لرد یک قدم از اتاقش بیرون آمد که البته باعث شد کراب به شدت به خودش امیدوار شود. سپس لرد سیاه بدون توجه به چهره کراب که از ترس عرق کرده بود و کیلو کیلو وسایل آرایشی از آن جاری میشد، گفت:
- دقیقاً چی باعث شده فکر کنی ما تو این گرما از خونه و اتاق خنک و کولرمون دور میشیم؟
- امم... چی باعث میشه ارباب؟ نمیدونم چی باعث میشه، ولی مهمه به هر حال که برید شما از خونه بیرون!
لرد یک قدم دیگر جلو آمد و از پنجره راهرو به بیرون و البته گرمای آفتاب نگاه کرد. و سپس با دیدن یک کبوتر در حال پرواز که ناگهان از زیر سایه درخت بیرون آمد و توسط آفتاب جزغاله شد، کاملاً به دمای هوا ایمان آورد.
- تا وقتی نگی چه اتفاقی افتاده نمیایم بیرون کراب. ما اربابی هستیم بسیار راحت پسند. حتی اگر چیزی هم شده باشه شمارو میفرستیم. ولی خودمون خارج نمیشیم. آفتاب برای پوست لطیفمان مضره!
کراب اگر پوکرفیس هم شده بود، اصلاً به رو نیاورد و به عرق کردن، ترسیدن و بغض کردنش ادامه داد. او پس از چند ثانیه حرف نزدن، وقتی دید دست لرد کم کم به سوی چوبدستی میرود، به سرعت دهانش را باز کرد.
- راستش ارباب، اینطور باید بگم که امروز که رودولف رفته بود با جاروی نامرئی شما ساحره بازی کنه و جورابهایی که شسته بود رو تحویل صاحبانش بده، توسط پلیس راهنمایی جاروسواری وزارت دستگیر شد و جاروی شمارو هم بردن پارکینگ.
کراب خودش هم نفهمیده بود چه گفته است. اما به نظر میرسید که لرد سیاه فهمیده باشد.
- جاروی نامرئی ما؟ سفارش جوراب؟ چی داری میگی کراب؟ اینارو از کجا
در آ...
صدای لرد به تدریج آهسته شد، سپس سکوت کرد. و در همان سکوت مرگبار به کراب زل زد.
- این اطلاعات رو هیچ جا درز نمیدی تا ما برگردیم و حافظت رو پاک کنیم کراب. اگر کسی بفهمه تیکه بزرگت میره تو دهن اون تسترال کوچیکه و حتی باید بگیم هفت تا تسترال لاغر، تبدیلت میکنن به هفت تیکه چاق و میخورنت. واضح بود کراب؟
- واضح همچون بلور ارباب.
ثانیهای بعد، صدای
پاق بلندی به گوش رسید که نشان از غیب شدن لرد بود و کراب به سرعت به جمع مرگخواران بازگشت.
- موفق شدم ارباب رو از خونه خارج کنم. همیشه میدونستم که من در زندگیم قراره کارهای بزرگی انجام بدم.
- بله بله کراب... ممنون. حالا کی قوی ترین جادوگره؟