#کلاس معجون سازی
#تکلیف
#به موقع رسیدن
#دقیقه_نودی
#جبران
#استــــــــــــــــــــــــــــــــــــآد!
#
1- معجون ایرادگیری بخورید و ایرادگیر خود باشید! استاد یک سوال برای من پیش اومد! اگه این معجون روی ریگول اون طوری اثر کرد...یعنی الان ما هم باید اهنگ بخوانیم؟ یا باید مثل بقیه ایرادهامونو بگیریم؟ فکر کنم هنوز اثر معجون قبلی روم مونده.
خوب
این اولین پست من در خانه ریدل بود، که خود اربابم نقدش کردن.
پ.ن: انقدر اشکالات زیاد بود من خودم داشتم کم می آوردم! تازه اون موقع که اینو پست کرده بودم فکر می کردم چه قدرم خوبه.
نقل قول:
-"با اینکه عاشق حیوونام،ولی اعتراف میکنم شما خیلی آزار دهنده اید!"
نمی دونم فازم چی بوده، ولی با این حال دیالوگهامو بین "" میذاشتم و تازه علامت تعجب و خط فاصله هم سرجای درستشون نیستن! و واقعیتش فکر کنم اصلا نیازی به علامت تعجب نبود.
نقل قول:
صدای خشک و خالی... حتی فکر کنم خشک تنها بس باشه.
نقل قول:
برگشت و شنلش را چنگ زد.گلدن - سگش - را نوازش کرد و خود را از پنجره به پایین پرتاب کرد.
-"هی تو!کجا میری؟"
تعجب کرد!معمولا کسی او را در شکل کلاغ سیاهی که با احتیاط پر و بال میزد نمیشناخت!وقتی با دو دست - نه دو بال - لباسش را صاف میکرد برگشت و با پنجره بازی در طبقه اخر خانه ریدل رو به رو شد که کسی پشت آن به پشت ایستاده بود.
خوب اینجا هم که اینتر بین پاگراف ها رو نزدم. و در کنارش این دیالوگ برای شخص لرد مناسب نبود. می تونست باشه:
-هی تویی که خود را به شکل کلاغ در آوردی و فکر کردی ما نمی فهمیم! آگاه باش که هیچ چیز از چشمان لرد سیاهی مخفی نمی ماند.
البته خوب یکم زیاد شد!
نقل قول:
-"تو در خودت چی میبینی که لرد کبیر را مسخره میکنی؟"
شکلک مناسب شخصیت لرد نبود. دیالوگ هم میتونست بهتر باشه. به نظرم خشم و در کنارش ارامش لرد رو به اندازه کافی نرسوند.
نقل قول:
لرد اصلا به روی مبارک بی دماغ خودش نیاورد
اصلا نمی خوام راجبش حرف بزنم.
(می دونم بهتره یک شکلک زد ولی اینجا اصلا یک شکلک کفایت نمی کرد!)
بریم بعدی.
نقل قول:
اینترها رو که کلا رعایت نمی کردم. بچگی و خامی و اینا. وللش!
ولی این باید بولد می شد و اینکه نیازی به دو نقطه نداشت. باید پنج رو به حروف هم می نوشتم.
نقل قول:
اگر همه چیز اینگونه پیش میرفت خودش نیز به زودی به آنها میپیوست و تنها چیزی که میدانست این بود که این را نمیخواست.چه کسی میخواست؟خوب معلوم بود!احمق هایی که هنوز میخواستند مرگخوار بشوند.پس یعنی خودش هم میخواست!ولی او که نمیخواست!
اینجا دیگه تقصیر من نبود. این یک اشکال ایفایی بود.
چون من هنوز مرگخوار نشده بودم (نه اینکه الان هستم) فکر می کردم باید در رول هم به این موضوع توجه داشته باشم که البته ارباب بعدا خودشونم گفتن که نیازی نیست.
نقل قول:
نسیم ملایمی که حس خوشایندی را منتقل نمیکرد از میان درختان کاج وزید و علف های هرزی که توسط مرگخواران لگد نشده بودند را وادار به موج ریدلی رفتن کرد.
علامت های نگارشی درست رعایت نشدن و اینکه نباید وسط همچین تشبیهی میگفتن موج ریدلی. نمی شه آدم هم طنزو رو بخواد، هم جدی بودن رو که. (ضرب المثل خدا و خرما به فنا رفت!)
نقل قول:
مطمئنا نمیخواست توسط یک حیوان گوگولی کوچولوی ناز به مرگ محکوم شود.
اینجا هم دقیقا مشکل بالا وجود داره.
نقل قول:
-"افرین پسر خوب!خب حالا تو برای من چی داری؟"
خیلی بی هوا از اعتماد سوزان به گرگ گفتم. باید توضیح می دادم که سوزان مثلا حس کرد که گرگ می تونه بهش کمک کنه. یا بهتر بود جوری می گفتم انگار گرگ از آملیا می خواد که دنبالش بره و آملیا برای اعتمادش به حیوونها این کارو می کنه.
نقل قول:
در کمی آن طرف تر خرگوشی سفید چشم قرمز گوگولی نازی صدای گرومپی که حاصل از افتادن شیئی بزرگ بود را با گوشهای بلندش شنید.
پست کاملا جدی و شاید در اوجش بود. نباید خرگوشو این طوری توصیف می کردم. و اینکه باید بیشتر راجب مرگ می گفتم. سوزان جانورنماش کلاغ بود و می توانست پرواز و فرار کنه. باید همه درزهای احتمالی رو می گرفتم. باید بیشتر راجب احساسات و تصورات و دلایل می نوشتم. اشتباه بزرگم این بود زیاد عجله کردم.
یسری مواردم بود مثل اینکه اینترها یا فاصله کلمات با علامت های نگارشی که اونم به خاطر تازه وارد بودنم اصلا بلد نبودم! پس بهتره زیاد بهم خرده نگیرید. و اینکه من رول خودمو به صورت مستقل نوشته بودم و کاری به پست قبلی نداشتم. باید کوچکترین اشاره ای هم به مرگ سیبل می کردم که خوب نکردم! پس پست جدید ممکنه یکم زیاد متفاوت باشه.
در هر صورت من بازم به خودم افتخار می کنم...! مهم اینکه الان تونستم این هزاران غلط بی شمارو کشف کنم! :|
ورژن امروزی:-با اینکه عاشق حیوونام، ولی اعتراف میکنم شما خیلی آزار دهنده اید.
صدای خشکی این را به پشه ای گفت که سرسختانه سعی میکرد با صدای بالهایش او را دیوانه کند.
نور سبز رنگی که اتاق را روشن کرد باعث شد صورت دختر دیده شود.چیزی که بعد از آن چشمان تیره به چشم می آمد پوزخند نصفه ی تلخیش بود. زیر لب زمزمه کرد:
-نمیتونم بیشتر از این، این وضع رو تحمل کنم. حتی پیشگومون هم مرگ تک تکمون رو دید و بعدش مرد! باید یک کاری بکنم.
برگشت و شنلش را چنگ زد. گلدن - سگش - را نوازش کرد و خود را از پنجره به پایین پرتاب کرد.
-هی تویی که خود را به شکل کلاغ در آوردی و فکر کردی ما نمی فهمیم! آگاه باش که هیچ چیز از چشمانمان مخفی نمی ماند. کجا می روی؟
تعجب کرد! معمولا کسی او را در شکل کلاغ سیاهی که با احتیاط پر و بال میزد نمی شناخت. وقتی با دو دست لباسش را صاف میکرد برگشت و با پنجره بازی در طبقه اخر خانه ریدل رو به رو شد که کسی پشت آن به پشت ایستاده بود.
سوزان تا کمر خم شد و در همان حال با صدای بلند جواب لرد سیاه را داد:
-قبرستان ارباب.
لرد همان طور که به پشت ایستاده بود با صدای ارامی جوابش را داد.
-چه گفتی بونز؟
-گفتم...گفتم...اهم...قبرستان ارباب.
-که این طور...پس می خواهی بروی قبرستان، اره؟ ما خودمان توی بی نزاکت را که جرئت می کند به ما توهین کند را به قبرستان می فرستیم...
سوزان به سرعت بلند شد و لرد را دید که با حرکتی سریع چوبدستی را کشیده و اماده ی گفتن طلسم مرگ است. با صدای لرزانی گفت:
- ارباب جسارته ولی شما که نمی خواهید خودتون من یکی رو هم بکشید؟
لرد سیاه کمی به چوبدستی نگاه کرد. و کمی به یکی از معدود مرگخوران باقی مانده اش نگاه کرد. و بعدش کمی به قبرستان ریدلها که حالا دارای قبرهای دو طبقه بود، نگاه کرد. فهمید که بونز راجب چه حرف می زند. بالاخره تصمیمش را گرفت.
-ما هر وقت هر کاری بخواهیم می کنیم. این را یادت باشد که لرد کبیر به هیچکس رحم نمی کند. لرد خشن و مخوف است. لرد سنگدل و تاریک است. لرد پایدار و ابدی است. ولی ما می توانیم کمی هم بخشنده باشد. برو قبرستان و کمی آن سنگ قبرها را بشور. منظره خانه مان را خراب کرده اند.
و بعد از گفتن این سخنان از کنار پنجره رفت. دخترک که خطر را رفع شده می دید، برگشت و دوباره نور خورشید بر روی بالهای براق کلاغ منعکس شد.
پنج دقیقه بعدبر روی سنگ قبر ریگولوس بلک فرود آمد. همین حالا هم می توانست غرغرهایش را بشنود!
-چرا سنگ قبر من؟
-مردی هم نمی خوای دست از سر این پوکر بیچاره برداری؟
-
دهن کجی به استخوان های ناپیدا ریگولوس کرد و نظاره گر بقیه قبرها شد. مرگخوارانی که یکی پس از دیگری مرده بودند...دوستانش...!
خب البته مطمئن نبود که بتواند آنها را دوست بنماد. آنها تا جای ممکن سعی می کردند هم دیگر را اذیت کنند. حتی یادش می آید شب اول به خاطر تهدید رودولف برای کشتن گربه اش، خوابش نبرده بود! و یا یادش می آمد مورگانا به خاطر اینکه خرگوشش یکی از گلهایش را خورده بود حیوان زبان بسته را نفرینی کرده بود که تا دو هفته ترب از گوشهایش بیرون زده بود! و یا هکتور که می خواست از پرهای جغدش در معجون سازی استفاده کند. یا آرسینوس که...
دستانش را مشت کرد. نه! مطمئنا نمی توانست آنها را دوستانش بنماد. ولی حتی اگر دوستانش هم نبودند، آنها هم رزم هایش بودند. آملیا از مرگ تک تک آنها ناراحت شده بود. درست بود که اشک نریخته بود ولی بغض کرده بود.
و حالا می خواست دلیل مرگ آنها را کشف کند. سوزان حالا می خواست بقیه را از مرگ نجات دهد. اگر همه چیز اینگونه پیش می رفت خودش نیز به زودی به آنها می پیوست و تنها چیزی که می دانست این بود که این را نمی خواست.
انگشتان بلند و استخوانی اش خود به خود روی قبر بلک ضرب گرفت. باید فکری به حال این اتفاقات می کرد. اولین چیز این بود که دلیل آنها را ...
نسیم ملایمی که حس خوشایندی را منتقل نمی کرد، از میان درختان کاج وزید و علف های هرزی که توسط مرگخواران لگد نشده بودند را وادار به حرکت کرد. آنجا نه فقط علف های هرز و درختان کاج بلکه بوته های بسیاری بود. بوته هایی قالبا دارای تمشک. کسی چه می داند، شاید راک وود بی نوا از آنها برای سیر کردن شکم کسانی استفاده کرده بود که حالا زیر خاک بودند و خودشان شکم کرم ها را سیر می کردند.
در بوته ها فقط تمشک نبود. لا به لای آنها خرگوش هم زیاد پیدا می شد. معمولا سفید رنگشان. همان هایی که چشمان قرمزی داشتنند. ولی در حال حاضر خرگوشی آنجا نبود و آن به خاطر موجودی بود که داشت به شنل پوش نگاه می کرد.
سوزان چشمان سیاهش را تنگ کرد و به چشمان سیاهتری نگاه کرد که لای بوته ها بودند. هرچه که بود حرکت نمی کرد. ساکت و آرام بود. و در چشمانش این آرامش به صورت وحشتناکی زیاد بود. هر چه بود کمی جلوتر آمد و تازه سوزان متوجه شد!
گرگ! گرگی جدا از گرگهای خود سوزان! انقدر تمرکز کرده بود که چینی به پیشانی اش افتاد. چند دقیقه گذشت و حیوان از زمانی که کمی خود را در معرض دید قرار داده بود دیگر هیچ حرکتی نکرده بود. آملیا این را به این معنا تلقی که او، خودش باید جلو برود.
کمی به دستانش فشار آورد و بلند شد و با دست چپش چوبدستی اش را لمس کرد. مطمئنا نمی خواست آن را بکشد ولی در کنارش هم نمی خواست توسط یک حیوان به مرگ محکوم شود.
دختر قد بلند که شنلش تا زیر زانوهایش بود ایستاد. با صورتی مصمم ولی کمی ترسیده، که البته سعی می شد ترسش نشان داده نشود، در میان قبرهایی که پراکنده کنده شده بودند ایستاده بود و به گرگ سیاهی نگاه می کرد که در میان بوته ها بدون هیچ حرکتی ایستاده بود. هر دو غرق در سکوت به هم نگاه کمی کردند. گویا نفس هم نمی کشیدند. با این حال از شکل پاهای گرگ هر انسانی می توانست بفهمد که حیوان آماده حمله است؛ و برای این حمله فقط منتظر یک خطا از طرف طعمه است!
آملیا با چاپکی قبرهای قربانیان مرگخوار را یکی پس از دیگری رد کرد و در چند قدمی گرگ متوقف شد. با اینکه شومی بیداد می کرد و ترسی هولناک خانه ی ریدل را در آغوش نچندان مادرانه گرفته بود، آملیا بونز شجاعت این را کسب کرد که دستش را بلند کند تا پوزه ی گرگ را نوازش کند. این حس اعتمادش به حیوانات بیشتر از آن بود که چند مرگ پشت هم از بینش ببرد. قلبش به شدت می تپید. گرگ به دستش نگاه نمی کرد. همچنان به چشمانش زل زده بود، گویا می توانست روحش را نظاره کند. چند لحظه آخر کسی مثل سوزان هم که خود سه گرگ داشت چشمانش را بست و رویش را برگرداند. هر ثانیه آماده بود خون از دستانش بیرون بزند. ولی وقتی موهای کوتاه گرگ را لمس کرد نفسش را با شدت بیرون داد و چشمانش را باز کرد.
گرگ همچنان ترسناک به نظر می رسید. سوزان احساس کرد حیوان قدمی به عقب بر می دارد. بالاخره چشمانش را از چشمان تاریک آملیا گرفته و به دل جنگل نگاه کرد. سوزان نیز همین کار را کرد. هرچه بود همان جا بود. او به حیوانات اعتماد داشت و این حیوان او را نا امید نمی کرد...یعنی او امیدوار بود!
گرگ به سرعت به پشت بوته پرید و شروع به دویدن کرد.سوزان که حالا دیگر دختری نبود که موهایش را بالای سرش جمع کرده باشد و شنلی کلاه دار تنش کرده باشد به تعقیب گرگ برخواست.
بعد از گذشتن چند دقیقه کوتاه و گذراندن یک رودخانه بر روی شاخه ای در ارتفاع بسیار کم از زمین با همان شکل و شمایل فرود امد. گرگ برگشت و به چشمانش نگاه کرد. نگاه کرد و فقط نگاه کرد. گویا خشک شده بود! حتی بی حرکت تر از زمانی که در قبرستان بودند. این سری واقعا نفس هم نمی کشید و فقط به کلاغی در فاصله کمی از خودش نگاه می کرد.
سوزان ترسیده بود و این قابل انکار نبود. نه برای اینکه از خانه ریدل دور شده بود، نه حتی برای اینکه جان یک حیوان در خطر بود، بلکه بیشتر برای اینکه آنجا، آن محیط کم درخت پر نور، نه فقط خاموش و شبیه صحنه ای از فیلمی پاز شده بود، در عین حال در دلش هیاهویی بود. هیاهویی که از بی قراری آن منطقه و هم چیز درونش خبر میداد. بی قراری علف های روی زمین، بی قراری درختانش، و حتی بی قراری نسیمی که در آنجا در جریان بود. و بیشتر از همه از بی قراری گرگ. گرگی که حالا با چشمانش که بیشتر شیطانی بودند بی حرکت به او زل زده بود. گویا همه چیز از علف و گل و درخت و شاخه های روی زمین و همه و همه چشم شده و به سوزان خیره بودند.
صدایی در دلش می گفت همه به تو نه، به چیزی پشت سر تو نگاه می کنند. و صدایی بلند تر از صدای قبلی می گفت که این پایان کار است.
به شکل اصلی اش در آمد. آنقدر سبک بود که شاخه تحمل وزنش را داشته باشد. مو بر تنش سیخ شده بود و تمام لباسهایش از شدت عرق به دخترک چسبیده بودند. یک دستش به چوبدستی بود و یک دست به شاخه. چشمانش را درختان و گلها و علفها و شاخه ها و گرگ گرفت و به ارامی چرخید...و این بزرگترین اشتباه او بود...و آخرین اشتباهش!
در کمی آن طرف خرگوشی سفید با چشمانی قرمز صدای تیکه شدن گوشتی به وسیله دندان را می شنید...آملیا سوزان بونز به وسیله چیزی مرده بود که خودش سالها به آن عشق می ورزید...به وسیله یک حیوان...به وسیله یک گرگ!
2- علت اثر منفی ای که معجون ایرادگیری روی ریگولوس گذاشت رو حداکثر در یک پاراگراف تشریح کنید.پروفسور خودمونیم...کسی نیست دیگه همه خودین...ما هرسری باید دلیل اثرات منفی معجونهای شما رو روی ریگول توضیح بدیم؟
خوب پس بیاید یهویی از ریشه بررسی کنیم که هر سری سر این سوال همونو بنویسیم.
چندتا گزینه می تونه وجود داشته باشه.
1 ) معجون مشکل داره.
2 ) ریگول مشکل داره.
3 ) معجون ها هیچ وقت نمی تونن درست عمل کنن. چون همون طور که هزارجای کتاب زیست سال اول دبیرستان نوشته شده، هر ویروسی یک پادتن خاص می خواد یا هر واکنشی نیاز به یک آنزیم خاص داره، هر انسان هم نیاز به یک معجون خاص داره. پس در نتیجه معجون ها بر روی ریگول اثر نامناسب دارن.
خوب گزینه اول که خود به خود حذفه! دلیلم نمی خواد. هرکسی هم دلیل خواست بره عنوان تاپیکو بخوانه حل میشه مشکلش.
گزینه دومم که خب واقعیتش من یک ساعت خریدم تازگی ها خیلی هم بابت خرج کردم و اینا...اصلا دلم نمی خواد دست بکنم تو جیبم و ببینم نیست...پس گزینه دومم حذفه.
گزینه سومم که برای این درستش کردم که بگم درسته دیگه. واضح تر از این؟! گزینه سه جواب صحیح ما می باشد. تازه از روی گزینه سه می شه گفت که برای همینه که معجون های شما هیچ وقت روی بقیه اثر مطلوب ندارن، چون اونا فقط برای خودتونن!
میگم پروفسور...با توجه به گزینه سوم...چه طوره از این به بعد سر کلاس معجون ها رو روی خودتون آزمایش کنید؟