در میان بوته هاپروفسور دامبلدور از پیراهنش یک پیراهن و یک معجون مرکب پیچیده در میاورد.
_پروف اینارو از کجا آوردی یهو؟
_من همیشه برای روز مبادا معجون مرکب پیچیده همرامه و لباسم برا محکم کاری آوردم فرزندم.
_چه آینده نگر پروف.
هری معجون مرکب پیچیده را میخورد و لباس را میپوشد و از بوته ها بیرون میخزد؛ملت محفلی رو به هری کرده و مات و مبهوت میمانند.
_تو کیستی ای غریبه؟
_من...من چیزم دیگه...چیز...آها،راهنمای کسانی که به جنگل میامم و توریستا.
_من تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم.
_حالا دیگه هست دیگه
_چی می خوای حالا؟
_اومدم بگم که اون موجود اصلا خوردنی نیست،کرم داره،سمیه،بدمزس،مریضتون میکنه.
_خب الان ...
هری میان حرفش میپرد.
_میدونم روده بزرگه داره روده کوچیکه رو میخوره.
_نه،از اون خیلی وقته گذشته،همین که الان زنده ایم و توسط همدیگه خورده نشدیم خیلیه،وگرنه الان هاگرید فقط زنده مونده بود.
_خب مردن با آرامش بهتره از خوردن این موجوده که زهرش میسوزونه معدتونو و بعد مانند اسید از بدتون به بیرون میریزه و با زجر میمیرید بهتره اینکارو انجام ندین.
و موجود را به آنطرف جنکل پرت میکند.
محفلی ها با صورتی ناراحت و سر افکنده و شکست خورده میشوند و نا امید میشوند،و هری نیز به میان بوته ها میرود.
در میان بوته ها_آفرینم فرزندم کارت عالی بود.
_ممنون پرف.
_نباید بزاریم نقشهدیگه ای بکشن.
غرب جنگل،لشکر شکست خورده محفلیونپنه با چهره ای ناراحت رو به گادفری کرد و با چهره ای غمگین و ملتمسانه به او نگاهی انداخت.
_یه فکری دارم؛میشه از کلات یه کاغد و جوهر و یه جغد دراری؟
_همونطور که گفتم کلاه من کیف دستی هرمیون نیست دیگه.
وقتی گادفری این حرف را گفت و بعد حرفش را تمام کرد،او احساس کرد چیزی تیز و خیس که مانند چوبی بود زیر گلویش بود،رنگ از چهره اش پریده بود،بله!پنه یک تکه چوب کوچک که خیس بود را تیز کرده بود،چهره ای ترسناک پیدا کرده بود و لبخند شیطانی میزد.
_اگه اون چیزایی که من خواستمو از تو کلات در نیاری الان میمیری و کبابت میکنم و میخورمت،تو وقتی میتونی از کلات پیانو دراری میتونی این چیزا هم دراری از کلات.
گادفری آب دهان خود را قورت میدهد و با ترس و لرز چیز هایی که پنه می خواست را دراورد.
پنه قلم را در جوهر زدو شروع به نوشتن بروی نامه شد.
_بنظرتون به کی بفرستم؟محفلیی نمیشناسم پولدار باشه همشون شپش تو جیبشونه.
_بهترین آدم آبرفورثه تازگیا خوب پولی از هاگزهد درآورده و چندتا کله گنده هم میان هاگزهد هر ماه و تازه گفتن وزیر سحر جادو هم اومده تازگیا اونجا؛پولش از پارو بالا میره جارو تکه سان۹۰ هم خریده،الانم با بزش تو جزایر قنارین،بنظرم به اون نامه بفرستیم خیلی خوبه .(البته تعریف از خود نباشه یه پست برای جذابیت
)
_ریئس سحر و جادو!جارو تکه سان۹۰!جزایر قناری!شوخی میکنی؟
_باور کن من میدونم دیگه.
پنه بی درنگ شروع به نوشتن میکند:
آبرفورث عزیز،ما گالیونی در بسات نداریم،غدا های ما نیز تمام شده و در جنگل سرگردانیم .اگه میشه با مقداری پول به غرب جنگل بیا ما داریم هلاک میشیم.
در میان بوته ها_نباید بزاریم اون نامه رو بفرستن،من الان آتیشش میزنم با ورد.
_از لای بوته ها چجوری می خوای ورد بزنی پرو،میفهمن که.
غرب جنگل،لشکر شکست خورده محفلیونپنه نامه را به جغد میدهد و جغد پراوز کننان میرود ؛پروفسور دامبلدور با ورد ها سعی به نابودی جغد داشت اما نتوانست.
چند ساعت بعد جزایر قناریآبرفورث بر روی تخت در کنار دریا لم داده بود و داشت آخر نوشیدنی آب پرتقال خود را میخورد و عینک آفتابی بر چشم داشت و در کنارش بزش همین وضعیت را داشت و در حال آفتاب گرفتن بود،آبرفورث در حال تماشا آفتاب از پشت عینکش بود ناگهان جغد آمد و مهکم به صورت آن خورد،نوشیدنی را بر روی زمین انداخت و نامه را بازکرد و خواند.
_همیشه میدونستم نوشیدنی کره ای که من تو هاگزهد درست میکردم بهتر از این آبمیوه هاس.
از روی تخت خود بلند شد و به راه افتاد و بزش به همراه او رفت.
خیلی آنطرف تر در میان بوته ها_میدونستم اینجوری میشه؛نکنه اونا به مرگخوارا درخواست غدا و پول کردن!نکنه خواهش و التماسم کرده باشن!یا شایدم بدتر!
قطره اشکی از چشم آلبوس دامبلدور به بیرون سرازیر میشود و آن را با پیراهنش پاک میکند.
_چقدر براشون زحمت کشیدم تا بفهمن نباید کاراشونو به کسی دیگه بدن ولی این کارو کردن و حالی همچی خراب شده،نکنه به مرگخوارا نامه داده باشن!واقعا کار بی عشقی انجام دادن.
_به دلت بد راه نده پروف امیدوارم اینجوری نباشه.
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۲۳ ۱۱:۴۱:۵۹