- سفید؟
روح سرگردانی که ظاهرا متعلق به روفوس اسکریم جیور بود، ناگهان از زیر زمین وارد اتاق جلسات مرگخواران شد.
- میدونستم!
مرگخواران با تعجب به روح مرگخوار سابق خیره شدند.
- بالاخره ارباب هم به کودک نوازی روی آوردن! حتما روح عمو کاظم در ارباب حلول کرده!
مرگخواران همچنان بدون این که کلامی از صحبتهای این روح مزاحم بفهمند به او خیره مانده بودند.
- این چی میگه؟
- فکر کنم منظورش اینه که ارباب ... زبونم لال ... دامبولیست شدن.
روفوس که از افت محسوس بیناموسی در نسل جدید مرگخواران سرخورده شده بود، سوژه را منحرف شده رها کرد و از سقف خارج شد. مرگخوار چشم بادامی، تاتسویا گفت:
- خوب این که مشکلی نیست ... در نواحی غرب قاره ما راه حل این مشکلو پیدا کردن! میتونیم ارباب-سان رو به عنوان معلم پرورشی بفرستیم هاگوارتز.
هوریس که دوست نداشت در مقابل دانش آموزان مدرسهاش جلوی کسی خم و راست شود دستپاچه شد ...
- هاگوارتز که ... چیزه ... ارباب الان دارن درد میکشن! تک تک استخونهاشون تیر میکشه! هر نفسشون که فرو میره مایه عذابه و چون برمیاد مخرب ذات! اون وقت میگین ما تا شروع ترم هاگوارتز دست رو دست بذاریم؟
هوریس میدانست که مرگخواران از ثبات عقیده برخوردار نیستند و هر آن ممکن است تاثیر حرفش به روی آن ها از بین برود، پس خودش اقدام و عمل را در دستور کار قرار داد و سریعا سفید مفید ترین جادوگر آن حوالی را زیر بغل زد و راهی اتاق لرد شد.
- بفرمایید ارباب!
نگاه لرد سیاه مداوما بین چشمان گرد و برّاق هوریس و موجود اهداییاش در رفت و آمد بود.
- این چیه هوریس؟
- همون که خواسته بودید سرورم!
جادوگر سفید مفید!
- این سفید نیست هوریس!
- یعنی میگید سیاهه ارباب؟
- سیاه هم نیست! رنگ مشخصی نداره.
- ولی ارباب ... ما که هرچی نگاه میکنیم خیلی سفیــ...
- ولی و شیرهی زولبیا هوریس! میخوای بگی ما اشتباه میکنیم؟
حتی اگر الان هم سفید باشه یک بار که بشوری رنگش میره.
ریگولوس بلک در تمام این مدت روی میز مقابل لرد نشسته بود و لرد و هوریس را seen میکرد اما واکنشی نشان نمیداد.
- اصلا گیریم سفید باشه ... مگه ما دامبلیم که برامون اینو آوردی؟
- ارباب خودتون گفتین جادوگر سفید ...
- میخوای منظور ما رو بیناموسی جلوه بدی؟ ای مار در آستین!
لرد تا همان لحظه نیز بردباری زیادی خرج داده بود و هوریس این را به خوبی میدانست. بنابراین پیش از این که اخگرهای سبزرنگ او را منهدم کند صحنه را ترک کرد. درست پشت سر هوریس، آرسینوس وارد اتاق لرد شد.
- ارباب! سلام ارباب. خوبین ارباب؟
- بگو سینوس ...
- ارباب ما یه منشی داشتیم که جادوگر سفیدی بود ...
- خوب؟ میخوای تقدیم ما کنی؟
- خیر ارباب ... متاسفانه ناسازگاری داشتیم و قطع همکاری کردیم.
شاید آرسینوس بدشانس بود که لرد پیش از آن توسط هوریس به نقطه جوش رسیده بود ... رحم الله من یقراء الفاتحه معالصلوات.