هشدار!
نمایشنامه ای که در ذیل مشاهده می کنید، برای یک نمایش پنج بعدی نوشته شده. بنابراین، به شما بیننده ی محترم هشدار می دهیم که علاوه بر ویژگی های صحنه، صدا، نور و تصویر، احتمالا حتی از خارش دماغ و ترشح اسید معده ی بازیگران نیز با خبر خواهید شد.
صحنه ی اول.
همه جا به شدت تاریک هست و سکوت وهم آوری فضا رو در بر گرفته که هر از گاهی با صدایِ خش خشی که از یه سری چیزایِ مجهول الهویه در دلِ تاریکی بر می خیزه، شکسته می شه. هوای صحنه کم و بیش خشک و سرده و بوی گرد و خاکِ لا فرش مونده به مشام می رسه.
صحنه ی دوم.
خارش.
خارش شدید.
یه چیزی در ناحیه ی دماغ، داره به شدت شما رو می خارونه. که البت هنو نمی دونید چی هس، چون صحنه تاریکه. عاقو حتا نمی دونید کدوم کاراکتره که دماغش اینقد داره می خاره. چقد شوما بدبختید.
صحنه ی سوم.
ولدمورت که تک تک موهای دماغش دارن از فرط خارش جیغ می کشن، بالاخره چشاشو وا می کنه. اول یه چند لحظه گیج می زنه، در بهت و حیرت فرو می شه، شک می کنه، مشمئز می شه، انعکاس دفاعی معده شو فرو می خوره و نهایتا می فهمه که نه، منبع خارشو درست تشخیص داده. منبع، انگشت اشاره ی دست راست یه بچه ی حدودا سه ساله هست که تا بند سوم تو سوراخ دماغ ولدمورت فرو شده. بچه که می بینه ولدمورت چشاشو وا کرده، یه جیغی از سر هیجان از خودش در می کنه و انگشت دست چپشم می کنه تو تنها سوراخ دماغ باقیمونده.
ولدمورت که تازه از گیجی ناشی از درک این وضعیت درخشان خارج شده، سعی می کنه یه تکونی به خودش بده که بچه رو از خودش بتارونه. عاقو خودشو یه وری می کنه، این وری می کنه، اون وری می کنه، یه لرزشای نرمی از بالا به پایین و از پایین به بالا ایجاد می کنه. ماتحتشو میده عقب، بالاتنه رو میده جلو و آماده می شه با یه قِر ریز حسن ختامو ارائه کنه که تازه دوزاریش می افته عِه؟ خوشبختانه اصن تکون نمی خوره و شما مجبور نیستید حرکات موزون نه چندان ماهرانه ـشو ببینید.
بعد، عربده می زنه:
- بَکُب بچه! گُبشو برو پاییل بیلَب! (نکن بچه! گمشو برو پایین بینم!)
و از اون جایی که جفت انگشتای بچه ی مذکور تا تَه تو دماغش هس، عربده ش به جای نعره ی وحشت آفرین یه ارباب شیطانی، شبیه دختر همسایه ی ما که تازه دماغشو عمل کرده به نظر می رسه.
بچه یه نیگای تخسی به چشای ولدمورت می کنه و در طی یه اقدام وحشیانه، به جای گم شدن و پایین رفتن، بیشتر انگشتاشو تو دماغ ولدمورت می فشاره؛ به طوری که به نظر می رسه تصمیم داره از طریق این دو حفره به مجرای سینوسای ولدمورت دس پیدا کنه - که البت با توجه به ابعاد سوراخ دماغای این بزرگوار، تصمیم چندان مشکلی هم نبوده به هر حال - ولی یکهو، دماغ ولدمورت اینقد تحریک می شه که یه عطسه ی پنج ریشتری می زنه و بچه و دستاشو، به همراه حجم عظیمی از مخاط از دماغش به بیرون پرتاب می کنه.
بچه یه چن ثانیه به ملغمه ی اسف باری که مث کوهی از بستنی زمستونی سر تا پاشو پوشونده، خیره می شه و بعد جیغ می زنه:
- عن دماغ ولدمورت!
مااااماااان!
و از صحنه بیرون می دوئه.
صحنه ی چهارم.
ولدمورت که بالاخره از شر منبع خارش خلاصی پیدا کرده، یه نفسی از اعماق جان بر میاره و تازه توجهش به صحنه جلب می شه. صحنه که به نظر می رسه نمایی از سالن اصلی وزارت سحر و جادو هس، به معنای واقعی کلمه ترکیده. عاقا فواره ترکیده. مجسمه ها ترکیدن. چوبای کف پوش ترکیدن. خودش ترکیده. دامبلدور ترکیده. هری ترکیده. عاقا تف به این زندگی!
و بله! بالاخره متوجه می شه دامبلدور و هری همراش تو اون صحنه وایسادن!
صحنه ی پنجم.
دوربین اینجا رو حالت کلوزآپ هس. گاهی کلوزآپ رو چهره ی ولدمورته، گاهی رو چهره ی دامبلدور، گاهی هری، گاهی فواره، گاهی کفپوش و الخ. خلاصه دوربین به صورت کلوزآپ از هر آت و آشغالی که تو صحنه هس نما می گیره فی الواقع.
ولدمورت یه نمور زور می زنه که هیبت بغرنج و هراس انگیزی به خودش بگیره و بتونه با ابهت با این دو تا روبرو شه، ولی تلاشش همون قد نتیجه می ده که تلاش خربزه واس قیافه گرفتن؛ نتیجتا تلاشو ول می کنه و با همون قیافه ی وارفته و وامونده و داغون و لِ له که در صحنه مشاهده می کنید، رو به دامبلدور دهنشو وا می کنه:
- عِه...، چیز. ما اینجا چه غلطی می کنیم؟
دامبلدور، در تلاشی بی نتیجه واس جنبوندن ریشش، یه نمور قیافشو چپ و چوله می کنه و می گه:
- والو تو رو نمی دونم. ولی گویا من دارم مث سگ می زنمت. یو نو.
ولدمورت به ژستِ مکُش مرگ مایی دامبلدور که درش خشکیده می ندازه:
- قربونت، گرفتم اونو. منظور این که "
الان" داریم چه غلطی می کنیم؟
دامبلدور یه نمور چشاشو رو صحنه می گردونه:
- هاا. اینو می گی! عاقو عرضم ب حضورت که تا کتاب آخر رولینگ بیاد تو بازار، ای بدبخ تا خرخره رفته تو کسادی. ما رو گذاش ب مزایده که دس بالش از کسادی درآد. یو نو.
ولدمورت جیغ می زنه:
- یا کُرک مرلین! خاک تو سرش! خاک تو سرم! چرو ما به مزایده بودیم؟! چرو من از قافله پرتم؟!
بعد که می بینه کسی به کولی بازیش توجه نمی کنه، دوباره فاز ریلکسیشو به دس می گیره:
- عاقو حالا کی بردمون؟
- موزه تاریخ طبیعی. نیگا تو رو خدا. چی جای با صفاییم هس.
دوربین از حالت کلوزآپ به حالت عادیش سوییچ می کنه. و یه تصویر کلی از صحنه ارائه می ده. بعد، یواش یواش از صحنه دور می شه و شما می تونید علاوه بر صحنه، چیزای دور و برشم مشاهده کنید؛ به عبارتی پشت صحنه.
پشت صحنه یه سالن بی آب و علفِ مرمری هس. تو سالن، علاوه بر صحنه ی مورد بررسی ما، صحنه های دیه ایم هستن که حفره حفره در طول مسیر تو دیوارا فرو شدن؛ مثه دوران دایناسورا، نئاندرتالا، نمایی از پارینه سنگی، عصر آهن و اینا. سالن از فرطِ نبود مشتری در سکوت وهم آمیزی فرو رفته که هر از گاهی با خش خش سوسک رو دیوارا شکسته می شه. هواشم کم و بیش خشک و سرد بید و بوی گرد و خاکِ لا فرش مونده به مشام می رسه. هر از گاهی مثه این فیلمای وسترن، یه بادی از ناکجا آبادی می وزه و یه بوته خار از وسط سالن قِل می خوره و اینا.
صحنه ی ششم.
ولدمورت زور می زنه که از بند تکون نخوردن رهایی بیابه. همین طور که داره با مشقت قیافه شو کج و کوله می کنه، عربده می زنه:
- این دیه چه طلسم دهن سرویس کنی ـه! مرلین دسم به ریشت! می تونم! می تونمم!
دامبلدور که داره با آرامش نیگاش می کنه، می گه:
- طلسم نیس خاک تو سر.
بعد یه مکثی می کنه و ادامه میده:
- تاندونای جاهای حیاتیمونو بریدن گذاشتن تو آفتاب خشک شه. عاقو گویا هر چی چیزِ جادویی تومون بوده م قاطی تاندونا رفته بیرون. دیه کاریش نمی شه کرد. ای بابا.
ولدمورت هوار می کشه:
- حالا چه خاکی باس به سرمون کنیم؟ یکی بیاد ازین تو درمون بیاره! من نمی خوام تا آخر عمرم تو این وامونده بتمرگم! حالو چرو ریختم چنینه؟
من نمی خوام تا آخر عمرم ریختم چنین باشه که انگار دهنم داره سرویس میشه!
دامبلدور یه نیگای عاقل اندر سفیهی بش می ندازه:
- هاا خو مجبوری. صحنه ی به انتخاب خوانندگان بید.
بعد با چشاش به جای نامعلومی اشاره می کنه:
- بدبخ، برو سجده ی شکر کن که جای اون نیسی. تا آخر عمرش مجبوره یه جور وسط زمین و هوا باشه که انگار موقع نشستن سر چاه سوسک دیده. یو نو.
و کاملا واضحه که منظورش هریه.
ولدمورت چشاشو به سمت هری می گردونه. هنو چشاش بسته س و گویا هنو در اون حالتی به سر می بره که خود ولدمورت قبل ای که بچه انگشت کنه تو دماغش درش به سر می برده.
صحنه ی آخر.
دوربین با حرکت نامحسوسی به سمت عقب حرکت می کنه؛ به طوری که اول صحنه در یک نمای کلی دیده می شه و بعد پشت صحنه یواش یواش تو کادر ظاهر می شه. بعد، به طرف گوشه ی سمتِ چپ صحنه حرکت می کنه که توضیح صحنه، روی یه قاب فلزی چارگوش حک شده:
+همین دیه.
++ با عرض پوزش بابت طولانی شدن پست.
خواهش مینماییم!
زیبا بود تایید گردید!
احتمالا از بچه های قدیمی سایت نیستین؟
گروهبندی و معرفی شخصیت.هااع... مرسی!
چی عاقو؟ کی عاقو؟ نه والو! مو جدیدم! جدید!