تصویر شماره ۳
اسنیپ و آینه ی نفاق انگیز:
شب کریسمس بود.
پروفسور اسنیپ تو اتاق خودش بود. بدون هیچ حرکتی سرجاش نشسته بود و به یک نقطهی نامعلوم رو دیوار خیره شده بود.
صدای زوزهی باد مثل یه موسیقی خاص و پر خاطره اسنیپ رو به چندین سال قبل برده بود... درست زمانی که با لیلی تو هاگوارتز درس میخوندن !
تو اون ساعت از شب تموم دانشآموزا تو خوابگاه خودشون بودن.
اسنیپ نقشههایی تو سرش داشت و همینطور هم از نقشهی هری و رون و هرمیون هم باخبر بود.
اسنیپ از روی صندلیش بلند شد و بستهای رو که اماده کرده بود رو به خوابگاه گریفندور فرستاد.
تو خوابگاه گریفندور همه خواب بودن. همه بجز هری و رون.هری خوشحال بود که جشن کریسمس امسال رو توی هاگوارتزه و دیگه کنار دورسلیها نیست.
با شوق و ذوق از تختش بیرون اومد و رفت پیش رون. کنار شومینه تعدادی هدیه بود ک بعضیاشون متعلق ب رون و هری بود.هری از هدیهای ک گرفته بود خیلی خوشش اومد.یه شنل نامرئی کننده که مشخص نبود فرستندش کیه!
ساعتای پایانی شب بود و همه خواب بودن. هری از تختش پایین اومد و شنل رو پوشید و با یه فانوس به سمت کتابخونه به راه افتاد.
با گامهای اهسته وارد کتابخونه شد و به قسمت ممنوعه رفت.
در همین زمان پروفسور اسنیپ تو اتاقی بود که هرکسی از جاش باخبر نبود.اتاقی که آینهی نفاق انگیز توش قرار داشت و ورود به اون یه جورایی ممنوع بود!
اسنیپ رو زمین مقابل آینه نشسته بود و خیلی آروم بود. انگار که قویترین داروی آرامش بخش رو خورده باشه فقط نشسته بود و به تصویر تو آینه نگاه میکرد. چشش رو صورت و حرکات لیلی قفل شده بود...
یه صدا مثل صدای فریاد یکی از کتابها اونو از دنیای خودش کشید بیرون.
یکبار دیگه به آینه نگاه کرد و بعد سریع از اون اتاق خارج شد.
میدونست که ممکنه همین الان هری کنارش باشه پس طوری رفتار میکرد که انگار از چیزی خبر نداره.
هری که ترسیده بود به دیوار راهرو تکیه زده بود و سعی میکرد فلیچ صدای نفساشو نشنوه.
تو همین لحظه اسنیپ و پروفسور کویدیل رو تو راهرویی که منتهی میشه به یک در میبینه. کنجکاو میشه و خیلی آروم به سمتشون میره اما یه لحظه کنترلش رو از دست میده و میخوره زمین.
پروفسور اسنیپ و کویدیل به سمت صدایی که شنیده بودن برمیگردن اما چیزی رو نمیبینن.
هری خیلی آروم به گوشهی راهرو خزید و منتظر موند تا با رفتن اون دونفر خودش رو تو اتاقی که کنارش بود مخفی کنه.
یک دقیقه طول کشید و بعد دو پروفسور از اونجا رفتن.هری به سرعت وارد اتاق شد و شنل رو از تنش دراورد.
چشمش به آینه افتاد و به سمتش رفت.
مقابلش ایستاد. به تصویر خودش نگاهی انداخت اما احساس کرد دونفر رو کنار خودش تو آینه میبینه.
اوه! آره... اونا پدر و مادرش بودن!
هری خیلی خوشحال بود که میتونست کنار مادر و پدرش باشه اما آرزو کرد که ای کاش حضور اونا کنارش واقعی بود.
با صدای اسنیپ که اونو صدا زد شوکه به پشت سرش نگاه کرد و با اسنیپ چشم تو چشم شد!
اسنیپ به اینه نگاهی انداخت و بعد به هری نگاه کرد. مدتی تو چشمای هری خیره موند بعد گفت: اگه میخوای به آرزوت برسی دنبال من بیا بدون هیچ صدایی...البته باید برخلاف میلم بگم که مجبوریم دوتایی از اون شنل استفاده کنیم.
هری با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و بعد به همراه اسنیپ به زیر شنل رفت و دوتایی به سمت جنگل ممنوعه رفتن.
تو جنگل هیچ صدایی بجز صدای قدمهاشون به گوش نمیرسید و هیچ نوری مشخص نبود.
بعد از مدتی اسنیپ ایستاد و شنل رو به گوشه ای پرت کرد.هری رو به ست جلو هل داد و بعد ناگهان یک نفر که ردای سیاه و بلندی پوشیده بود مقابلش ظاهر شد.
اون شخص لرد ولدمورت بود و با چوب دستیش هری رو نشونه گرفت و با گفتن کروشیو جون هری رو ازش گرفت!
حالا دیگه هری کنار پدر و مادرش بود و از این موضوع خوشحال بود که هیچوقت قیافهی دورسلی هارو نمیدید.
اسنیپ از ارباب بخاطر سخاوت و بزرگیشون و اینکه که آرزوی اون بچه رو براورده کرده بود تشکر کرد و شنل رو پوشید و به طرف مدرسه راه افتاد.
اسىپ و آىنه ى نفاق انگىزدرود فرزندم.
سوژهات تازه و جدید بود. البته شاید کمی غیرمنتظره و عجیب هم بود. ما این اسنیپ رو نمیشناسیم، چرا باید هری رو به ولدمورت تحویل بده؟ برای همچین سوژههایی نیاز به توضیح بیشتری داشتی.
البته خیلی از موضوعات مختلف پریدی و وقفه ایجاد کردی. انگار که رولت به چندین بخش تقسیم کردی. این خوشایند نیست، چون تا میایم روی یه قسمت تمرکز کنیم و خودمونو توی فضاش قرار بدیم، رولت ما رو یه جا دیگه میبره.
توصیفاتت خوب بودن، میتونستن بیشتر باشن، چون رولت قسمتهای مبهمی داشت که با توصیفات بیشتر میتونستن واضح بشن و سوالات خواننده رو برطرف کنن.
دیالوگ کمی استفاده کرده بودی ولی این ضربهای به رولت نزده بود. البته حواست باشه که اونا رو این جوری بنویسی و با دوتا اینتر از توصیفاتت جداشون کنی.
نقل قول:اسنیپ به اینه نگاهی انداخت و بعد به هری نگاه کرد. مدتی تو چشمای هری خیره موند بعد گفت: اگه میخوای به آرزوت برسی دنبال من بیا بدون هیچ صدایی...البته باید برخلاف میلم بگم که مجبوریم دوتایی از اون شنل استفاده کنیم.
هری با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و بعد به همراه اسنیپ به زیر شنل رفت و دوتایی به سمت جنگل ممنوعه رفتن.
اسنیپ به اینه نگاهی انداخت و بعد به هری نگاه کرد. مدتی تو چشمای هری خیره موند بعد گفت:
- اگه میخوای به آرزوت برسی دنبال من بیا بدون هیچ صدایی...البته باید برخلاف میلم بگم که مجبوریم دوتایی از اون شنل استفاده کنیم.
هری با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و بعد به همراه اسنیپ به زیر شنل رفت و دوتایی به سمت جنگل ممنوعه رفتن.
و این که... کرشیو و مرگ؟ کرشیو مگه شکنجه نبود؟ این از همون مواردی بود که بهتر بود توضیح بیشتری داده می شد. یا این که مثلا یه اشتباه وردی پیش اومده بوده.
با همه این ها، امیدوارم اشکالاتت با ورود به ایفای نقش حل بشن.
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی