلدونو نذاریم این طرف.
لرد:منم همینو میگم.
بلا: من میگم این گلدونو بشکنیم.
لرد:موافقت میکنم.

بلا نفس عمیقی میکشه و روی صندلی میشینه.مدتی بود که از این وضع خوشش نمیومد.انگار یه چیزی کم بود!
بلا:تو احساس نمیکنی چیزی کم داریم؟
لرد:تو هر احساسی داشته باشی منم همونو دارم و تایید میکنم.بی کم و کاست.

بلا کم کم داشت متوجه میشد که چی کم دارن.این لرد لردی نبود که بلا بهش علاقه داشت.این یکی مثل عروسک بی اراده ای بود که همه حرفای بلا رو بدون فکر کردن تایید میکرد.بلا عاشق قدرت و غرور لرد شده بود.چیزایی که حالا اثری ازشون باقی نمونده بود.بلا از اتاق خارج میشه و لردو تنها میذاره.

نارسیسا و لوسیوس درگوشه ای نشسته بودن و سرگرم کشیدن نقشه های جدید بودن که بلا بی سرو صدا بهشون ملحق میشه.
-خودتونو خسته نکنین.فایده ای نداره.

نارسیسا که تازه متوجه حضور بلا شده سریع کاغذا رو پشت سرش قایم میکنه.
-چی فایده ای نداره بل...چیز...یعنی مای کوئین؟!

بلا به آتیش شومینه خیره میشه و جواب میده:حتی منم ازش خسته شدم!سعی کردم از این حالت درش بیارم ولی نشد.بهش گفتم دیگه از من اطاعت نکنه.عین بچه ها بغض کرد و رفت یه گوشه نشست.من ارباب قبلی رو میخوام!باید یه کاری کنیم.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱:۰۹ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۳
#41

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
تق تق تق تق!

-مرگ!مگه نفرمودیم 72 ساعت قصد استراحت داریم و مزاحممون نشین؟

تق تق تق تق!

-بیا تو ببینم کدوم حشره ای هستی که موضوع به این سادگی رو متوجه نمی شی!

در باز شد و لوسیوس و نارسیسا با احتیاط وارد اتاق شدند.لوسیوس که دید لرد قصدی جز نصف کردن آنها ندارد با عجله شروع به صحبت کرد.
-ارباب نارسیسا می خواد یه چیزی بهتون بگه!هی بهش گفتم لازم نیست بگه ها.دست بر نداشت.گفت باید بگم!

نارسیسا نگاه متعجبانه ای به شوهر شجاعش انداخت.
-خودت می خواستی یه چیزی بگی.به من گفتی همراهم بیا که دلگرم بشم!

زوج جوان در حال جرو بحث متوجه بلاتریکس شدند که در تاریک ترین گوشه اتاق ارباب روی مبلی لم داده بود!
نارسیسا تمام شجاعت موجود در وجودش را جمع کرد.
-ارباب احساس نمی کنین حالتون زیاد خوب نیست؟

-خیر!
-ارباب کمی دقت کنین.خوب نیستا!
-خیلیم خوبه.تا وقتی مای کوئین همراه ماست هیچ غمی نداریم.
-ارباب یکی از مشکلات همین مای کوئینه...آخه شما...همچین...حالتون از این خواهر من به هم نمی خورد؟!

بلاتریکس قید لم دادن را زد و با جهشی بلند خود را به خواهرش رساند.
-چی گفتی الان؟...از من بدشون می اومد؟ایشون همواره عاشق من بودن.فقط تازگیا جسارت ابراز علاقه پیدا کردن.حالا اگه کار دیگه ای ندارین زودتر برین بیرون و مزاحم استراحت ارباب نشین.




پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۲
#40

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 414
آفلاین
تصحیح خلاصه ی بلاتریکس : بلا زنبورها رو با طلسم فرمان مجبور به تولید عسل کرد و الان لرد سیاه تحت تاثیر عسل ، فرمان پذیر ِ بلا شده.

___________________

نارسیسا که میدانست حق با همسرش است رو به بلاتریکس کرد.ولی قبل از اینکه نارسیسا موفق به حرف زدن بشود، لرد سیاه بغض کرد و بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت!

ملت اسلیترین که در شوک رفتار های لرد سیاه در هر لحظه بر بهت و حیرتشون افزوده میشد چشم گرد تر و دهن باز تر از همیشه برگشتن لرد به اتاقش رو نظاره کردند.

گوشه ی تالار اسلی

لوسیوس، دست نارسیسا رو کشید و با شک و تردید زیاد به نارسیسا گفت:
_هوم؟ به نظرت یه چیزی در مورد لرد به طرز عجیبی عوض نشده؟
نارسیسا که چشم از بلا برنمیداشت که سر و مور و گنده در تالار اسلی هنوز زنده بود، با حواس پرتی گفت:
_منظورت وقتی بود که همه رو با همه اشتباه میگرفت و هری و دامبل رو میخواست ببینه؟ یا وقتی که بلا رو نکشت و تبدیل به خاکسترش نکرد؟

لوسیوس و نارسیسا با اجماع آرا به این نتیجه رسیدند که رفتار لرد سیاه عجیب شده و تصمیم گرفتند نارسیسا به بهانه ی تمیز کردن تختخواب لرد دوباره به اتاقش بره و ته توی ماجرا رو در بیاره.


اتاق لرد

بلا وارد اتاق شد و مادام پامفری را با خودش به داخل کشید. مادام پامفری که مشخصا از رفتار لرد ولدمورت ترسیده بود علاقه ای به موندن نداشت.
_خب دیگه من برم!
بلاتریکس نگاهی به لردسیاه بغض کرده که زیر پتوی همایونی کز کرده بود، کرد و چوبدستش رو به سمت مادام پامفری گرفت:
_زودی حال مای لرد رو خوب کن!
_من اصلا درمان چیز رو بلد نیستم! هرکس چیزخورش کرده رو بگید بیاد دوا درمونش کنه... من برم دیگه؟
بلاتریکس با عصبانیت فریاد زد:
_مورفــــــــــین!
صدای تند دویدن کسی در تالار اومد و آستوریا در رو باز کرد و با ترس و لرز تکه کاغذی به دست بلا داد و با سرعت همون مسیر اومده رو برگشت. بلا تای لای کاغذ رو باز کرد:

نقل قول:
اهم اهم
ای ملت آزاد اسلی

هم اکنون که این نامه را میخوانید بنده به عنوان وزیر مملکت در سفر کاری _ تجاری به سمت مرزهای چیزپرور افغانستان هستم و تا اطلاع ثانوی گم و گورم.

پ.ن: اگه در مورد لرد سیاه سوال دارید، کافیه 72 ساعت به تخت ببندینش . بعدش خوب میشه. اگه خوب نشد یه جغد به من بفرستید که سفرم رو تمدید کنم.

پروازتان آزاد.



بلاتریکس از خشم نامه ی مورفین رو مچاله کرد و مادام پامفری رو بعد از اصلاح حافظه روانه کرد. گریه ی لرد سیاه رو با هزار زحمت قطع کرد و گفت:
_مای لرد! شما نیاز به استراحت دارید ... و یه سری تغییرات، بیاید اینها رو برای ملت اسلیترین مطرح کنید.

چند لحظه بعد، پشت میز اسلیترین

جمعیت همه _به جز بلا که کنار لرد نشسته بود_ مقابل لرد ولدمورت قرار گرفته بودند و منتظر صحبتهای مهمش در نشست اسلیترین بودند. بلا تکه کاغذی به دست لرد داد :
_مای لرد! این همون کاغذیه که گفتید بهتون بدم...:pretty:
لردولدمورت نگاه تعحبناکی به بلا انداخت و گفت: من که کاغذی ندادم بهت که!
_مای لرد این رو بخون!

لرد سیاه کاغذ رو باز کرد و رو به ملت اسلیترین با صدای بلند خوند:

_فرزندان نجیب زاده ی سالازار کبیر
من امروز فهمیدم که بلاتریکس لسترنج، نواده ی برحق سالازار هست. مادام پامفری تست DNA از ایشون و سالازار گرفت. بنا به این کشف خیلی مهم، ایشون ناظر ، ارشد،بازرس، رئیس گروه و کلا صاحاب گروه اسلیترین هست. شما از این به بعد ایشون رو مای کوئین صدا میزنید.
حالا ما برای رفع خستگی به مدت 72 ساعت استراحت میکنیم که کسی در این مدت نباید مزاحم ما بشود. بعد از اون جلسه ای برای تهیه ی مقدمات عروسی من و بلاتریکس عزیز دلم تشکیل خواهیم داد.
نجیب و سیاه باشید


لرد سیاه پا شد و دست در دست بلاتریکس ، ملت اسلیترین رو در حالت به حال خود گذاشت.

آیا نارسیسا میتواند راز رفتار عجیب لرد را متوجه شود؟
آیا تاثیر علف مورفین بعد از 72 ساعت برطرف میشود؟
آیا تاثیر فرمان عسل زنبورها ، از بین نمیرود؟
آیا نهایتا لرد با بلا ازدواج میکند؟
آیا چه میشود؟!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۲۸ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲
#39

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلا که همچنان سعی میکرد وانمود کند که همه چیز طبیعی است با دستپاچگی گفت:
-چیزی نیست.نگران نباشین.چشماشون کمی ضعیف شده.نور اینجا هم کمه.فکر کردن اون هریه خب.حالا اینکه چرا قربون صدقه هری میرفتن اصلا مهم نیست.مهمه ها..ولی بهتره الان بهش فکر نکنیم.:worry:

در اتاق لرد باز شد و لرد سیاه با چهره ای خندان که اسلیترینی ها قبلا هرگز ندیده بودند از اتاق خارج شد.
-پنج دقیقه گذشت و هری عزیزم نیومد.کجا رفت؟نکنه هنوز منو نبخشیده.آلبوس کجاست؟اون پیرمرد دانا و مهربان.خیلی وقته ندیدمش.خیلی چیزا هست که باید براش تعریف کنم.

بلاتریکس بازوی لرد را گرفت و به طرف اتاق کشید.
-نه ارباب، هیچ چیزی برای تعریف کردن وجود نداره.بفرمایید تو اتاقتون...ارباب خواهش میکنم.مقاومت نکنید.ارباب.برین تو دیگه.ولدمورت!برو تو اتاقت!

بلاتریکس ناخوداگاه جمله آخر را با صدای بلندتری به زبان آورد.ملت اسلیترینی ناباورانه به لرد نگاه کردند.نارسیسا فریاد بلندی کشید و جلوی لرد زانو رد و ردای او را گرفت.
-ارباب خواهش میکنم.ببخشیدش.این روزا اعصاب نداره.کمی هم خسته اس.نفهمید چی گفت.خواهش میکنم جونشو نگیرین.

لوسیوس آهی کشید و سرش را به نشانه افسوس تکان داد.جلو رفت و نارسیسا را بلند کرد.
-پاشو عزیزم...فایده ای نداره.لرد سیاه رو که میشناسی.به جای این حرفا با خواهرت خداحافظی کن.

نارسیسا که میدانست حق با همسرش است رو به بلاتریکس کرد.ولی قبل از اینکه نارسیسا موفق به حرف زدن بشود، لرد سیاه بغض کرد و بدون هیچ حرفی به اتاقش برگشت!





پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۷:۰۳ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۲
#38

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
خلاصه:
شخص ناشناسی با جسمی سنگین به سر لرد ضربه میزنه و فرار میکنه.لرد هم به دنبال این ضربه میزنه به سرش و شروع میکنه به تغییر دادن قوانین تالار و دستور میده که از این به بعد کل کارای تالار رو بلاتریکس،نارسیسا و آستوریا انجام بدن.هر سه نفر از این دستور ناراضی هستن ولی مجبورن اطاعت کنن. قرار میشه آستوریا چایی دم کنه، نارسیسا تختخواب ارباب رو مرتب کنه ونجینی رو بیدار کنه و بلاتریکس هم صبحانه ارباب و مرگخوارا رو آماده کنه.تا نیم ساعت دیگه عسل(برای صبحانه) باید آماده باشه. بلا برای این که زنبورا عسل بیشتری تولید کنن، زنبورا رو کروشیو میکنه. لرد سیاه با خوردن عسل بیهوش میشه و مادام پامفری رو برای درمانش میارن. اون تشخیص میده که به خاطر اثر کروشیو روی زنبورا، عسلشون هم تحت تاثیر قرار گرفته و اینطوری شده.بعد به بلا میگه که حالا لرد تحت تاثیر توئه و تو هرچی که بگی اون انجام میده. بلا برای امتحان کردن این قضیه به لرد سیاه دستور میده که عاشقانه نگاش کنه و این اتفاق میفته! بلا که بعد از سال ها به ارزوش رسیده نمیخواد که کسی متوجه بشه که لرد بیماره که این حسو بهش پیدا کرده، برای همین حافظه ی مادام پامفری رو پاک میکنه. اما بعد لرد رفتار دیگه ای نشون میده و پامفری رو هری خطاب میکنه و برای اظهار دلسوزی و دلتنگی میکنه. همون لحظه همه به جمله ای که لرد قبل از بیمار شدن گفته بود فکر میکنن..لرد گفته بود که چایی ای که استوریا درست کرده مزه ی علف میده ! بلا با عصبانیت استوریا رو صدا میکنه . . .

توجه: علف یه نوع چیزه.

------------------------------------------

- نه هیم چیزه بلا . . .
- حرف نزن. چطور این قدر بی دقتی؟ همین الان درمورد این وضعیت توضیح میدی!
- آخه بلا :worry: من چطوری حرف نزنم و درعین حال هم توضیح بدم؟:worry:

بلا با عصبانیت کروشیویی نثار استوریا کرد.
- زود باش تا از تک تک موهات جاروی جادویی نساختم.

آستوریا آب دهانش را قورت داد.
- خب خب، حتما اشتباهی پیش اومده. من میخواستم از این چایی سبزا برای ارباب درست کنم..حتما اشتباهی از علف های مورفیــــ

با نثار کروشیوی دیگری، آستوریا نیمه جان به گوشه ای افتاد. لرد سیاه با اشتیاق به بلا نگاهی کرد و ردای بلندش را اتکان داد و از جایش بلند شد. چوب دستی اش را به طرف بلا گرفت و در حالی که اورا نشان میداد لبخند عمیقی زد.
- اوه بلای عزیز ارباب ، چه ابهتی، چه شکوهی. . . دود های سیاهی که از نوک چوب دستیت بیرون میزنه خیلی به وز وز های موهات میاد. تو ارباب رو تحت تاثیر قرار دادی.

در همان لحظه ملت اسلیترینی که مدت زیادی بود منتظر صبحانه بودند وارد شدند. بلا تک سرفه ای کرد و درحالی که سعی میکرد لحنش تابلو نباشد، گفت:
- ارباب، ازتون ممنونم. میدونستم که موهای هیچ مرگخواری به اندازه ی موهای من مورد توجه شما نیست. :pretty:شما میدونید که من چقدر در بدست اوردن این ابهت و وقار . . .

در همین لحظه حرف بلا با حرکت ناگهانی لرد نیمه کاره ماند. لرد به طرز عجیبی به اما دابز که ساطورش را با لبه ی استخوان های ایوان تیز میکرد ، خیره شده بود. اما که متوجه نگاه لرد شده بود، آب دهانش را قورت داد و ساطور از دستش رها شد. صدای فریاد ایوان که ناشی از قطع شدن استخوان گردنش بود، در سالن طنین انداخت. لرد به آرامی به اما نزدیک شد.
- مالی ویزلی. . به چه جراتی پا تو تالار ارباب گذاشتی ؟ به چه جراتی با این پیشبند روغنی اومدی جلوی چشمای ما؟ تو همون کسی نبودی که سعی داشتی بلای عزیز ارباب رو سلاخی کنی؟

ملت اسلی:

بلا با غرور به چشمان متعجب اسلیترینی ها نگاه میکرد. اما وحشت زده خودش را پشت بارتی پنهان کرد . لرد خشمگین، چوب دستی اش را به سمت بارتی گرفت و گفت:
- همین الان این مالی رو میندازینش تو اتاق تسترال های تالار تا بعدا به حسابش برسم. اینه عاقبت کسی که به عشق ارباب سو قصد جانی داشته باشه .

اما از ترس به خود میلرزید و سوروس مشکوکانه به بلا نگاه میکرد که صدای لرد بار دیگر همه را به خود آورد.
- نشنیدین ارباب چی گفت؟ کاری که گفتمو انجام بدید. سریعتر ! هی هری، تو هم بیا به اتاقم...به یه چای سبز دعوتی. میخوام جبران همه ی اون سال هایی که میکشتمت رو دربیارم. روح پدر و مادرت در عذابه و ارباب از این قضیه غمگینه. تا پنج دقیقه دیگه تو اتاقم میبینمت.

ملت اسلی متعجب در جستجوی هری، خط نگاه لرد را دنبال کردند و در نهایت جز چهره ی میخکوب و وحشت زده ی مادام پامفری چیز دیگری ندیدند.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲
#37

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 414
آفلاین
لرد سیاه به فکر فرو رفت.از خطوط چهره اش کاملا مشخص بود که در حال سعی کردن است! بعد از 14 دقیقه و 315 ثانیه ، ابروهای لرد سیاه تکان خورد. در عرض چند ثانیه ، حالت چهره اش از به و بعد به و سپس به و در نهایت به تبدیل شد!

بلا در پوست خود نمیگنجید از روی تخت به آسمان پرید و از ته چوب دستی اش انواع و اقسام پرتوهای رنگی خارج میشد. مادام پامفری که شاهد این کولی بازی بلا بود با حالت بهت زده ای مشغول جمع کردن وسایلش شد. بلاتریکس که متوجه شد مادام پامفری این صحنه را دیده ، میخکوب شد :

_مادام پامفری کجا داری میری!؟ باید لرد سیاه رو مداوا کنی!

مادام پامفری کیفش را در دستش گرفت و گفت:

_کمکی از دست من ساخته نیست ... حداقل تا زمانی که اون عسل از بدنش دفع نشه ، وضعش همینطوره.

در همین لحظه بود که بلا نگاهی به قیافه ی عشقولانه ی لرد سیاه انداخت و دوباره به مادام پامفری نگاه کرد. با خودش فکر کرد:

_ من از بچگی آرزو داشتم که لرد سیاه به من چنین نگاهی داشته باشه. حالا که به کمک عسلهای طلسم شده تونستم به این آرزو برسم ، این ریسک رو نمیکنم که کسی از راز من خبر داشته باشه. درسته... نمیذارم!

و در فکرش خنده ای شیطانی کرد و با آرامی چوبدستش رو به سمت مادام پامفری که به سمت در میرفت ، نشانه رفت:

_آبلویت (فراموش کن)

مادام پامفری تکانی خورد. به اطرافش نگاهی کرد و متوجه لرد سیاه و بلاتریکس شد:

_اوه ! نمیدونم کی رسیدم! ببینم چه اتفاقی برای لرد ولدمورت افتاده؟!

بلا با اظهار رضایت از انجام موفق طلسمش ، گفت:

_چیزی نیست اشتباه شده . حال لرد خیلی خـ...

ولی لرد سیاه حرف بلاتریکس را نیمه کاره گذاشت. درحالیکه همچنان با حالت محبت آمیز و چشمهای پر مهرش به روبرو خیره شده بود ، گفت:

_"هری ! هری ! بدون که پدر و مادرت دوستت داشتن" و دستهایش را از دو طرف باز کرد


بلاتریکس :
مادام پامفری:
به لرد سیاه خیره شده بودند. مادام پامفری گفت:

_به حق بند تنبون مرلین! انگار علفی چیزی زده باشه!

بلا که هنوز در شوک دیالوگ عجیب لرد سیاه بود ، به یاد آورد:

نقل قول:

.لرد بدون توجه به خشم نجینی فنجان چای را برداشت و جرعه ای نوشید.
-پناه بر تک تک تارای ریش سالازار...این دیگه چه معجونیه؟طعم علف میده!

آستوریا : ارباب مگه شما تا حالا علف خوردین؟


بلاتریکس فریاد زد:

_آستووووووریــــــــــــــــــا !!! :vay:

پ.ن:
علف : weed . یک نوع چیز


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۴۴:۳۶
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۴۶:۵۲
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۴۹:۲۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۴:۵۱:۱۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نشست اسلیترین
پیام زده شده در: ۲:۳۰ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲
#36

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلا نمیدانست از این اتفاق باید خوشحال باشد یا ناراحت.کنار لرد سیاه نشست.هرگز تا این حد به او نزدیک نشده بود.با تردید دستش را گرفت.
-سرورم؟ارباب؟حالتون خوبه؟جاییتون که درد نمیکنه؟

لرد سرش را بلند کرد و با نگاهی خالی از احساس به بلا خیره شد.بلا تصمیم گرفت از این موقعیت جدید استفاده کند.
-ارباب، اصلا درست نیست که شما با این نگاه خالی از احساس به عشق اول و آخرتون خیره بشین.ازتون خواهش میکنم کمی احساس به نگاه جذابتون تزریق کنین.

لرد:

بلا سرش را به دو طرف تکان داد.
-نه ارباب!این که تعجبه.یه احساس دیگه...یه احساس قوی تر.:pretty:

لرد:؟...؟...؟

بلا کم کم داشت ناامید میشد.تصمیم گرفت کمی واضحتر حرف بزند.علاوه بر اینکه به خاطر آورد که جمله هایش را باید با لحن آمرانه و دستوری به لرد بگوید.
-ارباب، این که نفرته.خشمه.البته خشم و نفرت هم بهتون میاد.ولی من ترجیح میدم احساس دیگه ای باشه.از همون احساساتی که برای همه ممنوعش کردین.الان ازتون میخوام عاشقانه منو نگاه کنین.

لرد سیاه به فکر فرو رفت.از خطوط چهره اش کاملا مشخص بود که در حال سعی کردن است!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.