نتیجه دوئل گیبن و جسیکا ترینگ:امتیازهای داور اول:
جسیکا ترینگ: 24 امتیاز – گیبن: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
جسیکا ترینگ: 23 امتیاز – گیبن: 26 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
جسیکا ترینگ:25 امتیاز – گیبن:26 امتیاز
امتیازهای نهایی:
جسیکا ترینگ: 24 امتیاز – گیبن: 26 امتیاز
برنده دوئل:
گیبن!......................
-شما فردی بسیار شیاد، کلاش، فریبکار و حیله گر هستین آقای گیبن.
-از تعریفتون ممنونم. سعی می کنم لایق توجه شما باشم جناب وزیر.
وزیر مشنگ، دوستانه دستی به شانه گیبن زد.
-از وقتی این قمارخونه رو راه انداختین، درآمدمون چندین برابر شده. به کمک شما تونستم نسخه های جدیدی از کاخ سفید رو در گوشه و کنار کشور بزنم. هر کدوم هم به یک رنگ! چشم جهانیان خیره شد.
گیبن جرعه ای از نوشیدنی بی رنگی را نوشید.
-البته نگیم قمار...من اسمشو می ذارم بازی سرنوشت.
-سرنوشت کدومه جناب گیبن؟ هر کی ندونه من که می دونم تا حالا نشده کسی، برنده از این جا بره بیرون. هر کی میاد دار و ندارشو می ذاره و می ره. ملت از ترس شایعاتی که درباره شما ساخته شده جرات نمی کنن اعتراض کنن. همین دیروز یکی می گفت تو زیر زمین مارهای غول پیکر دارین...اسب های گوشتخوار نامرئی دارین.
گیبن نوشیدنی بی رنگ را به لب هایش نزدیک کرد.
-چه حرفایی می زنن واقعا...البته اینم آبه.نمی دونم چرا هی سعی می کنن مشکوک جلوه بدنش.
-جناب گیبن... از دستگاه سیزده گزارش خرابی داریم. لطفا یه سری بزنین.
گیبن با وزیر مشنگ دست داد و از او جدا شد.
-باز دیگه چی شده؟ یه ریپارو بزنین درست شه خب.
-نمی شه. پیچ و مهره های ریخته به هم. ریپارو که می زنیم تعمیر نمی شه. فقط مهره ها پیچا رو دعوت به رقص سنتی می کنن.
گیبن به کنار دستگاه رسید. چند ضربه به آن زد...
-ای بابا. این ساده ترین دستگاهمونه. هر کی وارد اینجا می شه از این شروع می کنه. کلی سود داره برامون. جسیکا کو؟ جسیکا رو صدا کنین.
کمی بعد...-بیشتر...کمی جمع تر بشین...آهان...داره می شه...تو کمی چاق شدی؟
جسیکا را با فشار به داخل دستگاه هل داد...جسیکا فضای کافی برای نفس کشیدن نداشت.
-گیبن...احساس نمی کنی من به چیزی به نام اکسیژن هم نیاز دارم؟
گیبن سعی کرد در دستگاه را ببندد.
-فقط دو سه ساعته. یه سوراخ سمت چپ هست. از اونجا هوا میاد توش. فقط حواست باشه. هر کی دسته رو کشید باید مواظب باشی سه تا عکس شبیه هم نیاد. تا قرون آخرو ازشون بگیر. ببینم چیکار می کنی!
دختری که لباس پیشخدمت پوشیده بود با عجله به گیبن نزدیک شد.
-جناب وزیر دارن می رن.
و گیبن برای بدرقه وزیر به طرف در ورودی رفت...و وقتی وزیر به او پیشنهاد کرد برای تحکیم روابط و جشن گرفتن موفقیتشان، با هم شام بخورند، بدون لحظه ای تردید پذیرفت.
ساعت ها بعد، خسته و خواب آلود به سالن برگشت.
-خب...چه خبر؟
-راستش...دو تا خبر داریم. یکی خوبه...یکی بد! اول کدومو بگم؟
-خوب رو بگو...بده رو بگی همینجا زنده به گورت می کنم، فرصت نمی کنی خوبه رو بگی.
جادوگر کت و شلوار پوش با احتیاط کمی عقب رفت.
-دستگاهی رو که خراب بود تعمیر کردیم!
گیبن با احتیاط پرسید:
-و خبر بد؟
-خبر بد این که ایرادش سوراخی بود که سمت چپش ایجاد شده بود. اونو پر کردیم و دستگاه مثل اولش کار کرد. بعدشم که...هیچی دیگه...جسیکا بی اکسیژن موند و ...
گیبن کتش را روی دسته صندلی انداخت. کراواتش را شل کرد.
-ردای منو بیار بپوشم...این لباسا اصلا راحت نیستن....
ظاهرا خبر زیاد هم بد نبود...یا حداقل مهم نبود!
یک ساعت بعد، در حالی که گیبن سرگرم نوشیدن نوشیدنی بی رنگش بود، جسد جسیکا داخل کیسه زباله ای گذاشته شد و به آب های آرام رودخانه بین شهر سپرده شد...