سلام ارباب. خوبین؟ خوب باشین ارباب.
بعد از این که لایتینا به این نتیجه رسید که کشیدن قاشق روی دیوار و تلاش برای کندنش نتیجه ای نداره، یه چیزی تق تق به سرش ضربه زد. لایتینا سرشو بلند کرد و دید یه "فکر داره تلاش میکنه به سرش بزنه.
لایتینا سرشو بلند کرد و دید یه "فکر داره تلاش میکنه به سرش بزنه.
- آره منم دارم فکر رو میبینم که داره به سر لایتینا میزنه.
- شاید من بتونم باش معجون درس کنم... معجون فکر!
فکری که به سر لایتینا زده بود چون خیلی خجالتی بود وقتی با این حجم توجه مواجه شد، رفت و پشت گوش لایتینا قایم شد و همونجا ایدهشو به لایتینا گفت.
- خودشو ول کنین. ولی میگه که توی این فیلمای ماگلی با کلاسا اصولا غذا خوردنشون رو با چنگال و کارد انجام میدن. ینی با چنگال غذا رو نگه میدارن و با کارد میبرنش. چرا ما این کارو با دیوار نکنیم؟
با توضیحات لایتینا، مرگخواران با حرکات هماهنگ، سعی کردن خیلی با کلاس دیوار رو برش بدن.
پانزده دقیقه گذشته بود و لردسیاه همچنان سعی در ایجاد هیجان برای گفتن حرفش داشت :
- از این به بعد..
-
- از این به بعد..
-
- از این به بعد..
-
- از این به بعد..
-
- از این به بعد..
-
-
-
- یاران ما، ما خسته شدیم!
- میتونی از این به بعد وظیفهی خطیر نگهداری از فرزند اصیل و دلبند ما، و محافظت از خانهی گانتها رو به عهده بگیری.
-موقعی که فرم مرگخوارِ ما شدن رو پر میکردی، گفتی که:
- پرنسس ما کنجکاو و کمی ناراحتگرسنههست و میخواد بدونه چرا در معرفیِ قبلی خودت به جای نارسیسا گفتی مارسیسا و کلمهی مار رو به کار بردی؟ آیا از ابتدا برای تصاحب خونهی ما نقشه کشیده بودی؟! آیا این حقیقت داره که چند جا با تظاهر به مارزبانی خودت رو نوادهی سالازار معرفی کردی تا بتونی به اهداف شومت برسی؟ آیا حقیقت داره که به پرتقال و توتفرنگی علاقه داری؟!