تنبل های وزارتی vs تراختورسازی
پست آخر
***
اسنیپـه خشمگین و عصبانی بلافاصله بعد از برخورد پاهاش با زمین، جارو رو روی زمین رها میکنه و با قدمهایی محکم به سمت هکتور که لبخند ابلهانهای به لب داشت میره.
هکتور با مشاهده صورت سرخ شده اسنیپ و لب هایی که به شدت روی هم می فشرد حساب کار دستش میاد،درحالیکه لبخند روی لبهاش خشک شده دو پا داشت 4 تای دیگر قرض گرفت و به تاخت وارد رختکن شد!
در رختکناسنیپ با گام های سنگین وارد رختکن شد.لحظه ای جلوی در ایستاد تا رختکن را از نظر بگذراند.نگاهش را از روی آیلین و آشا که رنگ پریده و عبوس گوشه ای دست به سینه نشسته بودند برداشت و به مالسیبر که سخت مشغول ساختن 349567802 مین اکانتش بود دوخت درحالیکه هکتور سفید با مهربانی لیوانی نوشیدنی به او تعارف می کرد.اسنیپ تک سرفه ای کرد.
- اهم اهم!
هکتور دست از ماساژ شانه های زحمت کش مالسیبر برداشت و با نگرانی به اسنیپ خیره شد.
- اوه سیو!چرا سرفه کردی؟چیزی شده؟سرما خوردی نکنه؟بیا یه دم کرده برات بیارم...شایدم فقط سردی هوا باعث شده...
اسنیپ با خشم وسط سخنرانی هکتور پرید.
- خودتو نزن به اون راه هکتور!لازم نکرده غصه منو بخوری.من چیزیم نیست.اون کسی که وضعش خرابه توئی نه من!
هکتور سرش را پایین انداخت.
- اوه سیو می دونم...من معجون ساز نالایقی هستم...معجونام همیشه اشتباه از آب درمیان و استعدادی تو این زمینه ندارم جز اینم کاری بلد نیستم...کلا موجود به درد نخوریم.
اسنیپ که از دیر انتقالی هکتور کم مانده بود سرش را به نیمکت دم دستش بکوبد بار دیگر سخنرانی هکتور را نیمه تمام گذاشت.
- نمی دونستم دو نیم شدن وجودت باعث خنگ شدنت هم شده هرچند همون موقعش هم خیلی باهوش نبودی!منظورم اینه که این چه بساطیه راه انداختی؟
هکتور:بساط؟کدوم بساط؟
اسنیپ: منظورم همین بساطیه که سر بازی راه انداختی...کی به تو گفته ادای قدیس هارو دربیاری؟
هکتور:من؟نقش یه قدیس؟سیو...خب اونا به کمک من نیاز داشتن!ندیدی اون مورچه بی نوا زیر پا افتاده بود و نزدیک بود له شه؟
یا اون جغده که داشت نامه می برد چقدر خسته بود؟
یا اون جنه که داشت بین تماشاچیا نوشیدنی پخش می کرد چقدر...
اسنیپ که به هیچ وجه حوصله شنیدن بی پناهی و مظلومیت سایر جک و جانورهای دنیای جادویی را نداشت نعره زد:
- به تو چه مربوطه این مسائل بوقی؟تو مگه الان به این تیم تعهد نداری؟یعنی محافظت از انواع و اقسام جانورارو به نجات هم تیمیای خودت ترجیح میدی؟بگو آره تا بزنم بلاکت کنم!
هکتور از شدت اندوه سر به زیر انداخته و چون بچه ها بغض کرده بود و توجهی نداشت سایر هم تیمی هایش حلقه محاصره ای دور او تشکیل داده اند که هر لحظه تنگ تر می شود.اسنیپ ادامه داد:
- اون لحظه ای که لینی نزدیک بود گوی زرینو بگیره و از پشت زدنش تو کجا بودی؟داشتی به اون جن بی سرو پا کمک می کردی نوشیدنی پخش کنه!یا وقتی دم جاروی مادر منو کشیدن توپ از دستش افتاد داشتی اون جغده رو باد می زدی!
آشا جیغ جیغ کنان گفت:
- تازه شم وقتی اون انسان ماقبل تاریخی که تو تیمشونه منو از دمم گرفته بود و جای یویو تاب می داد این رفته بود کمک توپ جمع کن!
هکتور: آخه اون طفلکی خیلی خسته شده بود،سردش بود داشت می لرزید...
مالسیبر:این بوقی جای اینکه توپ بازدارنده رو از دروازه ما دور کنه از بازیکن رقیب دور کرد تا با خیال راحت گل بزنه و به ریش من بخنده!
هکتور:آخه اون بیچاره ناامید شده بود نمی تونست گل بزنه دلم براش سوخت خب!
اسنیپ دندان قرچه ای کرد که از فشار آن دندان آسیاب بزرگش شکست!
- با این وضعیت اصلا نمی تونیم پیش بریم.این کارای تو داره به دوستان خودت آسیب می رسونه اینو بفهم هکتور الان خیلی نیازمندیم تو اینو درک کنی!
هکتور به وضوح می لرزید و بغضی که در گلویش جمع شده بود به او اجازه صحبت کردن نمی داد.پس تنها به این بسنده کر با چشم هایی پر از اشک به صورت های منتظر و بی روح هم تیمی هایش خیره شود.اسنیپ با کم صبری گفت:
- خب؟
هکتور:اومممم...میم...اون...
اعضای تیم:
اسنیپ:هکتور مثل آدم حرف بزن تا 50 امتیاز از گریفندور کم نکردم.
اسنیپ این را گفت و همزمان با اشاره چوبدستی یک عدد آرسینوس را که می رفت یعنی می آمد! به داخل سوژه شیرجه بزند به خارج از کادر راهنمایی کرد!
هکتور آب دهانش را فرو داد و به زحمت گفت:
- من...آخه...من نمی تونم ببینم یکی به کمکم نیاز داره و کمکش نکنم!
اعضای تیم:
آیلین جلوتر آمد.
- نه پسرم چاره ای نداریم این کلا از دست رفته یا باید نیمه بدشو پیدا کنیم بهش پیوند بزنیم که مشخص نیست کجاست یا یه بلای دیگه سرش بیاریم!
با شنیدن پیشنهاد آیلین اعضا که مشخصا دل پری از عملکرد هکتور در طول بازی داشتند مشتاقانه شروع به نظر دادن کردند:
- من میگم از دم جاروش آویزونش کنیم.
- من میگم از معجونای خودش بدیم به خوردش دلمون خنک شه.
- نخیرم باید براش یه دم بکاریم تا مثل من باهاش یویو بازی کنن!
-یه معجون بدین بخوره پر دربیاره پراشو بکنیم!
سیریوس بلک پارس کنان وسط بحث پرید:
- حالا یه نفر از شما سیاه سوخته ها پیدا شد کارای خوب کنه چشم ندارین ببینین مادر سیریوسا؟
اعضای تیم:
اسنیپ با ملایمت گفت:
- تو یکی بوق اضافه نزن بلک...همین حالاشم که اجازه دادم تو قالب یه شخصیت مجازی اینجا بمونی برو مرلینو شکر کن. یه کاری نکن کلا اسمتو از تو تیم بردارم.پس حرف اضافه موقوف!
بلک:تو درخواست وقت اضافه داشتی از من دیگه؟
اسنیپ که آن لحظه به هیچ وجه حوصله خط و نشان کشیدن های بلک را نداشت از جیب ردایش یک عدد منوی مدیریت درآورد و دکمه ای را فشار داد.بلافاصله نیمکت سیریوس و خودش و بند و بساطش چون موشکی از جا پرتاب شده و از طریق سقف به سمت مقصدی نامعلوم رهسپار شد!
اسنیپ با خونسردی منو را در جیبش گذاشت و در همان حال رو به هکتور کرد و با لحن سردی گفت:
- خب هکتور...اهمیتی نمیدم تو دو نیم شدی و از شانس بوق ما نیمه سفیدت هم گیرمون اومده!اون چیزی که برای من الان مهمه برد تیممه پس همین الان انتخاب کن یا ادا اصولای سفیدتو بذار کنار یا من یه فکری به حالت میکنم!
اشک بار دیگر در جهت مظلوم نشان دادن هکتور در چشمانش حلقه زد.دوربین روی صورت هکتور که دسته ای از موهایش با حالتی پریشان روی صورتش ریخته زوم کرد در حالیکه با معصومیت تمام به شکل گربه شرک به اسنیپ خیره شده بود.اما او فراموش کرده بود اگر او نیمه سفید هکتور است اسنیپ هنوز خودش است و نیمه سفیدی ندارد و این جنگولک بازی ها طبیعتا روی او اثری که انتظار می رود نمی گذارد!اسنیپ به سردی یخ به هکتور خیره ماند تا روی هرچه سفیدی است را کم کند!هکتور که از مشاهده سردی نگاه اسنیپ به خودش می لرزید و نفسش به صورت بخار از دهانش خارج میشد در عرض یک صدم ثانیه پتویی را از زیر ردایش درآورد تا به دور خودش بپیچد.سپس به طرف آیلین برگشت.
- بانو آیلین من همیشه به شما ارادت ویژه ای داشته و دار...
مشاهده نگاه سردتر از یخ آیلین باعث شده صدای هکتور در گلویش خاموش شود البته نه به دلیل اینکه ناامید شده یا رویش کم شده بود بلکه به دلیل اینکه صدایش دچار یخ زدگی مفرط شده و دیگر امکان ظهور کردن نداشت!پس ناچارا به این بسنده کرد تا از نگاهش کمک گرفته و آن را امیدوارانه در میان حلقه ای از اعضای تیم که به دورش تشکیل شده بود بچرخاند. ثانیه ای طول نکشید که نگاه هکتور رنگی از ناامیدی به خود گرفت.هم تیمی هایش با نگاه های سرد و خالی چنان که شایسته مرگخواران است در سکوت و منتظر پاسخی مناسب به او چشم دوخته بودند... پاسخی که مشخصا از هکتور بر نمیامد حداقل نه از نیمه سفیدی وجود او!
هکتور از شدت سردی جو بی اراده پتو را محکمتر به دور خود پیچید.
- ام چیزه...خب ببینین بچه ها...من نمی خوام ناامیدتون کنم یعنی...چطور بگم من نمی تونم ناراحتی کسی رو ببینم ولی خب شماها دوستای منین ناراحتی شمارو هم نمی تونم ببینم البته اگر انقدر...چطور بگم بد نباشین و...خب منظورم اینه...
اسنیپ سری تکان داد.
- حدس می زدم. خب ظاهرا باید به شیوه من متوسل شیم.
پیش از آنکه هکتور موفق شود سخنرانیش را تمام کند و از اسنیپ بپرسد دقیقا قصد چه کاری را دارد اسنیپ به سرعت چوبش را بیرون کشید و به سمت هکتور نشانه گرفت.
- ایمپریو!
دقایقی بعد- زمین بازی صدای گزارشگر مجهول الهویه در ورزشگاه پیچید.
-تایم استراحت تموم میشه و بازیکنای دو تیم مجددا به زمین بازی بر میگردن.تا این لحظه 40- 80 به سود تیم تنبل هاست هرچند طرفداران تراختور سازی با رویه ای که هکتور،مدافع تیم تنبل ها پیش گرفته بسیار امیدوارن برنده نهایی اون ها باشن! اوه بازی با صدای سوت داور بار دیگه به جریان می افته...توپ در دست اسنیپه که اونو پاس میده به مادرش آیلین.حالا آیلینو داریم که به سرعت میره به طرف دروازه تیم تراختورسازی و در این بین فلورانسو رو جا می ذاره و...ورزشگاه- میان زمین و هوا!آیلین با سرعت تمام فلورانسو را پشت سر گذاشت و به طرف دروازه رفت جاییکه دامبلدور درحالیکه ریش سه متریش علی رغم سکون هوا به اهتزاز درآمده بود جهت دفاع از دروازه تیمش ایستاده بود.آیلین از ضربه چماق شیرفرهاد جاخالی داد و یکراست به سمت دروازه رفت و چیزی را که در دست داشت به سمت دروازه پرتاب کرد.
نگاه دامبلدور شی پرتاب شده را دنبال کرد که بر خلاف انتظارش به کندی حرکت می کرد و به نرمی در هوا تاب می خورد.یک جفت جوراب پشمی نو!
نگاه دامبلدور:
جوراب پشمی:
نگاه دامبلدور: :hyp:
جوراب پشمی:
نگاه دامبلدور:
- خب ظاهرا چیزی که تو دست آیلین بوده کلا توپ نبوده ولی هرچی بوده باعث شد تا دامبلدور دروازه رو رها کنه و به اون سمت شیرجه بزنه...و اوه نه...اسنیپ از این طرف سر می رسه و...اوه...گل شد!90-40 به نفع تنبل ها!صدای غریو شادی با صدای فریادهای اعتراض آمیز و ناراضی درهم آمیخت و کل ورزشگاه را به لرزه درآورد.
- ظاهرا طرفداران تیم تراختور به این کار آیلین اعتراض دارن و اونو خطا می دونن ولی توجه نکردن داور نداره این بازی....یعنی داره ولی خودش تو دروازه ست ولی فعلا در افق محو شده!جیمز پاتر هم که در حال حاضر به شکل پوستر در دسترسه و چندان کاری از دستش برنمیاد و طبق اطلاعاتی که دوستان دادن لیلی مونده خونه تا از شوهرش پرستاری کنه...باید به این عزیزان گفت تیک ایت ایزی!سخنرانی گزارشگر با بارش بارانی از گوجه فرنگی و لنگه کفش و دمپایی که به سمت جایگاه گزارشگر پرتاب شد نیمه تمام ماند.
دقایقی بعد- جایگاه گزارشگر!- جمع کن اینجا هم ریخته...آره همین زیر.ایول املت امشبمون جور شد...چی؟بازی شروع شد؟
اوه خب بله مجددا در خدمت عزیزان هستیم.در حال حاضر تیم تنبل ها با 90 امتیاز در مقابل 40 امتیازاز تراختور سازی جلو افتاده...توپ این بار در دستان کاپیتان جوان و نوظهور تیم تراختوره که با سرعت میره به طرف دروازه تنبل ها و اسنیپ رو پشت سر می ذاره...از توپ بازدارنده ای که آشا با دمش به طرفش فرستاده جا خالی میده و اونو پاس میده به گیدیون پریوت!هوم گیدیون؟مگه گیدیون شناسه ش بسته نشده بود؟اوه از پشت صحنه اشاره میکنن جاشو هری پاتر فعلی پر کرده!خب پس چرا هنوز اینجا اسمش گیدیونه؟همان لحظه زمین بازیاسنیپ که مثل جت در تعقیب هری پاتر بود از پشت سر نعره زد:
- پاتر!همین الان اون توپو پس بده وگرنه 50 امتیاز از گروهت کم میکنه و یه هفته هم بازداشتی پسره گستاخ!
هری شکلکی برای اسنیپ درآورد.
- اینجا دیگه مدرسه نیست اسنیپ...تازشم من آذرخش شخصی دارم. مثل تو که از جارو با شماره شهربانی وزارت خونه استفاده شخصی نمی کنم.زنم گرفتم سه تا بچه دارم ولی تو هنوز هیچی نیستی و هیچ بوقی هم نمی تونی بخوری...
دنــــــــگ!ضربه پاتیل هکتور با سر هری پاتر اصابت کرد و یک علامت دیگر به شکل پاتیل در گوشه دیگر پیشانیش کاشت و او را از ادامه سخنرانیش بازداشت!
هری:
اسنیپ:
- اوه ظاهرا هکتور از تیم تنبل ها تصمیم گرفته رویه ش رو جدا عوض کنه و این بار با پاتیش محکم تو سر هری پاتر پسر برگزیده می کوبه و باعث میشه مثل جت به طرف زمین بره و توپ بیافته در دست اسنیپ.اسنیپ با سرعت توپو می قاپه و جهتشو عوض میکنه که بره به طرف دروازه تیم تراختورسای...فلورانسو با دست به اعضاش علامت برگشت میده و اوه خدای من!چه اتفاقی افتاد؟آیا شما هم همون چیزی رو دیدین که من دیدم یا من اشتباه میکنم؟هکتور با پاتیل محکم تو سر کاپیتان تیمش کوبید!ورزشگاه در سکوت غرق شده بود.همگی در سکوت و فک هایی که به زمین چسبیده بود سقوط اسنیپ را از روی جارویش تماشا می کردند که با فاصله ای ناچیز و با سرعت به دنبال هری پاتر به مقصد زمین در حرکت بود!
گرومــــپ..... درومــــپ!(افکت برخورد هری و اسنیپ با فاصله چند ثانیه ای به زمین!)
آیلین با مشاهده سقوط پسرش دستش را بر روی قلبش گذاشت و جیغ خفیفی کشید.سر جارویش را کج کرد تا خودش را با سرعت به تنها پسرش برساند و...
- اوه خدای من...باور کردنی نیست!هکتور گرنجر به دو نفر از اعضای تیمش حمله کرد!اعضای تیم تنبل ها:
اعضای تراختور سازی:
آشا اولین کسی بود که از شوک مشاهده صحنه سقوط برادر و مادرش از خارج شد.درحالیکه دمش را با حالت تهدیدآمیزی در هوا می چرخاند به طرف هکتور پرواز کرد...
-اوه خدای من! این یه فاجعه ست!این سومین عضو تیم تنبل ها بود که توسط هکتور دگورث گرنجر ضربه مغزی شد...همونطور که مشاهده می شه بدن بی حرکت دو مهاجم و یک مدافع از تیم تنبل ها روی زمین به دیده میشه.چند شفادهنده با سرعت برای بررسی وضعیت مجروحین به اون طرف میرن.توپ الان در دست فلورانسوئه که از غفلت بقیه استفاده کرده و اونو از تو دستای اسنیپ بیهوش درآورده و... یکی به من بگه اینجا چه خبره؟ظاهرا هکتور از تنظیمات کارخانه ای خارج شده بود.چرا که بی درنگ به طرف فلورانسو حرکت کرد و با یک چرخش پاتیل او را به سمت مقصد نامعلومی به خارج از ورزشگاه هدایت نمود!
صدای فریاد اعتراض و وحشت در کل ورزشگاه بلند شد.هکتور دیوانه شده بود و ظاهرا دیگر هدف خودی و غیر خودی برایش معنی نداشت.درحالیکه با چهره ای بی حالت پاتیلش را در دست می چرخاند به سمت هدف بعدیش حرکت کرد.مدل انسان، شیر فرهاد مدافع دم دست تیم تراختورسازی!
- خدای من!هکتور دیوانه شده!یکی جلوی این دیوونه رو بگیره الان کل ورزشگاهو...دنگ!ویــــــژ...غیــــــژ...فیـــــــش!(افکت افتادن بلندگو از دست گزارشگر در اثر اصابت توپ بازدارنده با ضربه پاتیل هکتور به سر مبارک!)
تنها کسری از ثانیه طول کشید تا ملت به عمق فاجعه پی ببرند.ثانیه ای بعد ورزشگاه بر هم ریخته بود.ملت تماشاچی درحالیکه یک نفش جیغ می زدند و به دامان مورگانا و ردای مرلین آویزان می شدند درحالیکه از ضربات توپ و پاتیل و مشت و غیره و ذلک هکتور جاخالی می دادند در تلاش برای رسیدن به راه خروج بودند و طبیعتا هیچکدامشان متوجه نشد زوج آسمانی هم خودشان در حال یافتن راه فراری از آن وضعیت هستند!
تا آن لحظه کل بازیکنان هر دو تیم یا روی زمین سقوط کرده یا در اثر ضربه های مرد افکن هکتور به کتلت،حلیم،املت و همینطور به شکل پوستر در اندازه طبیعی بر در و دیوار ورزشگاه تبدیل شدند تا کار نظافتچی بی نوا را دو چندان کنند!
در میان آن بلبشو تعداد زیادی از نیروهای حفاظتی ویژه مسلح به چوب و چماق به داخل ورزشگاه ریختند تا جلوی هکتور که حالا حمله به تماشاگران را آغاز کرده بود گرفته و آرامش را به ورزشگاه برگردانند. اما هکتور که به خواست نویسنده چیزی جلودارش نبود با یک ضربه ته پاتیل نزدیکترین بادی گارد را روی سر بقیه پرت کرد.
گوشومب.... دنگ....بومب!(افکت نقش بر زمین شدن دست جمعی محافظین!)
و اینگونه بود که محافظین مربوطه اساسا از سوژه محو شدند تا جلوی دست و پا را نگیرند بگذارند سوژه راهش را برود!
مشاهده صحنه ی بی ناموسی تلنبار شدن بادی گادرها سبب شد یکی از اهالی پایین ببره که برای تماشای مسابقه فوتبال هوایی آمده بود آن منظره را با دست به هم ولایتی هایش نشان دهد.
- بِچه ها!اونجارو نِگا!دِعوا!
ثانیه ای بعد تعداد کثیری از اهالی برره شمالی و جنوبی خود را به محل حادثه رسانده و مشتاقانه به سمت منظره مزبور شیرجه زدند تا بر بی ناموسیت صحنه بیافزایند!
از سویی دیگر هکتور که در راستای انهدام و تخریب ورزشگاه دیگر پاتیلش کفاف ضربات گوناگون را نمی داد آن را به گوشه ای انداخت و سراغ تیر دروازه ی تنبل ها رفت که مالسیبر به شکل حلیم وار روی آن دیده میشد.
آیلین که تازه به هوش آمده بود با مشاهده صحنه های اکشن زنده پیش روی خطاب به تک پسرش گفت:
- سیوروس؟عزیز دل مامان؟این چه گندی بود زدی؟چه طلسمی روی این بشر اجرا کردی که به این روز افتاده؟
اسنیپ با هر دو دست سرش را محکم نگه داشت تا جلوی چرخش ساعات شنی که عمو زنجیرباف گویان به دور سرش می چرخیدند بگیرد.
- به جان تو هیچی مامی!فقط یه طلسم فرمان ساده بود!خودت دیدی که!
آشا چهارزانو روی زمین نشست.
- به نظر من هکتور حتی در حالت تحت فرمان و سفیدی مطلقش هم نتونسته دست از جو زدگیش بکشه!
در ورزشگاه!لحظه به لحظه ورزشگاه بیش از بیش به ویرانه تبدیل میشد.تا آن لحظه هکتور موفق به انهدام کامل جایگاه گزارشگر با کمک تیر دروازه ها شده و در مرحله بعدی به سمت جایگاه تماشاچیان یورش برده بود تا آنجا را هم به ویرانه تبدیل کند جاییکه تماشاچیان وحشت زده به هر سو می دویدند تا خود جان خود را نجات دهند و البته توجهی نداشتند در این میان جان چند نفر را زیر دست و پا میگیرند!
هکتور بعد از کندن تمام تابلوهای تبلیغاتی و شکستن آنها بر سر عده ای از هواداران تراختور سازی به سراغ صندلی های موجود باقی مانده رفت تا آنها در این میان بی نصیب نمانند!
غیـــــــــژ خــــــــــرچ!(افکت کنده شدن دسته ایه تعدادی از صندلی های جایگاه تماشاچیان!)
هکتور چون هرکول دسته صندلی ها را بالای سرش برد و چند دور دور سرش تاب داد و طی یک نشانه گیری دقیق ان را به طرف نزدیکترین هدفش انداخت.هدفی بی نوا، تنها و وحشت زده که بر جای خشک شده بود.هدفی که دست بر قضا نیمه بد ذاتی هکتور بود که جهت خرابکاری و خندیدن به ریش ملت وارد ورزشگاه شده و حالا گرفتار بلایی به نام هکتور سفید شده بود و البته اینکه کسی متوجه او نشده بود به کسی ارتباط ندارد و اگر کسی بپرسد چطور چنین چیزی ممکن است ضمن کسر 50 امتیاز از گروهش بلیط یکسره و بی بازگشت به جزایر بالاک برایش صادر خواهد شد!
دسته ی صندلی ها در هوا پیچ و تاب میخورد و هر لحظه به هکتور سیاه و پلید نزدیکتر میشد...
بــــــومــــــب!(افکت کتلت شدن هکتور پلید زیر تپه صندلی ها!)
ناگهان نوری خیره کننده در ورزشگاه تابیدن گرفت به قدری که عوامل رو و پشت صحنه از شدت تابش آن مسلح به عینک دودی شدند.لحظاتی بعد از شدت تابش نور کاسته شد و ملت توانستند به مرکز نور خیره شوند.کسی در میان نور نایستاده بود جز هکتور دگورث گرنجر. در حالیکه نه از نیمه سفید او خبری بود و نه از نیمه سیاه وجودش!
هکتور با ناباوری دستی به بدنش کشید.سپس دستاهایش را بالا اورد و طوری به آنها خیره شد که گویی آنچه را میدید باور نمی کرد.سکوت بر ورزشگاه ویران سایه انداخته بود.همه در سکوت با چشمانی نگران ومنتظر به هکتور چشم دوخته بودند که ابتدا در جا صامت بود ولی در عرض چند ثانیه حرکاتش تندتر و تندتر شد تا عاقبت شکل ویبره ی حادی به خود گرفت.
- بالاخره تموم شد...من دوباره سرهم شدم...دیگه دو تیکه نیستم!دوباره خود خودم شدم!
ایول...همه چی درست...
گــــــرومــــــپ!عوامل پشت و روی صحنه نگاه های حیرت زده اشان را به اتفاق خارج از انتظاری که برای بار صدم در طول آن پست رخ داده بود دوختند.
سیریوس بلک که از سفر اجباریش به دور سیارات منظومه شمسی بازگشته بود، با نیمکتی که اسنیپ به کمک آن او را به سمت فضا رهسپار کرده بود درست بر روی سر هکتور کامل و واقعی فرود آمده بود.
- اوه آیلین... عزیزم!من به خاطر تو تا ماهم میرم و بر میگردم...با من... ازدواج میکنی؟