پست نتیجه توسط لرد ولدمورت نوشته شده است.
***
نتیجه دوئل آلبوس دامبلدور و رودولف لسترنج:امتیازهای داور اول:
آلبوس دامبلدور: 25.5 امتیاز – رودولف لسترنج: 26.5 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
آلبوس دامبلدور: 26 امتیاز – رودولف لسترنج: 25 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
آلبوس دامبلدور: 26 امتیاز – رودولف لسترنج: 26.5 امتیاز
امتیاز های نهایی:
آلبوس دامبلدور: 25.83 امتیاز – رودولف لسترنج: 26 امتیاز
برنده دوئل:
رودولف لسترنج!رینگ بزرگ و باشکوهی در وسط سالنی بزرگ و مجلل!
و مرگخواران و محفلی هایی که دور تا دور رینگ را با طناب های قرمز رنگ طناب کشی می کنند.
-گفت طناب قرمز رنگ! طناب شما چرا سیاهه؟
آرسینوس نگاهی به طناب سیاه رنگی که در دستانش قرار داشت انداخت. اخم هایش را در هم کشید و با نگاهی دقیق به طناب خیره شد و بعد از یک دقیقه سرش را بلند کرد.
-قرمزه!
چهره آرسینوس آن قدر جدی بود که محفلی ها هم بی اختیار به طناب زل زدند.
-سیاهه بابا!
-آره...منم می بینم. سیاهه خب.
-خوب دقت کنیم. نکنه قرمز خیلی تیره باشه؟
-نه سیاهه...فرزند تاریکیه!
آرسینوس به سختی جلوی لبخندش را گرفته بود.
-شما کور رنگی دارین. معلوم نیست تغذیه تون تو محفل چطوری بوده. این قرمزه!
و سرگرم بستن طناب سیاه به دور رینگ دوئل شد.
یک ساعت بعد سالن مملو از تماشاگر بود. سیاه ها در یک طرف...و سفید ها در مقابلشان.
پلاکاردهای بزرگی برای حمایت از دوئل کنندگان تهیه شده بود.
گزارشگر شروع به صحبت کرد.
-تماشاچیان عزیز! در سمت چپ قمه کش اعظم خانه ریدل، غر زن بی رقیب، بغض کن بی دلیل، مرگخوار عریان، رودولف لسترنج...
صدای فریاد و غوغای مرگخواران به هوا بلند شد!
-و در سمت راست،
دامبلدور...
گزارشگر، مسلما یک مرگخوار بود!
ولی به هر حال محفلی ها هم اهل غوغا و سرو صدا نبودند. در آرامش به تشویق رهبر گروهشان پرداختند که شاید مرگخواران از این همه سنگینی و متانت کمی خجالت بکشند...که نکشیدند!
دامبلدور ردای سفید رنگی بر تن کرده بود که ماندانگاس در ازای دریافت دو گالیون، اعتراف کرده بود که این لباس، با اضافه کردن یک کلاه منگوله دار، هر شب نقش لباس خواب دامبلدور را ایفا می کند.
و رودولف...
همان یک شلواری را که قبلا می پوشید هم در آورده بود!
دامبلدور و رودولف وسط رینگ سرگرم برق انداختن چوب دستی هایشان بودند.
که صدای گزارشگر مجددا به گوش رسید.
-به من اطلاع دادن که دوئل کنندگان بیخودی چوب دستیاشونو برق نندازن...چون قرار نیست دوئل کنن. قراره جوئل کنن.
دامبلدور جادوگری بسیار قدیمی و با تجربه بود و می دانست معنی جوئل چیست. ولی برای این که رودولف هم متوجه بشود پرسید:
-جوئل چیه فرزند؟
-دوئل با استفاده از موجودات جادویی! طبق قوانین وزارتخانه، دامبلدور به دلیل کهولت سن ممنوع الدوئله! رودولف هم به دلیل نپوشیدن لباس مناسب از دوئل منع شده. در این شرایط تنها راه حل جوئل بود... نگران نباشین. ما به هر دو جبهه اعلام کردیم که جانوران جادویی مناسب رو انتخاب کنن.
دامبلدور و رودولف ناامید و نگران روی صندلی هایی که برایشان تعبیه شده بود نشستند.
-و اما...جانور جادویی انتخابی محفل ققنوس...که ظاهرا انتخاب کننده کسی نبوده جز مالی ویزلی...این شما و این هم...غول غارنشین!
زمین لرزید و غول انتخابی مالی، با قدم های سنگین به طرف رینگ حرکت کرد. چون عقل درست و حسابی در کله نداشت طناب ها را پاره کرد و وارد رینگ شد.
دامبلدور به طرف مالی برگشت...در نگاهش حسی از اعتماد موج می زد. مالی دو شستش را بالا گرفت.
-هر چی بزرگ تر بهتر!
و صدای گزارشگر در سالن دوئل طنین انداخت.
-و حالا...جانور جادویی انتخابی گروه مرگخواران...که توسط اسمشو نبر انتخاب شده...دوستان...فلو رو تشویق کنید!
رودولف با ناباوری به در ورودی نگاه کرد. یعنی لرد سیاه فلور دلاکور را به عنوان نماینده او فرستاده بود؟ چه انتخاب به جا و مناسبی!
ولی نه جلوی در ورودی و نه تا جایی که چشم کار می کرد، اثری از فلور دلاکور نبود.
چند دقیقه گذشت. رودولف داشت نگران می شد.
-امممم...جانور من نیومده انگار...خودم یکی انتخاب کنم؟
گزارشگر لبخندی معنی دار به رودولف زد.
-چرا اتفاقا...اومده...و منتظر تشویقه!
نگاه های همه به رینگ دوئل دوخته شد...
دقیق تر دوخته شد...
خیلی دقیق تر...
و وقتی عده ای عینک های ذره بینی خود را به چشم زدند، کرم فلوبر کوچکی را دیدند که لباس کاراته به تن کرده، و سرگرم خط و نشان کشیدن برای غول غار نشین است.
رودولف می دانست لرد سیاه کلا علاقه ای به او ندارد...نه از نوع خاص و نه از نوع غیر خاصش...ولی در این حد؟!
یک کرم فلوبر را برای جنگیدن برگزیده بود؟
رودولف به طرف داوران برگشت. قصد داشت بپرسد که آیا حق انصراف دادن دارد یا نه. ولی قبل از مطرح کردن سوال، با چهره های گشاده و خندان داوران مواجه شد که هر سه بطور همزمان ابروهایشان را بالا انداختند!
رودولف بسیار منفور بود!
با سوت داور دوئل شروع شد.
محفلی ها سنگینی و متانت را کنار گذاشتند و با حرارت، مشغول تشویق غول غارنشینشان شدند.
کرم فلوبر هم وسط رینگ حرکاتی انجام می داد که با چشم غیر مسلح قابل دیدن نبود و در نتیجه تشویق هم نمی شد.
مرگخواران تشویق نمی کردند...ولی همگی لبخند می زدند!
غول غارنشین از این همه گرم شدن خسته شد و تصمیم گرفت کار را تمام کند. به طرف فلوبر رفت. پایش را بلند کرد و با تمام توان روی کرم کوچک کوبید!
کل سالن به لرزه در آمد.
غول پایش را بلند کرد...
کرم دمش را برای غول تکان داد!
غول دوباره پایش را بالا برد و روی کرم که به روش خَزِش سریع، سعی در فرار داشت، کوبید.
و وقتی پایش را بلند کرد، با تکان دم و صدای نازکی که فریاد می زد "دالی!" مواجه شد!
غول خشمگین شد. پایش را بلند کرد و روی کرم کوبید.
کرم کوچک با خیال راحت سر جایش ایستاد...آن قدر ریز بود که به سادگی لابلای چین های کف پای غول جا می گرفت. و در نتیجه ضربات غول کاری از پیش نمی برد.
ولی مگر می شد این را به غول غار نشین بی کله ای همچون او فهماند!
بارها و بارها حرکتش را تکرار کرد...و کرم هنوز زنده بود. حتی کمی خسته و کسل به نظر می رسید...رختخوابش را همان جا وسط رینگ پهن کرد. چشم بندی به چشمانش زد و به خواب عمیقی فرو رفت.
غول تحقیر شده بود. چشمانش از شدت خشم به سرخی می زد. برای لحظه ای وسوسه شد کرم را رها کرده و ضربات بعدی را نثار تک تک جادوگران حاضر در سالن کند...ولی با طلسم ناظران دوئل، متوقف شد.
نگاهی به جمعیت انداخت...انتخابش را کرد!
با قدم های سریع به میان جمعیت رفت. به هری پاتر رسید.
دامبلدور و ملت محفل ترسیده بودند! جان پسربرگزیده در خطر بود!
ولی غول کاری با پاتر نداشت. دستش را جلو برد. عینک هری را برداشت و به رینگ برگشت. عینک را به چشم زد و با دقت روی زمین به دنبال کرم که به تازگی بیدار شده بود و در حال کش و قوس دادن بدنش بود گشت!
برای ضربه بعدی آماده شد.
دامبلدور نگاهی به مالی انداخت...با نگاهش فریاد زد: هر چی بزرگ تر بهتر؟!
مالی فریاد نگاه دامبلدور را نشنید و معلوم نیست به چه دلیل قانع کننده ای، در آن وضعیت اسف بار باز دو شستش را بالا گرفت!
غول به ضربه زدن ادامه داد. کرم با بی حوصلگی به اطراف نگاه کرد. پشه کوچکی را از جیبش در آورد. پیش بندش را بست. کارد و چنگال به دست گرفت و سرگرم خوردن غذا شد.
کرم احتیاج به تغذیه داشت.
پاهای غول کم کم داشت دچار درد خفیفی می شد. ولی حرکات کرم برایش قابل تحمل نبود. در تمام طول زندگی غول آسایش اینچنین تحقیر نشده بود.
تصمیم گرفت هر طور شده کرم را له کند...درد اهمیتی نداشت! دامبلدور هم اهمیتی نداشت. حیثیت غولی او در خطر بود.
پایش را بیشتر از هر بار بلند کرد...
ولی نتوانست پایین بیاورد...چون تعادلش را از دست داد و با صدای مهیبی، از پشت روی زمین افتاد.
با زمین خوردن غول، زمین و دیوار ها طوری لرزیدند که چندین تماشاچی از روی صندلی به ردیف های جلوتر پرتاب شدند.
پزشک دوئل که پیرمردی کوتاه قد و عینکی بود دوان دوان به طرف غول رفت و او را معاینه کرد.
-تموم کرده! بنویسین...علت مرگ...سکته قلبی در اثر خشم مفرط و غیر قابل کنترل!
کرم غذا خوردن را به پایان رسانده بود. به طرف رودولف خزید و دهانش را با جوراب او پاک کرد.
رودولف باورش نمی شد! او برنده این دوئل بود.
خوشحال بود...ولی در حالی که در لابلای جمعیت، به دنبال حریف بعدی برای دوئل می گشت، به این موضوع فکر می کرد که آیا واقعا لرد سیاه این اتفاق را پیش بینی کرده بود...یا؟!