در جامعه جادوگری نسبت به جن ها یک سری باورهای سنتی وخودخواهانه وجود داشت. البته ممکنه حاصل شورش های قبلی جن ها و جنگ جادوگران و آن ها باشه و جادوگران برای اینکه دوباره این اتفاق نیفته جن ها رو سعی میکنن تحقیر کنن و قشر پایین دست جامعه نگه دارند. در کل حتی قبل از ولدمورت هم این باورها وجو داشته ولی ولدمورت اون هارو غلیظ تر کرد و افراطی تر بیان کرد و عمل کرد. تا حدی که از اون ها کاملا استفاده ابزاری میکرد.
ولدمورت یک تجلی از شکست آرمان ها و جاه طلبی های بی رو در واسی جامعه جادوگری بود. اینکه وقتی قدرتی داریم باید از اون در جهت منافع خودمون استفاده کنیم ولا غیر. هر کس بنا به اینکه در چه نقطه ای از زمین زندگی میکنه و زندگیش چطوری شکل گرفته ممکنه گاهی این احساسات درونش متبلور بشه. گاهی ولدمورت درونش غالب بشه و گاهی دامبلدور درونش. دامبلدوری که میگه باید به همه فرصت داد. حتی جادوگران سیاه. البته نمیشه گفت دامبلدور هم کاملا درست میگفت یا کاملا درست نمیگفت. این ها کاملا نسبیه و گیج کننده.
مثلا دامبلدور یه بار به یه بچه به اسم تام ریدل اجازه داد وارد دنیای جادوگری بشه. با اینکه میدونست تمایلات سیاهی داره ولی بهش فرصت داد و نتیجه ش خب مشخصه. سال ها ترس و خفقان و کشتار در جامعه جادوگری و حتی مشنگی. دامبلدور یک بار هم به یک شخص دیگه فرصت داد و اون یک مرد شکست خورده به نام سوروس اسنیپ بود و نتیجه ش هم خب مشخصه. سوروس باعث شد ولدمورت شکست بخوره. ولدمورت از جایی ضربه خورد که باورش نمیشد. از شخصی که همیشه فکر میکرد از همه بهش نزدیکتره و راحت میتونه ذهنشو بخونه.
بعضی چیزها خیلی پیچیده ن واصلا به فلسفه پیدایش جهان برمیگردن. فلسفه جنگ بین سیاهی و سفیدی و خوبی و بدی که همیشه از ابتدا حداقل در بین موجودات زنده وجود داشته. شاید هم باید همه این اتفاقات میفتاد تا طرفداران جادوی سیاه مشخص و پالایش بشن وگرنه همینجوری تو جامعه میموندن و مثل لوسیوس مالفوی ریشه میدواندند و جامعه رو فاسد میکردند. شاید هم باید تجربه ای برای نسل های بعد میشد یا یک حماسه و داستان به نام هری پاتر. وقتی همه چیز گل و بلبل باشه حماسه ای شکل نمیگیره.
برگردیم سر بحث تاپیک
در مورد جن ها، بنظر من بعد ولدمورت وضعشون بهتر میشه چون چند نفر از تاثیرگذارترین شخصیت های دنیای جادوگری نوزده سال بعد، مطمئنا از طرفداران جن ها حتی جن های خانگی خواهند بود. هری بعنوان رییس اداره کارآگاها ن و رون و هرمیون بعنوان قهرمان های نوزده سال قبل. کسانی که تجربه دوستی با دابی شجاع را داشتند. برای جادوگران سیاه دوستی با یک جن حقیر خنده داره ولی بنظر من اصلا این کار خنده دار نیست بلکه تجلی ذات پاک درونمونه.
ذاتی که اجازه میده زمین رو با همه موجوداتی که شاید حتی بر خلاف تصور ما از ما هم بهتر و مفیدتر باشن تقسیم کنیم نه اینکه حاکم و شیطان بیرحمی برای اونا باشیم. باز هم ذهنم رفت سمت MaleFicent. این فیلم خیلی منو درگیر خودش کرده. یه چیزهایی رو بهم یادآوری کرد که توی گیر و دار زندگی ماشینی یادم رفته بود.
از طرفی غیر از هری و رون و هرمیون، جادوگران دیگه هم وقتی داستان هری پاتر رو بشنون متوجه نقش مثبت و بعضی اوقات حیاتی موجودات دیگه مثل جن ها در داستان میشن و مطمئنا برای دابی احترام قائل خواهند بود.