هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ سه شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۵
#53

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
مـاگـل
پیام: 475
آفلاین
رودولف اخم کرد: من یه پیشنهادی برای گذروندن وقت گرانبهامون با هم دارم.

رودولف اندکی لبخند حجیمش را جا به جا کرد! (شما هنوز به تکنولوژی جا به جا کردن لبخند حجیم دست نیافتید به امید مرلین در جلسات بعدی باهاش آشنا خواهید شد! ) و نگاهی به ساحرگان پلنگ رو به روش انداخت و گفت:

- یه قل دو قل بزنیم؟!
- نوچ!
- دو قل دو قل چی؟!
-اواه.. نه!
- یارکشی کنیم.. کیریکت بازی کنیم؟!
- شتررررررررق!

حکیمی که اتفاقی از اونجا عبور می کرد تا به سمت درهای خروجی آزکابان بره، دست حکیمانه ش را بالا برد و چنان تیریپ "عنتونینت بر دهان ای یاوه گو!" خوابوند دهن رودولف و فرمود:

- چو بیشه ز شیران تهی یافتند بوقیان فرصت بی ناموسی بازی یافتن دیگه.. ینی می خوام بدونم عیب نیس از این بازی ها می کنید !؟

رودولف که دیگر لبخند حجیمی براش نمونده گریان و نالان بر محضر حکیم عرضه داشت: (خب کار و باری حکیمی کساد بود حکیم به طور پاره وقت محضر داری می کردن و یه قرون ده شاهی از صیغه خوندن رزق حلال در می آوردن )

- ای حکیم به جون این دوتا بچه هام (!) من منظورم چیز نبود.. من فقط قصد خیر و اقدام و عمل داشتم به جون کریم!

حکیم نگاهی به دوتا بچه های رودولف انداخت و بعد نگاه دیگه ای از سر ترحم به خود رودولف انداخت و دوباره فرمود:

- حالا آسلام و مسلمین و بچه ده ساله که به کنار.. اون سیزده ساله هه که شبا در میادم به کنار! اگه ارواح بی ناموسان قدیم که ته سیاهچاله های آزکابان خوابیدن بیدار بشن چی؟ کی دوباره می خواد بخوابوندشون؟!

و ساحره پلنگا با شنیدن این حرف کلیپس ها دریدند و رفتن تو دفتر آریانا نشستن گریه کردن.. در هم پشت سرشون بستن.. رودولف آه حسرت باری کشید و به طرف گفت: "ینی ناموسن زدی آب را گل کردی حکیم!"

- ینی فکر کردی شوخی می کنم؟! می خوای بریم نشونت بدمشون!؟
-

و حکیم لبخندی زد و دست رودولف رو گرفت و با هم حرکت کردند. دویدند و دویدند تا به تیری...امممم.. آها صلابه ای رسیدند! حکیم فرمود:

- این آن تیریست که ژیگولوس را در نبرد آزکابان با آن چیز کردند.. چنجه.. امم نه..شکنجه!
- ژیگول قهرمان جام آتیش بود درسته ولی مگه اینجا بند چیزا نیس؟

حکیم نگاه "یو نو ناتینگ جان اسنو!" طوری به رودولف انداخت و حرکت کرد تا به داری رسیدند و فرمود:
- اینجا آن داریست که در نبرد آزکابان بولدوزر را با یک گونی شکنجه کردند!
- گونی واسه چیش بود آخه؟!
- شتررررق! ای نابخرد! خب گونی رو می کشن سرش که موقع دار زدن چشاشو نبینن دلشون بسوزه!


و پس از اینکه پرده ی ظلمت از ذهن رودولف کنار رفت آن ها رفتند و رفتند تا به گودالی رسیدند.. عاقا ینی غار بودا!! و حکیم متوقف شد.

- حاجی تو رو به جون مرده و زنده ت بذار برگردم گرگم به هوامو باز کنم اینجا کجاست!
- هیس بابا.. می خوای ارواح بیدار شن بریزن بالا هممونو چیز کنن.. تو فارسی بهش چی میگید شما؟!
- گور به گور؟ چوب تو آستین؟ خاک بر سر؟
- داد نزن بابا روح پرسی ویزلی هم این پایینه جون تو.. ماندانگاس دات اولد.. سالازار دات اولدر.. ادی شیرموز.. اسکاور حتی!
- هممون در خدمتیم عاقا ولی منو یادت رفت.. برادر حمید 20 از قزوین!

دستی به شانه ی حکیم خورد و صدایی از پشت سرشان شنیده شد و جمعیت نقره ای درخشانی از همون پشت لبخندهای ملیح زدند!



می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ دوشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۴
#52

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
دمنتور مذکور همان طور که یخه آن ها را چسبیده بود هووو هووو می کرد و با زبان بی زبانی، آن ها را با بوسه ی مرگبارش تهدید می کرد. تهدیدی آن چنان خوفبار و لرزه بر اندام آور که رودولف داشت سکته می کرد تا یکی از آن بوسه های آبدار نصیبش شود. :aros:

دمنتور چهار ساحره و رودولف را انداخت دم در دفتر آریانا و رفت پی کارش. ساحره ها بلند شدند تا خس وخاشاک را از روی خویش برهانند که ندا آمد: هُش! منو از خواب بیدار کردین!

یکی از ساحره پاشنه بیست سانتی اش را فرو کرد در حدقه ی چشم ِ صاحب صدا: کیستی؟

صدا گفت: من نورممدم. داداش کورممد. ما اینجا پاتوق زدیم.
صدای دیگری گفت: منم لرد اسمشو نبرم.. نه! شوخی ره کردم. چرا می ترسین. من باروفیو هستمه. اینم گاو میشای من هستنه: گاوک، غازغازک، هاگرید سوروس. این آخریه ره همیشه می گم که نامش ره از دو تا جادوگر قهرمان گرفتم. غازغازک! تو بلدی شعر بخونی؟ نه؟ سوره اربابی چطور؟ گاوک-

رودولف غرید: بسه دیگه. الان این آریانا کجاست؟ می خوام برم خرکشش کنم کت بسته بیارم. البته اگه کت می پوشه! وگرنه دست بسته میارمش. اع! بامزه بودا. نمی خواین بخندین؟ حتی یخورده؟

رودولف با سرخوردگی نورممد و کورممد و جاسم و ساحره ها و باروفیو را ول کرد و رفت دفتر آریانا ولی نوشته بود: ساعت کاری از 7 تا 9 شب. همه روزه بجز روز های تعطیل و شنبه تا سه شنبه.

رودولف دوباره سرخورده بازگشت. یکی از ساحره ها گفت: حالا که نه آریانا هست نه دمنتوری، چطوره یه دست هفت خبیث بزنیم؟
- نه. بزن منوتو استیج ببینیم. د کجاس این ریموت؟
- رازبقا می بینیم. فکرشم نکنین من بذارم تا وقتی من زنده ـم....

رودولف اخم کرد: من یه پیشنهادی برای گذروندن وقت گرانبهامون با هم دارم.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴
#51

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
ـ یا پوتین مرلین!

رودولف اینرا فریاد زد و با صندلی از پشت به زمین افتاد.

ـ فقط از من دور شو ممد عاضل!

ممد عاضل چگونه میتوانست به حرف او گوش کند در حالی که وجود نحس دمنتور در زندان را باز کرده بود و اکنون رایحه ی شوم شادی کِش و شادی کُشانه اش بیشتر در مغز سه ساحره فرو میرفت؟

ـ تازه یادم اومد!تازه یادم اومد چه پست فطرتی هستی رودولف!

ـ ها؟

ـ تو کادوی ولنتاین منو ارزون تر از کادوی ولنتاین اون خریدی!

ـ چیه حسودیت میشه؟اون اول به من قول اون گردنبند رو داده بود!

خوشبختانه هنوز هیچکدام متوجه نشده بودند که رودولف انها را از بهترین بدل فروشی ناکترن خریده است.البته جای نگرانی نبود!
نزدیک شدن دمنتور تمام خاطرات بد و دحشتناک جد و ابا انها را جلوی چشمشان می اورد.

ـ الان حالیت میکنم!

و در همان لحظه بود که ساحره دوم از مشت ممد عاضل جا خالی داد.
اندک اندک در جلوی چشمان بهت زده رودولف که به اندو خیره شده بود.گیس و گیس کشی شدت گرفت!

وضعیت وخیم بود.دمنتور اگر بیشتر نمیجنبید،بایستی 4 نفر را با خود نزد رئیسش میبرد.
بدبختی اینجا بود که نزدیک میشد اوضاع بدتر میشد و دور هم نمیتوانست بماند چرا که وقت تنگ بود.

در این میان یک ساحره ی دیگر مانده بود و رودولف.
چشمان رودولف سعی میکرد خود را به ان راه بزند.اما چشم که نمیتواند خود را به ان راه بزند!
یک ساحره خشمگین چه واکنشی میتواند نشان دهد؟ان هم وقتی که فهمیده است تمام جواهراتش بدلی بوده است و از همه کمتر؟

ـ

ـ

رودولف در ان لحظه ها خود را در حالی مجسم میکرد که از قوزک پا به سقف اویزان شده و کتک میخورد.چرا که اکنون او هیچ سلاحی نداشت!

دمنتور از استانه در بر همه این اتفاقات نظاره گر بود.
دمنتور ها هیچ چیز نداشته باشند،لااقل حوصله را هم میتوانند داشته باشند تا مانند خیلی از ماها انرا اغلب اوقات نداشته باشند!

حوصله دمنتور سر رفت.ابتدا یقه رودولف و سپس یقه ساحره ها را گرفت و از اتاق خارج شد.


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
#50

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
مـاگـل
پیام: 520
آفلاین
- چی‌شده؟ کیه در می‌زنه؟ :famil:

البته دیوانه ساز در نمی‌زد، شیشه می‌زد. نه برادر من، نه اون شیشه، شیشه ی پنجره رو می‌گم. دیگه هر کسی رو مورفین چیزکش کرده باشه دیوانه ساز رو که نمی‌تونسته. خب بریم سر بقیه ی ماجرا.

دیوانه سازا اصولا حرف نمی‌زنن، یعنی اصلا دهنشون برای این‌کار ساخته نشده که بتونن. اونا فقط می‌تونن بوس کنن اونم از نوع غیرآسلامیش که از اون‌جا که جنسیت خاصی ندارن بعضی اوقات بیش از اندازه غیرآسلامی می‌شه که بدون شرح می‌ذارمش که بلاک نشم دیگه، تا همینجای کار هم با ذکر و صلوات بلاک نشدم. داشتم می‌گفتم، دیوانه ساز قصه ی ما نمی‌تونست جواب رودولف رو بده، چنین جوابی رو شنفت:
- مزاحم تلفنی داشتیم، مزاحم زنگ بزن در رو هم داشتیم، اما مزاحم شیشه ای دیگه چه صیغه‌ایه مادر ادی کارمایکل؟

در ذهن ساحره های اطراف رودولف جمله‌ای یکسان شکل گرفت، "فی المدت المعلوم". ساحره ها سلاح هایی که در نقاط مختلف لباس و بدن مثل دهن، لای دندون، توی موها و یه سری جای دیگه مخفی کرده بودن رو بیرون آوردن و این گونه فریاد برآوردند:
- صیغه؟ مرتیکه دربون دست پا چلفتی، صیغه دیگه چه کوفتیه!؟
- من تو ذهنم داشتم خودمون رو تو جاده چالوس تصور می‌کردم که داریم هایده گوش می‌کنیم، حالا می‌گی صیغه؟!
- اصلا حالا که این‌طور شد اسم من مادمازل نیست، مَمَد عاضله!

دیوانه ساز ناخواسته رودولف را در دردسری بس هولناک انداخته بود، حالا مسئولیت دیگری هم بر دوشش سنگینی می‌کرد و آن نجات دادن رودولف از دست ساحرگان و در مورد آخر، ممد عاضل بود.



پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴
#49

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
دیوانه ساز هو هو کنان از اتاق خارج شد. به فکر فرو رفته بود! خودش هم نمی دانست زن است یا مرد. برایش مهم هم نبود! او که به هر حال قرار نبود ازدواج کند...
ولی چرا که نه؟

اگر دیوانه سازی با شغلی دولتی و آینده دار و با قدرت مکش شادی بسیار بالا پیدا می کرد چرا که نه؟ به دستانش نگاه کرد...لزج و چروکیده بودند. باید کرم جدیدی می خرید. باید کمی به خودش می رسید. باید خوشبخت می شد و دیوانه ساز های کوچک فراوانی تولید می کرد.

دیوانه ساز غرق در فکر و خیال شده بود که به در خانه رودولف رسید.

قصر رودولف لسترنج!

ولی مکانی که تخته ای با این مضمون روی آن نصب شده بود چیزی جز دکه نگهبانی کوچک جلوی خانه ریدل ها نبود. دیوانه ساز برای رودولف لسترنج متاسف شد!
سرو صدایی از داخل آلونک توجهش را به خود جلب کرد.

-بعد سم هیپوگریفه رو به منقار آکرومانتیولاهه گره زدم و هر دو رو تو شکم سنجابی که پاره کرده بودم فرو کردم و...
-سنجاب چیه؟
-تو ذهن قشنگتو درگیر این چیزا نکن...یه جونور عظیم الجثه مشنگیه...بعد... اوهوی...گفتیم ماساژ بده. چه بلایی داری سر انگشتای پام میاری؟

دیوانه ساز از پنجره شکسته دکه سرک کشید. رودولف روی صندلی گهواره ای نشسته بود. سه ساحره در اطرافش بودند. یکی سرگرم ماساژ پا...یکی سرگرم گوش کردن به داستان های تخیلی رودولف و نوازش موهایش...و سومی چون جای کافی نداشت در گوشه ای روی زمین نشسته بود و رودولف را هدف نگاه های تحسین آمیزش قرار داده بود.

-آخ...چقدر یهو احساس بدبختی کردم! غر...اشک...آه...

رودولف داستانش را نیمه تمام رها کرده بود. یکی از دختر ها از فرصت استفاده کرد.
-جناب رودولف...شما فرمودین معاون و دست راست لرد سیاه هستین. ما الان سه ساعته تو این دکه نشستیم. نه اثری از معاونت هست نه لرد سیاه و نه مرگخوارایی که گفتین در خدمت شما هستن...منم الان احساس بدبختی می کنم. نمی دونم دلیلش چیه. تا همین دو دقیقه پیش خودم رو به عنوان ملکه آینده خانه ریدل تصور می کردم...الان یهو حس کردم شما دربانی بیش نیستین.

دیوانه ساز خوب می دانست دلیل این همه بدبختی حضور منحوس خودش است. باید رودولف را با خودش به آزکابان می برد. تابلوی " مزاحم نشوید" روی در را نادیده گرفت و به آرامی و با ادبی که از یک دیوانه ساز بی جنسیت بعید بود، سه ضربه به شیشه زد.




پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
#48

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
داستان جدید(دیگه از آنتونین دالاهوف بدتر نیستیم که،پست نخورد سوژه هم میفهمیم مشکلی نسیت و عادیه!)

بودن بخش یا قسمتی مخصوص برای بانوان،برای فمینست ها نشانه برابری،برای بعضی نشانه محدودیت،برای بعضی نشانه هیچ چیز و به طور خلاصه برای هر عده نشانه یک چیز بود...اما برای یک دسته از موجودات که "رودولفیان" نام داشته و از تیره "هیزسانان" به شمار میرفتند،بخش مخصوص به خانومها،بانوان،دختران،ساحره ها یا هر چیزی شبیه به این،به سان بخش فرست کلاس هواپیماها،صندلی جلو وانت ماشین ها،طبقه هفتم بهشت و اینچنین بخش هایی بوده که نقش بخش برتر و بهتر موجود در یک سیستم را نشان میداد!
پس هیچ موجودی از رودولفیان که تنها و تنها "رودولف لسترنج" فرد زنده این موجودات در جهان به شمار میرفت،به هیچوجه فرصت رفتن به این بخش ها را از دست نمیداد!

دفتر مدیرت آزکابان!

این روزها به دلایلی آزکابان شلوغتر از آن بود که فکرش را میکرد و دستگاه های شکنجه پیشین کفاف زندانی های جدیدی که انگار تمام ساحره های عالم در آن حبس بودند را نداشت...از همین رو آریانا دامبلدور،مدیر وقت آزکابان پشت میز خود نشسته و در حال بررسی دستگاه های جدید شکنجه ای بود،تا از آن برای زندانش سفارش دهد!
_خب...دستگاه تولید صدای ناخون کشیدن بر روی تخته...نه این قدیمی شده! دستگاه استاد بدون عمه خودکار...اینم تو بازار موجود نیست! دستگاه تولد بوی...عی!نه نه...خب این چیه؟!هوممم...دستگاه مخصوص برای بند ساحرگان...هوووووم...جالبه....هووووم!

آریانا دامبلدور به شدت در حال مطالعه پرونده دستگاهی بود که برای بند ساحرگان کاربرد داشت...دقایق بسیاری را صرف فکر کردن برای این موضوع و سبک سنگین کردن مزایا و معایبی که ورود این دستگاه به زندان که ممکن بود پیش بیاورد،کرد!
و بلاخره تصمیمش را گرفت...برای همین دیوانه سازی را صدا کرد...به محض ورود دیوانه ساز به اتاق،آریانا از صندلی خود برخواست و به سمت دیوانه ساز رفت...
_ببین...برو رودولف لسترنج رو پیدا کن و بیارش...ما باید اون رو به عنوان دستگاه شکنجه جدید برای بخش ساحره ها استخدام کنیم...با توجه به بودجه مون تنها کاری که میتونیم بکنیم همینه...حالا هم زود برو...نه!وایسا...نمیدونم دیوانه سازها نر و ماده دارن یا نه...ولی خب...سعی کن یه دیوانه ساز غیر ماده سراغ رودولف بفرستی...نمیخوام یکی از دیوانه ساز هام رو ببینم که دو روز دیگه کنج خونه لسترنج ها نشسته داره لباس میشوره!




پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#47

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
داستانی جدید...

بند ساحرگان را "راجر دیویس" بنیاد نهاد...
تصویر کوچک شده


افرادی که سن و سالشان بیشتر است بخاطر می آورند که در بازه ای، حکومت وزارت سحر و جادو به این نتیجه رسید که دموکراسی بدون عوامل بازدارنده معنایی ندارد و برای اولین بار پس از نابودی جادوگر سیاه، درهای آزکابان مجدد باز شد. در تاریخ ثبت خواهد شد که استرجس پادمور و همکارش راجر دیویس در آن زمان، آزکابان را مجدد بازگشایی کردند...


درهای دو تکه و تلق تولوق کنان بند باز شد و چشمان آلیس، هلگا، دلوروس، لینی(شخصیت های پست های قبل) و بلاتریکس ناخوداگاه کوچک شد. چندین روز بود که نوری داخل سلول نیامده بود.دیوانه ساز بلند بالا در حالی که شنلی روی صورتش کشیده بود در آستانه در ایستاده بود و چیزی در دستانش بود. ابتدا چند کلمه ای به زبان "دمنتوری" صحبت کرد:
_ خی خی خی خا خا خا خو خو خو خو ها ها ها

سپس آن چیز که در دستش بود را داخل سلول انداخت و در سول را بست. آن چیز درست در زیر پای دلوروس افتاد. او چند ثانیه خوب به آن نگاه کرد و تا متوجه شد، دامن صورتیش را بالا زد و در حالی که مانند دونده های دو صد متر دور سلول میدوید فریاد میزد:
_ موووووووووووش، موووووووووووش

تا آلیس، هلگا و لینی این کلمه را از زبان دلوروس شنیدند آن ها هم جیغ و داد کنان پا به فرار گذاشتند. نکته جالب این بود که موشه هم انگار بدش نمی آمد دنبال ساحره ها بکند و بطرز عجیبی دقیقا پشت سر آن ها میدوید

یکی دو دقیقه به همین منوال گذشت تا اینکه بالاتریکس اعصابش خورد شد، بلند شد و گفت:
_ دلوروس خجالت بکش! موش دیدی سانتور در اعماق جنگل ممنوعه که ندیدی!

سپس دمپایی اش را از پاهایش درآورد و "تق" بر سر موش بینوا کوبید!
موش:


چند دقیقه از بیهوشی و سپس به هوش آمدن و البته تغییر شکل دادن موشه گذشت که کاشف بعمل آمد آن موش پیتر پتی گرو بوده و دیوانه ساز مذکور که نمیدانسته محکوم جدید میتواند به موش تغییر شکل دهد و مذکر است، برای اذیت کردن ساحره ها، آن را در سلول آن ها انداخته است... البته غیر از این موارد سطحی نکته ای که به ذهن بلاتریکس رسید این بود که پیتر موش شکل چون میتواند زمین را بکند ممکن است بتواند به آن ها در فرار کردن از سلول و زندان کمک کند...



پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
#46

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
ساحرگان دلیر و وفادار وزیر آمبریج، با نظاره کردن چهره ی وزغ مانند خود، با خونسردی تمام و بدون جیغ و داد و شکایت، دوباره حلقه ای تشکیل دادن و در مرکز خود، وزغ اصلی یعنی وزیرآمبریج قرار گرفت.

- خیله خب مثل اینکه یکم برنامه هامون با مشکل برخورد کرد، میخواستم در صلح و آرامش اینجارو فتح کنیم اما انگار مجبوریم نقشه ی شماره ی 2 رو عملی کنیم، پس ... حــــــــــمـــــــــلــــــــــــه!

صدای فریاد وزیرآمبریج در سرتاسر آزکابان میپیچه و تمام جنبندگان داخل و حوالی آزکابان اون رو میشنون و همه تو شوک فرو میرن. غیر از ارتش ساحرگان وزارتخونه _ که اطراف آزکابان مستقر شده بودن_ که با شنیدن صدای آمبریج، مثل مور و ملخ از هر چهار طرف داخل میریزن و حمله رسما آغاز میشه.

وزیرآمبریج بی توجه به هیاهو و غوغایی که از تو ساختمون شنیده میشه، رو به وزغای دیگه میکنه و میگه:

- وجود رهبری چون من، به هر ارتشی نیرو و توان مضاعف میده. پس با همین شکل و هیبت، پخش شین و ارتشمون رو هدایت کنین تا کل آزکابان به تسخیر ما در بیاد.

انواع و اقسام صداهای قور قور به نشانه ی تایید حرف های وزیرآمبریج بلند میشه و لحظه ای بعد تمامی وزغ های دیگر پراکنده میشن.

وزیرآمبریج با خونسردی تمام داخل راهرو قدم میذاره و از روی اجساد کورممدها و جاسمین و سوگلی های به هلاکت رسیده ی مورفین گانت عبور میکنه. دیوانه سازهارو نشونه گیری میکنه و تو راهش تمام اونارو بوسه بارون و رام و مطیع خودش میکنه و همراه ارتشی بزرگ از دیوانه سازها، رهسپار مرکز آزکابان میشه.

سمت دیگه:

فلور در غالب وزغ عده ای از ساحرگان رو هدایت میکنه و در به در دنبال مورفین گانت میگرده. نگاهی به عده ای از یاران مورفین چون رز ویزلی، ویلبرت، دالاهوف، مانچ و ... میندازه که دستگیر شدن و گوشه ای در حال جمع آوری هستن.

فلور با عجله حرکت میکنه و از حموم عمومی زندان که کلی کف و حباب ازش خارج میشه و حدس میزنه ماموران در حال شستشوی ارگ کثیف هستن میگذره و ...

- پیدایت کردیم! همونجا وایسا گانت! عه ... دهه ... برین کنار بابا ... تو راه واینسین ... داره فرار میکنه!

فلور همینطور داد و هوار کنان سعی میکنه رانده شدگانو که راهو مسدود کردن بگذرونه و خودشو به مورفین برسونه. اما ممانعت های اونا بیش از این حرفاست و فلور هرچی تلاش میکنه نمیتونه خودشو به مورفین برسونه.

مورفین با دیدن فلور(در قالب وزغ) ده کیلو چیز رو سریعا میبلعه و در جلوی چشمان حیرت زده ی فلور و گروهش، به شدت high میشه و با سرعتی فوق العاده جلو میاد و همه ی اونارو کنار میزنه و از پنجره خودشو به بیرون و درون دریا پرتاب میکنه.

فلور و افرادش جلوی پنجره میان تا ببینن چه بلایی سر مورفین میاد. دریا حرکات عجیبی به نشونه ی دل درد از خودش نشون میده و بعد کاملا ساکت و آروم به حالت قبلیش میاد.

- دریا مورفینو دفع کرد! باید دنبالش بگردیم! همگی سقووووط!

فلور و افرادش همچون دیوانه ها خودشون رو از پنجره به بیرون پرتاب میکنن اما طولی نمیکشه که جاروهاشون زیر پاشون ظاهر میشه و گروه تعقیب کننده ی گانت بوجود میاد.

اینور تر:

- اوه ننه هلگا!

در سلول باز میشه و هلگا به بیرون قدم میذاره و در آغوش ساحرگان نجات دهنده ش فرو میره.

- آه آزادی! چه دوران سخت و طاقت فرسایی رو اینجا گذرونـ...

اما جمله ش در اثر کشیده شدن توسط وزغی ناقص میمونه.

اونور تر:

- چقد مسخره بازی در میاری لود، د بیا بیرون دیگه.

لودو آه و ناله کنان سعی میکنه به جماعت ساحره ای که جلوش وایسادن بفهمونه که به مرلین نمیتونه حرکت کنه، اما حرف تو گوش اونا نمیره.

- ببینین، من در اثر شکنجه های ناجوانمردانه و دردناک اونا آسیب دیدم، باید به من کمک کنین و حملم کنین. فهمیدین؟

وزغ جهشی میکنه و رو شکم لودو فرود میاد. بررسی های لازم رو انجام میده و میگه:

- بنویسین به فرزندانش سهمیه ی هاگوارتز تعلق میگیره ... متاسفانه به درجه رفیع جانبازی 98% نائل شده.

ساحره ها ابراز همدردی میکنن و اونو رو کولشون میذارن و راهی مرکز آزکابان میشن.

مرکز آزکابان:

کلی وزغ، هرکدوم از یه سمت، با کلی گروگان و اطلاعات و غنائم از راه میرسن و همگی مرکز آزکابان جمع میشن. وزغ اصلی، یعنی وزیرآمبریج هم با لشگر دیوانه سازای رام شده سر میرسه و بقیه به احترامش راهو باز میکنن تا بالا بره و سخنرانی آتشین خودش رو شروع کنه.

- ای ساحرگان بلند پرواز و دلیر دولت مقتدر ساحره سالاری! بنگرید که چگونه با شجاعت و تلاش، اینجارو بدین سادگی فتح نمودیم و ارتش آزکابان رو شکست دادیم.

وزغای دیگه کم کم تغییر شکل میدن و به شکل آدمای اصلیشون در میان. آمبریج که احساس بهتری بهش دست داده، تک تک اونارو از نظر میگذرونه و ادامه میده:

- حکم افراد باقی مونده رو هم طبق اونچه که قبلا معین شده به اجرا در بیارین. در مورد خانواده ی گانت هم ... اوه میبینم که از قبل بسته بندیشون کردین.

وزیرآمبریج نگاهشو از روی بسته های بزرگی که بی شک مروپی، سالازار و تام درون اون هستن برمیداره و توجهش به سمت دیگه ای که خروارها چیز تلنبار شده جلب میشه.

- ای گانت، آیا تو جادوگر بودی؟ هم نوعان تو ماه ها در سنت مانگو، در این تحریم دارو درد کشیدند و تو چیزها را انبار کردی و نگذاشتی از آنها دارو بسازیم و همه را صرف عیاشی و تفریح کردی ! مرلین از گناه تو بگذرد.

آمبریج آه کشان نگاهشو از بسته های بزرگ چیز که از آزکابان یافت شده برمیداره و با حرکت سرش به شفادهنده هایی که به اونجا اومدن اشاره میکنه که مشغول شن و به تهیه ی دارو بپردازن.

- اون میلیاردها گالیون رو تو سفره بریزین و به مردم اطلاع بدین که هرشب، راس ساعت 9 همزمان با تحویل زباله هاشون، این گالیون ها به جیب مبارکشون برمیگرده و از فقر و تنگدستی نجات پیدا میکنن. این است اوج شکوه و ابهت و بخشندگی ما!

فریاد و سوت و کف و دست و هورای ساحرگان به هوا بلند میشه و با خوش حالی گالیون هارو تو سفره ای سرازیر میکنن. نوری در بیرون ساختمون نمایان میشه و همه رو با اشتیاق به سمت پنجره ها میکشونه.

- اوه اون مرلین کبیره!

آمبریج با شنیدن این حرف سریعا به خودش میاد و میگه: همونطور که میدونین احکام صادر شده برای مجرمین در اوج آمبروکراکسی صادر شده و تا این حد عدالت در تاریخ جادوگری بی سابقه بوده!

مرلین از آسمون به خودش قسم میفرسته، تنبان طلاییش رو میون ابرا میچرخونه و اذعان میکنه که همینطوره!

همون موقع مرلین ناپدید میشه و از توش ساحره ای سوار بر جارو بیرون میزنه و جلوی وزیر آمبریج می ایسته:

- ما رد مورفین گانت رو زدیم. گانت احتمالاً با گله گوزن های شمالی همراه شده!

آمبریج قهقهه ای میزنه و میگه: مشکلی نیست. اونم بزودی میگیریمش!

صدای جیغ و ویغ رانده شدگان از گوشه ای به گوش میرسه که غرغرکنان هرکدوم یه سمت هلگارو گرفتن و در حال کشیدنش هستن و میخوان اونو به زور با خودشون به مقر رانده شدگان ببرن. اما هلگا با ملایمت دست نوازشی به سر اونا میکشه و ازشون دور میشه و کنار وزیر آمبریج می ایسته.

وزیر آمبریج صابونی رو به هلگا تعارف میکنه و میگه: بهتره هرچه سریع تر خودتو با ویلی بشوری، زندان بودی کثیف شدی.

هلگا لبخندی میزنه و همراه وزیر آمبریج به پهنه ی آسمان مینگره!

× پایان سوژه ×




پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
#45

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین


پاسخ به: بند ساحرگان
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
#44

یاکسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۱:۰۹ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از دهلي نو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
پايان فلش بك پست دلوروس آمبريج

ساحره ها همه جا رو دنبال مو گشتند ولي دريغ از يك تار مو.
آمبريج:اين همه آدم تا الان نتونستيد يه دونه مو پيدا كنيد؟
ليني:انگار از اول كچل بوده.

فلش بك

برگه تبليغاتي اي به دست ياكسلي رسيد.

نقل قول:
آيا فكر ميكنيد كسي ميخواهد از روي شما معجون مركب پيچيده درست كند؟
با خريد يك معجون كچلي راحت بخوابيد.


ياكسلي:تام اين كاغذ رو نگاه كن.
-خب كه چي؟
-مقابله با معجون مركب،مقابله با جاسوسي.
-خب كه چي؟
-من كاراگاهم تام.بايد امنيت قلعه رو حفظ كنيم.چند تا معجون كچلي سفارش بده.

پايان فلش بك

ساحره ها چندين تار مو پيدا كردند و آنها را در معجون مركب ريختند.پس از چند لحظه همه به شكل وزغ آميريج در آمدند.


آينده در دستان توست.كافيست به گذشته فكر نكني.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.