خلاصه تا انتهای پست شماره 211:در اثر معجونی که آرسینوس و مروپ به خورد محفلی ها دادن، رفتار محفلی ها عوض شده و رفتار سیاه وارانه و خبیثانه ای دارن. آرسینوس از کارش پشیمون می شه و تصمیم می گیره اوضاع رو به حالت قبل برگردونه. هکتور پیشنهاد می کنه که سفید بودن رو از اول به محفلی ها آموزش بدن. در این بین محفلی ها از خانه گریمولد فرار میکنن و به خانه ریدل میرن، اما توسط مرگخواری به اسم رابستن آلوادور دوباره به خانه گریمولد برگردونده میشن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرسینوس که در زیر نقاب کبود شده بود و میخواست کراواتش را به گردن رابستن بیندازد و او را خفه کند، گفت:
- تو دقیقا چه فکری کردی که همچین کاری کردی؟!
- یعنی چی؟ فکری نکردم. فقط برشون گردوندم که بتونیم اونجا نگهشون داریم تا شماها بیاید آموزششون بدید.
- یعنی یه درصد هم فکر نکردی همونطور که فرار کردن و اومدن اینجا، میتونن فرار کنن و برن جای دیگه؟
رابستن از عرق خیس شد. البته در این دنیای بی کران، انواع مختلفی از عرق وجود دارد. برای مثال نوعی از عرق به دلیل گرمای شدید هوا میباشد. نوعی دیگر برای مواقعی است که انسان سر جلسه امتحان سمج مینشیند و نوع دیگر نیز عرقی است که در هنگام دیدن یک هیولا از انسان خارج میشود که به آن "عرق سرد" نیز میگویند. نوع آخر عرق نیز عرقی میباشد که به دلیل شرم و خجالت از انسان خارج میشود و اغلب با سرخی صورت نیز همراه است. اما در آن لحظه، رابستن به "عرق سرد" دچار شده بود.
بدنش به طور کامل خیس شده بود و حس میکرد که ردایش نیز کم کم به رنگ زرد بدرنگی در خواهد آمد. بالاخره ایستادن مقابل یک عدد وزیر و مدیر کراوات پوش که در آن لحظه در شرف انفجار بود، چنین عواقبی نیز در پی داشت.
- حاجی به مرلین من زورمو زدم.
- اشتباه گرفتی... حاجی تراورز نیستم.
- منظورم اینه که ببخشید خلاصه...
البته آرسینوس اصولا علاقه چندان خاصی به بخشیدن او نداشت، به خصوص با توجه به خراب کاری او در آن لحظه.
- حرف آخری برای گفتن داری، رابستن آلوئه ورا؟
- آلوادور هستم. میخواید بلاکم کنید یعنی؟!
- باو تو اصلا شناسه ساخته شده نیستی که بخوام بلاکت کنم... یعنی حتی مرگخوار هم نیستی پس. پس اصولا باید برگردی به همون عالم شناسه های ساخته نشده!
رابستن دچار شکست در ناحیه ستون فقرات شد. رابستن تحمل این بار را نداشت. کمر شکسته اش خم شد و ترک بزرگی در قلبش ایجاد شد. سپس گریه کنان همچون کودکانِ به دنبال قاقالیلی از محل گریخت و در افق محو شد.
آرسینوس سری تکان داد و بر خود درود و ستایش فرستاد که انقدر سریع و با دیپلماسی موفق به حل و فصل موضوع شده بود، سپس رو به مرگخواران کرد و گفت:
- کیا میان بریم خونه گریمولد و آموزشو شروع کنیم؟
آرسینوس چشمانش را باز کرد و اتاقی را دید که به جز یک عدد هکتور که بالا و پایین میپرید و یک عدد رودولف که فیگور بازو و پشت بازو گرفته بود تا عظلات فولادینش را به نمایش بگذارد، کاملا خالی بود.
- اوه... چاره نیست... بریم... فقط زودتر این جماعتو برگردونیم به حالت اول.
چند ثانیه بعد، میدان گریمولد:آرسینوس، رودولف و هکتور به آرامی وارد خانه شماره دوازده که کاملا مرئی شده بود، شدند. از راهروی ورودی گذشتند تا آنکه به اتاق نشیمن رسیدند که در پشت در بسته آن سر و صدای زیادی می آمد.
آرسینوس در را به سرعت باز کرد و بلافاصله یک عدد کتری آهنی و پوسیده از کنار صورتش گذشت که موجب شد تعداد چشمان او به توان دو برسد.
- اینجا دیگه چه جهنم دره ایه؟!
رودولف و هکتور لبخندی زدند، نگاهی به یکدیگر کردند و او را مستقیم به درون اتاق پرتاب کردند.