1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره
مرلین از مدبرترین و ماهرترین جادوگران زندگی بشر محسوب میشود.
وی جادوگری بسیار ماهر بود و مشاور وورتیگرن اوتر پندراگون و آرتور پندراگون بوده است ک هر دوی آنان شاهان بریتانیای کبیر بوده اند.
اوتر پندراگون پدر ارتور و شاه کملوت از جادو نفرت و کینه ی عمیقی دارد و به همین دلیل همه ی جادوگر ها(چه خوب و چه بد) و همدستان انها را اعدام میکند.
اما مرلین بزرگ نجات پیدا کرده و ب زندگی ادامه میدهد و نزد پزشک دربار (گایوس) ب مداوای بیماران مشغول میشود.
مرلین ک در قصر رفت و امد داشت از وجود یک اژدها در اعماق زیرزمین قصر آگاه میشود ک در زمان پاک سازی جادوگران به دست اوتر زندانی شده تا عبرتی برای دیگران باشد.اژدهای کبیر(اسمش گیلگاراست)به او میگوید که سرنوشت مرلین محافظت از ارتور و سرزمین البیون است که در زمان شاه ارتور بوجود می اید .
در این میان دختری زیبا و خوش قلب به نام لیدی مورگانا در قصر زندگی میکند و تحت سرپرستی اوتر قرار دارد.مورگانا ب جادوگران و جادوگری علاقه دارد و مخالف کشته شدن انها ب دست اوتر است.نام خدمتکار مورگانا گونویر است.دختر یک اهنگر ک با جادوگران ارتباط دارد و از طرفداران جادوگریست.
پدر گونویر ب کمک مرلین یک شمشیر از نفس اژدها میسازد و انرا ب اوتر تقدیم میکند.
گفته میشود ک مرلین ب بانوی دریاچه علاقه داشت :fan: بهمین دلیل بعدها مرلین شمشیر جادویی را ب دریاچه می اندازد و انرا ب بانوی دریاچه تقدیم میکند.
مرلین بعد از حمله ی ساکسن ها و کشته شدن شاه اوتر شمشیر را از بانوی دریاچه پس گرفت و آنرا در سنگ فرو کرد.
پس از مرگ اوتر, مرلین ,ارتور را نجات میدهد و از او محافظت میکند ومعلم او میشودو در زمان های گوناگون که جان او در خطر است یا توسط جادوگران پلید تهدید میشود او را نجات میدهد.
مرلین تا زمانی ک ارتور ب قدرت میرسد از او محافظت میکند و بعد در دربار ارتور ب مقام وزارت میرسد.
زمانی ک ارتور شاه بریتانیا میشود بین ارتور و موردرد جنگی درمیگیرد ک در این نبرد ارتور زخمی میشود و مرلین او را ب یک پناهگاه نا امن میبرد تا برای لحظاتی از دست دشمن اسوده باشند.اما مرلین بنا ب دلایلی ارتور را در ان مکان تنها میگذارد تا ب مسعله ای رسیدگی کند و زمانی ک باز میگردد ارتور را بی جان و مرده میابد
مرلین بخاطر مرگ دوست عزیزش ارتور و بخاطر اینکه نتوانسته بود جان او را نجات دهد از دید سایرین پنهان میشود. گفته میشود ک علت غیبت مرلین زندانی شدن وی توسط بانوی دریاچه در میان ستون هایی از جنس هوا میباشد ک خود مرلین انرا برای بانوی دریاچه درست کرده بود و بانوی دریاچه ستونها را تنها برای حبس ابد مرلین در انها میخواسته است.
[color=6600FF]ماجرای مرلین رو از طریق ی وسیله ی مشنگی ب اسم تی وی و از کانال pmc متوجه شدم اگه ناقص و اشتباه بوده ب کبیری خودتون عفو کنید بنده رو.2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره
سکوت عجیبی بین تیم حکمفرما بود و تنها صدای حرکت چرخ تانکها این سکوت را پاره میکرد.
نورمن (راننده دوم تانک )روی تانک نشسته بود و ب دلیل کشته شدن اما توسط نیروهای نازی در مقابل چشمانش هنوز شوکه بود.گروهبان کالیربالاتر از محفظه ی ورودی تانک در حال تماشای مناظر جنگ زده اطراف بود.گوردو و گریدی نیز خسته از جنگیدن در سر پست خود درون تانک سکوت کرده بودند.بوید نیز در حال خواندن کتا ب مقدس بود...
گروهبان کالیر برای اینکه بتواند اندکی از درد و اندوه نورمن کم کند و او را از افکار نا امید کننده برهاند با انگشت خود ب شهری ک اما نیز در انجا کشته شد اشاره کرد و گفت:
اونجا رو میبینی ؟ کل شهر آتیش گرفته .من این جنگو با کشتن آلمانیا تو آفریقا,فرانسه و بلژیک شروع کردم الانم ک تو آلمانم.این جنگ بزودی تموم میشه اما خیلیا کشته میشن...نور من متوجه منظور فرمانده شد و سعی کرد خودشو جمع و جور کنه و برگرده سر پستش.
بوید کتاب مقدس را کنار گذاشته و اکنون در حال خواندن کتاب عجیبی بود.روی جلد کتاب تصویر یک پیرمرد حک شده بود.گریدی ک از این رفتار خونسردانه ی بوید عصبی شده بود خطاب ب بوید گفت:هی پسر این کتاب بابابزرگته؟!هه!چ کلاه مسخره ای رو سرشه شبیه جادوگرای تو قصه هاست.
بوید چیزی نگفت .گریدی ادامه داد: راستی اون چوب دستی مسخره رو هنوز داریش؟ یکی از بچه ها میگفت ک ی روز دیده سر چوبدستیت روشن شده.درس مث چراغ قوه ...
...هی اذیتش نکن وگرنه مجبور میشم ی مشت بخابونم تو صورت خوشگلت
...آخه لجم میگیره .بوید فک میکنه با ما فرق داره در حالیکه منو گوردو از ازش بهتریم.
بوید ک عصبی شده بود همون چوب دستی رو دراورد و گفت:ی بار دیگه بخای زر زر کنی با همین چوبدستی حسابتو میرسم فهمیدی؟
وییییژژژژ.....بووووم...
اوه لعنتی تانک گروهبان دیویس رو زدن!
گروهبان کالیر وارد تانک شد و فرمانای جنگی رو ب بچه ها میداد:
...کامل بچرخ ب چپ کامل برگرد گوردو . گریدی توپ و موشکا رو اماده کن .بوید هرچی رو ک جلو چشات دیدی بزن.نورمن مراقب جلو باش :observation: ...
سه تانک همزمان باهم ب سمت چپ چرخیدند و اماده مقابله با حمله ی ناگهانی شدند.
صدای شلیک تیر و توپ تمام دشت را پر کرده بود.
بوید خسته از این تلاش ها ی بدون ثمر ناگهان دستش ب سمت چوب جادویش کشیده شد.در دل خودش آرزو میکرد ک ای کاش مرلین ب کمکشان بیاید ولی آیا ممکن بود مرلین کبیر پس از این همه غیبت و پنهان بودن خود را آشکار سازد و ب کمک مشنگها بیاید؟
بوید با دوربین تانک بیرون را نگاه میکرد و دستور پرتاب موشک ها را میداد ک برای لحظه ای حس کرد فردی با لباس جادوگری جلوی تانک ها ظاهر شده :observation: :observation:
.ابتدا گمان کرد ک فقط یک خیال است اما بعد گروهبان کالیر گفت:
این پیری دیگه این وسط چیکار میکنه؟
...احتمالا ی اس اسه و از طرف نازیا خودشو ب این ریخت و قیافه دراورده.نورمن بزنش تیریپش اعصابمو خورد میکنه.
...نه صبر کنین.اون مرلینه.قسم میخورم ک اون مرلینه
و بعد بوید غیب شد و ب اون پیرمرد پیوست
بوید ک از خوشحالی و تعجب دست و پای خودش را گم کرده بود با نگاه خشن مرلین ب خود آمد و چوب دستیش را در دستش محکم کرد.
مرلین با صدای نه چندان خوش آهنگش گفت:نیومدم اینجا ک تو بشینی نیگام کنی.زود باش دس ب کار شو باید نیروهای نازی رو نابود کنیم.من چون قبلا تو جنگای ارتور همراهش بودم میدونم چجوری باید اینارو نفله کرد
منتها تو از روش من استفاده نکن وگرنه تو دردسر میوفتی گل من
بوید گفت:اطاعت فرمانده
و بعد ب سمت گروهبان و تانکها رفت تا ماجرا را برای هم تیمی ها و سربازانی ک داشتند هاج و واج انها را نگاه میکردند توضیح دهد.
اکنون مرلین داشت ب لحظه ای ک میتوانست باعث نجات ارتور شود فکر میکرد.مرلین کبیر میخواست با نابود کردن ارتش هیتلر کار نکرده ی خود را ب گونه ای جبران کند.
چوب دستی اش را بالا آورد و مستقیم ب سوی ناحیه ای ک دشمن در انجا بود نشانه رفت و بعد دندان مصنوعی اش را در دهانش محکم کرد تا بتواند افسون را درست ادا کند و حالا:آواکداورا
ناگهان بخار سبز رنگ بزرگی تمام ارتش دشمن را فرا گرفت و تمام انان را کتلت کرد.
گروهبان کالیر و دیگران ک اکنون ماجرا را متوجه شده بودند ب سوی مرلین دویدند و گفتند:خسته نباشی دلاور ...خداقوت قهرمان ... و بعد هنگامی گ خواستند مرلین را در آغوش بگیرند سرشان با هم برخورد کرد و در کمال ناباوری اثری از مرلین نیافتند...
و مرلین قهرمان و بزرگ باری دیگر در افق محو شد...
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره
میلیفیسنت.او یک جور شیطان بود و دارای قدرت جادویی بود و بالهای سیاهی ب بزرگی بالهای یک هیپوگریف داشت ک با آنها ب اوج آسمان میرفت و کیفش را میبرد.
میلیفیسنت از کودکی بر تمام سرزمین جادویی حکومت میکرد و بسیار مهربان بود و تمام موجودات جادویی سرزمینش او را دوست میداشتند.
یک روز یک آدمیزاد یا ب قول خودمان مشنگ بنام استفان وارد دنیای میلیفیسنت شد.میلیفیسنت و استفان باهم آشنا شدند و دوستان خوبی برای هم شدند.
بعد از گذشت سالها این دو نفر فهمیدند ک ب هم علاقه مند هستند . اما از انجایی ک استفان علاقه اش ب قدرت و حکومت بیشتر بود تصمیم داشت ک با دختر پادشاه سرزمین خودش ازدواج کند.و از آنجایی ک میلیفیسنت دشمن قسم خورده ی پادشاه بود استفان میخواست ک با نابود کردن میلیفیسنت شاه را از خود خشنود سازد تا بتواند با دخترش ازدواج کند و بر تخت سلطنت و حکمروایی مشنگ ها بنشیند.
استفان یک شب ک ب دیدن میلیفیسنت رفته بود پس از این ک میلیفیسنت ب خواب رفت شمشیرش را دراورد و میخواست میلیفیسنت را بکشد اما ب دلیل دوستی ای ک در طول چندین سال با او داشت نتوانست این کار را بکند اما بالهای قدرتمندش را از بدنش جدا کرد و نزد شاه رفت و با دختر شاه پیر ازدواج کرد.
میلیفیسنت سپیده دم بیدار شد و درد شدید و ناتوانی و ضعف عجیبی در وجودش حس کرد و ناگهان متوجه شد ک استفان ب او خیانت کرده و بالهایش را از او گرفته.او بسیار غمگین شد و مدت طولانی ای ب گریه و عزاداری مشغول شد و ب یک پری خشن و خبیث تبدیل شد.سیاهی و غم تمام سرزمین جادویی را فرا گرفته بود و دیگر از میلیفیسنت مهربان خبری نبود.
میلیفیسنت در روز تولد دختر پادشاه استفان ب قصر مشنگها رفت و تا برای پرنسس آرورای کوچک هدیه ببرد. هدیه اش این بود ک در روز تولد 16 سالگی اش توسط سوزن دوک نخریسی ب خوابی ابدی برود و اینگونه استفان خیانت کار را حسابی چزانید و دلش خنک شد.پایان(شستم کبود شد استاد بقیه ماجرا رو برو خودت ببین)
4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره
استاد از اونجایی میخام راحت باشین و دامنه انتخابتون گسترده باشه اسامی یسری دانش آموز رو میگم شما هر کدومو ک دوست داشتی وردار خوب؟اصلنم تعارف نکن هر کدومو ک خواستی بعنوان دانش اموزی ک سه ساله در جوار شما بسر میبره انتخاب کنید:
رونالد وبزلی
فرد و جرج ویزلی
هری پاتر
هرمیون گرنجر
چو چانگ
نویل لانگ باتم
چارلی ویزلی
جینی ویزلی
دین توماس
کراپ یا گویل ما نبودن احیانا؟
بیا اوستا 12 نفر نوشتم . دلیلشم اینه ک ده نفر اول خنگ و احمق و کودن هستن چون اسلیترینی نیستن!!!دو نفر آخرم بخاطر اینکه مزاحمم میشن موقع حرف زدن با دراکو جان ازشون بدم میاد !!!
من بجز دراکو ب شماهم علاقه دارم استاد.
استاد شام بیاین خونه ما
......
استاد ی چیزی!ما شماره ی بانوی دریاچه رو داریم
بدم خدمتتون شماره شو
...مدیونی اگه فک کنی واس نمره دارم دروغ میگم...
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
1.چگونه میتوان مرلین را مهربان کرد؟
2.مرلین کبیر را با رسم شکل توضیح دهید؟
3.سایز دقیق کبیر بودن مرلین را بنویسید.
4.کتاب تاریخ جادوگری را از حفظ بخوانید؟
5.یک جوک تاریخی تعریف کنید؟
6.اثار باستانی جادویی مثلث برمودا را نام ببرید همراه با توضیح ؟
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره[/color]
استاد من نومودونم رسمی ام یا غیر رسمی ولی خواهش موکونم نمره شو بده.
تریس مریگولد اسم ی ویچر بوده.ویچرها انسانهایی هستند که از جوانی برای مبارزه با هیولاها و اهریمنها تعلیم داده شده و به دلیل مصرف مواد شیمیایی، ژن آنها جهش پیدا کرده است. این مسئله باعث شده که ویچرها قدرتهای ویژه بسیاری داشته باشند که این قدرتها در هر ویچری متفاوت است.
تری خانوم قصه یک ساحره ی مو قرمز بوده مثل همین جینی خودمون ولی یکم خوشگل تر.ن ب خوشگلی بنده.
تریس مریگولد اهل ماریبور بوده و در کایر مورهن زندگی میکرد. که تحت تعلیم ها ی جادوگری بوده و مثل اینکه در کارشم بسیار ماهر بوده.
با پیدا شدن سر و کله ی کسی به اسم گرالت و فراموشیاش در آنجا، تریس از او پرستاری کرد و درنهایت، بله، عاشق همدیگر شدند. از اون طرف گرالت دوستی به نام ینیفر داشته است که تریس و ینیفر دوستان خوبی هستند. آنها هر دو در بزرگ کردن سیری و تعلیم راه و روشهای مختلف جادوگری به او، نقش داشتهاند. بعد مدت ها گرالت و تریس به جرم کشتن پادشاه متهم میشوند.
استاد شماره مو بدم؟
:kiss: :kiss: