می گویند چشم هر آدمی دروازه ای است که مستقیم به قلبش باز می شود. بعضی ها می گویند چشم ها صریح تر از زبان حرف می زنند و یک مشت آدم هم هستند که اعتقاد دارند چشم، تنها نقطه ای است که از طریق آن می توان مستقیم به روح یک نفر رسوخ کرد. شاید ریگولوس بلک یکی از افرادی بود که جزو معتقدین به گزاره های بالا دسته بندی می شد؛ ولی مطمئنا چشم های دراگومیر چیزی پرکاربردتر از کره ی چشم گوسفند، شناور در آب مغز توی دیگ کله پزی نبود.
- چرا فک می کنی من...
یک قدم به سمت چیزی که شباهت بسیاری به تیرچراغ برق داشت نزدیک تر شد.
- ... تو چیزی غیر از...
صدای از جا کنده شدن تیر فولادی که نیم متر توی زمین بندرگاه فرو رفته بود، چند ثانیه ای حرفش را قطع کرد.
- ...
سریعتر پهن کردن مغزت رو آسفالت کمکت می کنم؟!ریگولوس با فاصله ی مویی، تیری را که با یک قوس صد و بیست درجه به سمت جمجمه اش نشانه رفته بود جاخالی داد و در حالی که سعی می کرد چهره ی "من جوان بی گناهی بیش نیستم" ـش را حفظ کند، یکی از آن لبخندهای کیوپیدوارش
(1) را زد.
- اوم... این یکی حتا برای توئم زیادی لطیف بود، عزیزم.
بعد، در حالی که می جهید تا از سر دیگر تیر که این بار به قصد قطع نخاع کردنش به سمتش پرتاب می شد دور شود، صدایی توی سرش گفت: «سر و کله زدن با خود مرگ، حتا آسون تر از دو جمله ی متمدنانه رد و بدل کردن با این گوریله.» و صدایش را محتاطانه رو به دراگومیر که چشم هایش به طرز خطرناکی به دنبال شیء ثقیل الوزن دیگری برای پرتاب می گشت، بالا برد:
- هی، می گم...
چیز مخروطی شکلی سوت کشان از کنار گوش راستش عبور کرد.
- چرا نمی تونیم برای پنج دقیقه از مصاحبت هم لذت...
خودش را چند سانتی متر کنار کشید تا چند تکه تیر و تخته که طحال و معده اش را نشانه رفته بودند ب مقصدشان نرسند.
- ببریم؟!
دراگومیر در حالی که رگ های گردنش از فشار وزن قایق ماهی گیری مستعملی که بالای سرش برده بود بیرون زده بودند، عربده زد:
- تنها زمانی که می تونم از مصاحبتت لذت ببرم...
و قایق پرتاب شد.
- وختیه که تازه سنگ قبرتو وصل کرده باشن!
-
هی، تاف!صدایی بلندتر از خاکشیر شدن قایق سیصد کیلویی در برخورد به نقطه ای بسیار نزدیک به لوکیشن ریگولوس، هردوشان را یک لحظه منجمد کرد.
-
نیگا امروز برات چی اوردم!یک بسته تافی لیمویی پرتاب شد و درست جلوی پای دراگومیر افتاد.
ریگولوس خودش را از لای گرد و غبار فرود آمدن قایق بیرون کشید و به هیکل کوچکی که جست و خیز کنان به سمتشان می دوید خیره شد.
- ویولت؟
###
دراگومیر، با آرامشی که در حضور یک ریگولوس، یک ویولت و یک بسته تافی لیمویی زیر پایش بسیار بعید به نظر می رسید، سیگاری روی لبش گذاشت و آتش زد.
- کل این قضیه بوی گند می ده. تو... تو بیشتر از همه این وسط بوی گند میدی، بلک.
ویولت سرش را از روی تافی چسبناکی که داشت بین دو انگشتش ورز می داد بلند کرد و مستقیم به چشم های ریگولوس خیره شد. چهره اش از شدت تمرکز در هم رفته بود.
- نمی خوام با بوی گند دادنت موافقت کنم، ولی داوشمون بیراهم نمی گه. یوهو اومدی بلغور کردی می خوای چشم بگردونی واس ابرچوبدستی و شنل؟ اونم... اونم با تاف؟!
یک لحظه سرش را به سمت دراگومیر برگرداند.
- بت برنخوره ها...
دوباره در چشم های ریگولوس خیره شد.
- ولی پنیر تبریزی بیشتر از این بشر از جنگای جادویی چیز حالیشه!
ریگولوس نگاهش را به نقطه ی دیگری منعطف کرد تا نگاه خیره ی ویولت نتواند درونش را بکاود. شاید در مورد دراگومیر چشم ها کار زیادی از پیش نمی بردند، ولی چشم های ریگولوس همیشه می توانستند برق کمرنگی از افکار درونش را منتشر کنند.
- البته که حضور توئم اینجا تصادف خوشایندیه تا من و این آشنای بسیار بسیار عزیزم همدیگه رو نکشیم؛ ولی امیدوارم نخوای مانع تحقق هدفی که واس براورده شدنش جونمو گرفتم کف دستم و اومدم در معیت این...
صدای توی ذهنش گفت: «گوریل.»
- ... انسان بزرگوار بشی. برای بدست اوردن ابرچوبدستی باید دوئل کنم و خب... اگه تو یه جنگ جادویی که طرفین تمام گزینه هاشونو روی قدرت جادوییشون در نظر گرفتن من بتونم یه گزینه خارج از این حیطه داشته باشم... اون وقت دسپارد می تونه برگ برنده ی من باشه.
نفس عمیقی کشید تا مطمئن شود چیزی از افکارش توی چشم هایش دیده نخواهد شد.
- البته مایه ی افتخار منه که توئم همرام بیای.
صدای توی سرش گفت: «فقط اگه بتونم با خودم ببرمتون، عزیز من. چقد همه چیز راحتتر می شه... دو تا از قربانیای اصلی فقط با یه ضربه.»
***
(1)کیوپیدوار: تو اسطوره های یونانی، کیوپید فرشته ایه که عشق به وجود میاره بین دو نفر. توی نقاشیای مسیحی معمولن به صورت بچه های کپل مپل بالدار برهنه نشون داده می شه که یه کمان داره و اینا. اینجا منظور از لبخند کیوپیدوار، اون لبخندیه ک در طی ـش ریگولوس داره زور می زنه قیافه ش به شدت معصومانه به نظر برسه.