همه با تعجب به لینی مینگریستن که هیزل از سر جاش بلند شد:
_ خانمها و ساحرگان عزیز ...حالا بشنوید از ظلم هایی که در حق من شده... از طرف ظالم ترین...پست ترین...شیطانی ترین...بی ملاحظه ترین...احمق ترین!...ام...
همینطور که هیزل داشت نا امیدانه دنبال صفات بد تری میگشت به خودش لعنت میفرستاد که چرا درس ادبیات رو جدی نگرفته که ناگهان گابریل از میان جمع گفت
_مذکر ترین!
و هیزل چنان با شدت با دستش به گابریل اشاره کرد که اگه دستش شمشیر بود قطعا افرادی رو از زندگی ساقط میکرد
_دقیقا درست گفتی گبی! میخوام شما رو با مذکر ترین هیولای جهان آشنا کنم:پسر عموی ملعونم نیکلاس استیکنی!
یهویی ابیگل فریاد زد:اون چشم بند چیه؟نکنه چشمت میترکه؟!
_سوال خیلی خوبی بود ابی!نه نمیترکه...داستان غم انگیز این چشم بند یک تراژدی واقعیه...
هیزل دقیقا معنیه تراژدی رو نمیدونست...اما حدس میزد برای بزرگ نمایی خوب باشه
_داستان از هالووین شروع شد...بله درسته روز تولدم...روزی که تصمیم گرفتم لباس جادوگر_دزد دریایی بپوشم...و ...روزی که پس از سال ها(در واقع دوماه بود)پسر عموی شیطانیمو دیدم
با شنیدن کلمه ی شیطانی جودی کمی جابه جا شد:
_خب؟بعدش؟
_بعدش؟چی میخواستی بشه...اون بهم گفت چشم بند خیلی بهت میاد!
_
_خب...اینکه بد نیست
_هنوز مونده!بعدش بهم گفت لباس فرم جدید مدرستونه!
_
خب؟
_خب نداره!
_این که ظلم نیست
_چرا هست!اگه اون بگه هست!با
اون لحن
_آها...با اون لحن...
_خب از اول بگو
_وایسین...بعدش...اون ...اون گفت هاگوارتز جای احمقاس!!
هیزل اینو با فریاد بیان کرد
همه به حالت شوک به هیزل نگاه کردن و کم کم پچ پچ هایی صورت گرفت
گابریل فریاد زد:ای نامتقارن!
یهو لیسا پرسید:هی وایسا...مگه همه ی خانوادت جادوگ_ ...ساحره نبودن؟
_چرا...ولی اون خائن آمریکاییه!
و همه از ماجرا سر در اوردن...کم کم پچ پچ چند نفر بلند شد که افرادی مثل این باید از صفحه ی روزگار محو شوند
_تازه ...یه بار هم که...
گابریل که دید هیزل تازه گرم شده و احتمالا میخواد تمام زندگی نامشو تعریف کنه به لیوانش زد:
_خیله خب..بعدی