هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۳۷ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۸

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- نه نرین!

ساحرگان خشمگین نگاهی به دختری که جیغ میزد انداختند.

- یه خاطره قشنگ تر یادم اومد.
- لیسا ما الان خشمگینیم داریم میریم به جادوگرا حمله کنیم!

لیسا دست به سینه شد و پشتش را به جمعیت کرد.
- باشه، برین! ولی من دیگه کاری بهتون ندارم. اصلا میرم به جادوگرا میپیوندم!

گابریل درحالی که داشت لکه روی لباسش را تمیز میکرد گفت:
- اول اینکه جادوگرا سازمان ندارن، دوم اینکه دوباره همچین حرفی بزنی میام میشورمتا!

لیسا به سمت جمعیت برگشت، زبانش را بیرون آورد و دوباره پشتش را به جمعیت کرد.
- یا میذارین خاطره بگم یا اینکه خودم میرم سازمان تشکیل میدم.

با این حرف، همه با اکراه نشستند.
- خب بگو!

لیسا نیز با لبخند پیروزی، نشست.
- یه روز یه رابستن بود که مثل منم قهر میکرد‌. هی بهش تذکر دادم گوش نکرد!
- رابستن بابای من بودن میشه!
- آره همون بابای تو.

و با عصبانیت یک ساقه سبزی را جدا کرد.
- باورتون میشه کسی جز من قهر کنه؟

از میان جمعیت صدای "نه" و "نچ‌نچ" هایی بلند شد‌.
- منم انداختمش آزکابان! حالا میتونین دوباره خشمگین بشین.

با این حرف لیسا، همه دوباره از جایشان بلند شدند و فریاد های خشمگینانه سر دادند!


ویرایش شده توسط لیسا تورپین در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۱ ۰:۴۸:۰۴

قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
گابریل نا امیدانه به جمع ساحرگانی که سعی میکردن یه خاطره از اذیت کردن جادوگرا پیدا کنن خیره شده بود که یهو لیسا گفت:
_من!
گابریل مشتاقانه با چنگالی که دستش بود به لسیا اشاره کرد:
_بگو !
_یه دفعه با ریونکلاوی ها قهر کردم
_این که معمولیه
_خب جادوگرا هم بودن دیگه!با اونا هم قهر کردم!
_باشه نفر بعدی
_یه دفه هم که...
_ ساحرگان عزیز همگی گوش فرا بدهید
لیسا وقتی دید هیزل وسط حرفش پریده باهاش قهر کرد.اما ساحره ها مشغول تر از این بودن که متوجه بشن
هیزل گلویی صاف کرد و ادامه داد:
_ما مورد ظلم جادوگران قرار گرفتیم! این چیز کاملا روشنیه!اما ما نمیتونیم همینجوری بشینیم و ازشون خاطره تعریف کنیم!ما باید وارد عمل بشیم!! ما یه جنگ میخوایم! پس من، قدرتمند ترین ساحره ی چشم طلایی هاگوارتز، در همین لحظه و همین جا با جادوگرا اعلام جنگ میکنم! از این به بعد با دیدن هر جادوگری که بهتون ظلم کرده....ام...بقیش چی بود...بیخیال...خلاصه اینکه...بهشون رحم نکنین!!!

گابریل به هیچ عنوان از آشوب ایجاد شده خوشش نمی اومد...اما مطمئن نبود بتونه جمعی از ساحرگان خشمگین انتقام جو رو آروم کنه...پس تصمیم گرفت بهشون بپیونده...


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
رکسان ناراحت بود که دیده نمیشد. هرچقد سعی کرده بود، نتونست از پشت موهای بلاتریکس، آتیشای جودی و دود ترقه های ابیگل، خودشو نشون بده و بگه که چقد برادرش اذیتش میکنه. که همیشه گوشواره هاشو برمیداره و فرار میکنه... که همیشه با کاسه های ترسناک، وحشت زده ش میکنه. ولی اون خیلی از آزار برادرش خاطره داشت!

- من بگم؟

کسی توجه نکرد. همه هنوز مشغول سبزی پاک کردنشون بودن. اینو چند دفعه داد زد. ماتیلدا چند بار سرشو بالا آورد، ولی در نهایت، فقط عرقشو پاک کرد و دوباره مشغول سبزی پاک کردن شد.

- من بگم؟

گابریل خیلی مشتاق بود ازش بخواد بگه، چون تا الان تنها ساحره ای بود که خاطره ای به ذهنش رسیده بود. ولی سعی کرد این اشتیاقو نشون نده.
- خیلی خب، بگو.
- من بگـ... چیز... من بگم؟

ساحره ها سرشونو بالا آوردن، بلکه با شنیدن خاطره رکسان، چیزی یادشون بیاد. رکسان دستپاچه شد. تا الان این همه در مرکز توجه قرار نگرفته بود. سعی کرد به خودش مسلط بشه.

- خب... من... چیز... آها! من یه بار یه هواپیمای کاغذی درست کردم فرستادم سمتش!
-

این عکس العمل همه ساحره های حاضر در جمع بود.

- خب... نقشه درست پیش نرفت. نمیدونم چرا نترسید...
- یعنی انتظار داشتی بترسه؟

قبل از اینکه رکسان چیزی بگه، گابریل دوباره توی لیوان زد.
- بعدی لطفا.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۴۰ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
لیوان بعدی با رنگ صورتی و طرح های متقارن، روبه روی گابریل بود. به اون ضربه زد و دوباره تکرار کرد:
-خواهرا! یعنی ما همش از دست جادوگرا بدبختی کشیدیم؟ هیچ کدوممون اذیتشون نکردیم؟ کردیم دیگه! پس چرا نمیگین!

بلاتریکس، دستش زیر چونش بود و شویدا رو با یه دست تو آبکش می ریخت. معلوم بود که داشته فکر میکرده و گابریل وسط فکر کردناش حرف زده!
-خب داریم یکیو انتخاب میکنیم گبی! خیلی زیادن!
-هان؟ واقعا؟! پس بگین دیگه!

جودی داشت گشنیزها رو با شاخاش تمیز میکرد، بعد با یه آتیش همه کثیفیا رو جزغاله میکرد. فکر کردن تو اون شرایط سخت بود، پس گشنیز ها رو به ابیگل داد تا تمیز کنه. بعد به گابریل نگاه کرد و گفت:
-گبی؟ دارم فکر میکنم! من که همش دارم اذیت میکنم! یکی رو باید به زور انتخاب کنم! اوکی!؟
-اوکی! پس کی میخواد شروع کنه؟!
-


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
همه خواهران که یاد بدبختی‌هایشان افتاده‌بودند، ناگهان به گابریل خیره‌شدند.

- خود ِ تو گبی، خود ِ تو چه دردهایی از دست جادوگرا کشیدی؟

گابریل اندکی به ملت ِ منتظر خیره‌ماند و بعد، توی ذهنش دنبال دردهایش گشت.

کراب که نمی‌گذاشت صورتش را با وایتکس بشوید... رابستن که با شستشوی بچه روزی پنج بار مخالف بود... بانز که نامرئی بود و نمی‌توانست بفهمد تمیز است یا کثیف... کریس که پایش را روی میز می‌گذاشت...
او خیلی بدبخت بود!

- خواهران، خواهران! من خیلی درد کشیدم! من پر غصه های نگفته‌ام! بیاین غصه‌هارو کنار بذاریم و راجع به چیزای قشنگتری حرف‌بزنیم... بیاین راجع به یه خاطره خوب بگیم... یه خاطره راجع به اذیت کردن جادوگرا!

همه با شوق و ذوق از جا پریدند و برای پیشنهاد خوب گابریل دست زدند.

- خب... کی می‌خواد شروع کنه؟


گب دراکولا!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۸

Helen.D


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۱ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ یکشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۹
از نپتون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
همه با تعجب به لینی مینگریستن که هیزل از سر جاش بلند شد:

_ خانمها و ساحرگان عزیز ...حالا بشنوید از ظلم هایی که در حق من شده... از طرف ظالم ترین...پست ترین...شیطانی ترین...بی ملاحظه ترین...احمق ترین!...ام...

همینطور که هیزل داشت نا امیدانه دنبال صفات بد تری میگشت به خودش لعنت میفرستاد که چرا درس ادبیات رو جدی نگرفته که ناگهان گابریل از میان جمع گفت

_مذکر ترین!

و هیزل چنان با شدت با دستش به گابریل اشاره کرد که اگه دستش شمشیر بود قطعا افرادی رو از زندگی ساقط میکرد

_دقیقا درست گفتی گبی! میخوام شما رو با مذکر ترین هیولای جهان آشنا کنم:پسر عموی ملعونم نیکلاس استیکنی!

یهویی ابیگل فریاد زد:اون چشم بند چیه؟نکنه چشمت میترکه؟!

_سوال خیلی خوبی بود ابی!نه نمیترکه...داستان غم انگیز این چشم بند یک تراژدی واقعیه...

هیزل دقیقا معنیه تراژدی رو نمیدونست...اما حدس میزد برای بزرگ نمایی خوب باشه

_داستان از هالووین شروع شد...بله درسته روز تولدم...روزی که تصمیم گرفتم لباس جادوگر_دزد دریایی بپوشم...و ...روزی که پس از سال ها(در واقع دوماه بود)پسر عموی شیطانیمو دیدم

با شنیدن کلمه ی شیطانی جودی کمی جابه جا شد:
_خب؟بعدش؟
_بعدش؟چی میخواستی بشه...اون بهم گفت چشم بند خیلی بهت میاد!
_
_خب...اینکه بد نیست
_هنوز مونده!بعدش بهم گفت لباس فرم جدید مدرستونه!
_ خب؟
_خب نداره!
_این که ظلم نیست
_چرا هست!اگه اون بگه هست!با اون لحن
_آها...با اون لحن...
_خب از اول بگو
_وایسین...بعدش...اون ...اون گفت هاگوارتز جای احمقاس!!
هیزل اینو با فریاد بیان کرد
همه به حالت شوک به هیزل نگاه کردن و کم کم پچ پچ هایی صورت گرفت
گابریل فریاد زد:ای نامتقارن!
یهو لیسا پرسید:هی وایسا...مگه همه ی خانوادت جادوگ_ ...ساحره نبودن؟
_چرا...ولی اون خائن آمریکاییه!
و همه از ماجرا سر در اوردن...کم کم پچ پچ چند نفر بلند شد که افرادی مثل این باید از صفحه ی روزگار محو شوند
_تازه ...یه بار هم که...
گابریل که دید هیزل تازه گرم شده و احتمالا میخواد تمام زندگی نامشو تعریف کنه به لیوانش زد:
_خیله خب..بعدی


خفن ترین وارد میشود

#اختلال_خودشیفتگی



Raveeeen!!!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-من بیام؟

سو بعد از دیدن حرکات بالا به پایینِ سر گابریل که نشان از موافقتش بود، سبزی های درون کلاهش را در آبکش جلوی لیسا ریخت و کلاهش را روی سر گذاشت.
بالاخره چند شاخه شوید به آن آبکش اضافه شده بود. تا قبل از آن، لیسا هیچ شویدی را پاک نکرده بود. تشخیص شاخه ها از برگ برایش سخت بود خب! لیسا هم با شوید ها قهر کرد.

-به به! عضو زوپس نشینمون اومد. نمونه بارز یک ساحره موفق. پرچمدار ساحره ها!

پس از آنکه دسته دسته برگ ریحان به افتخار سو به هوا پرتاب شد، پشت تریبون رفت تا حرف هایش را با ساحره ها در میان بگذارد.
-خب... چی بگم براتون؟ از کجاش شروع کنم؟

هنوز چیزی نگفته بود که آه جانسوزی از هر ساحره بلند شد.

-از اون بانز بگم؟ صبح تا شب کلاه من رو بر می داره و فرار می کنه. خجالت نمی کشه؛ رعایت حضور ما رو نمی کنه. دائم بدون لباس می چرخه توی خونه. حالا که دیده نمیشه، باید لخت بگرده؟
-خجالت آوره!
-تازه رودولف رو نگفتم! از وقتی که موندم پشت در عمارت ریدل ها...

صدای سو به یکباره خاموش شد.
بلاتریکس ساقه های نعناع را در دست گرفته و مانند شلاق تاب می داد.

-رودولف رو اصلا ندیدم! اصلا از وقتی اومدم تو حیاط، محو شده. نیستش. غیبش زده. امنیت ما رو اینجوری حفظ می کنه!

ساحره ها نچ نچ کردند و بلاتریکس بعد از لبخند ترسناک زیبایش، دسته موهای جلوی چشمش را فوت کرد تا راحتتر گشنیز ها را پاک کند.

-حالا راهی برای جبران این ظلم ها به نظرت می رسه؟
-بله! می تونیم از قدرت زوپس استفاده کرده و اون ضربدر قرمزه رو بزنیم!

-با اجازه.

لینی از سوراخ قفل در وارد شده و به طرف سو آمد. همانطور که همه با چشمانی متعجب به او خیره شده بودند، جلو آمد و سو را از پشت یقه بلند کرده و به انتهای سالن پرتاب کرد. سپس دست هایش را به هم زد تا گرد و غبار از آن پاک شود و به طرف در برگشت.
-به کارتون برسید.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بعدی بلاتریکس بود.

-بگو بلا! بگو چجوری مورد خشونت مردان واقع شدی؟

بلا می‌خواست بگه.
-ام...

اما نمی‌تونست.

-خجالت نکش بلا. بگو...

خجالت نمی‌کشید که.
-خب... یه بار رودولف رو با یه ساحره دیدم که دارن صحبت می‌کنن.
-بمییییرم برای دل داغ دیدت خواهر! چیکار کردی؟
-زبونش رو به ساق پاش گره زدم که دیگه نتونه با شوهر من حرف بزنه.
-وای... حتما بعدش رودولف خشونت به خرج داد. آره؟

گابریل هنوز امیدوار به نظر می‌رسید.

-ام... نمی‌دونم. شاید قصدش رو داشت ولی فرصت نکرد. چاقومو که درآوردم، فرار کرد.

خشونت علیه زنان و بلاتریکس با هم در یک جمله قرار نمی‌گرفتن.

-خب... اینم خشونته... رودولف با فرار کردن نذاشت بلاتریکس عصبانیتش رو خالی کنه. خب... نفر بعدی!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ پنجشنبه ۷ شهریور ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
-من!

جودی چون کنار ابیگل نشسته بود، آتیشای ناراحتیش رو خاموش کرد.
-بذارین منم یه چیزی بگم.
-بگو جودی، بگو! زیادی غمگین نگو که از ناراحتی میترکم!
-باشه ابیگ جونی!

جودی اشکاشو پاک کرد و بعدش سعی کرد عصبانیت رو با آتیش زدن همه جا، ترکیب نکنه!
-تام!
-تام مامان؟! جاگسن یا ریدل!؟
-هیچ کدوم... تام فایرنز! یه جن مذکر، مقیم در بین جادوگراست تا اونا رو راحت تر وسوسه کنه برای عذاب دادنه ما!(مطمئنم همیشه کنار رودولف نشسته!) بابام چند دفعه بهش دستور داد که منو اذیت نکنه ولی اون... اون گوش نداد. جنا گاهی از ابابشون سر پیچی میکنن آخه!

بعد ابیگل برای آرام کردن جودی به پشتش زد و گفت:
-جودی داری از عصبانیت لباسمو آتیش میزنی!
-ببخشید ابیگ!

بعد آتیشا رو دوباره خاموش کرد. جودی اشکاشو پاک کرد و به گابریل نگاه کرد که داره دستمال جدیدیو ظاهر میکنه.
-منو تام با هم دوست شدیم. اما یه روز ولم کرد و رفت با یکی دیگه دوست شد. تام ذغال. تام خاکستر. تام یخ!
-هوم؟ یخ جودی!؟
-اهوم گبی! یخ یه چیز مزخرفه بین ما آتیشا! اینو میدونی که!

گابریل دوباره به جودی نگاه کرد و گفت:
-بعدش چی جودی؟
-خب اون واسم آتیش جهنمو میاورد تا بهش نیازمند شم. اون راحت با جهنم در ارتباط بود ولی من نه! داشتم از بس آتیش جهنمو دست نزده بودم میمردم که، ابلیسو شکر، یه جادوگر اصیل بد از کنارم رد شد. به زحمت کشتمش و خونشو خوردم. الانم کنارتونم ولی اون زنده است!

گابریل جعبه دستما نیمه پر رو گذاشت بغل دستش. به لیوانش ضربه زد و گفت:
-ساحره بعدی؟


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- جونم واست بگه مامان جون، هر شب منو میزد. نمیذاشت برم با زنای همسایه درمورد شوهرامون غیبت کنیم. سبزی واسم نمیخرید پاک کنم.

گابریل که توی دوتا پست، دوتا لیوان شکسته بود و تا الان، رکوردش یک لیوان در پست بود، در همون حین که با هر جمله مروپ گانت، آهی از ته دل میکشید، دنبال لیوان دیگه ای میگشت.

- آخرشم که مجبورم کرد مهریه مو ببخشم، یه بچه هم گذاشت رو دستم و رفت.

ساحره ها همه آهی از دل کشیدن و زدن زیر گریه. تا الان وضعیتی به این بدی ندیده بودن.
گابریل هم همچنان که دستمال بین ساحره ها توزیع میکرد و خودش هم اشکاشو پاک میکرد، لیوان کنار مروپ رو برداشت و دوباره سر جاش برگشت.

- خب، بقیش مامان مروپ؟
- بقیش؟ بدتر از این میخوای مامـ... نه، ماتیلدا. سرنوشت بدتر از سرنوشت من؟

بازم صدای کوبیده شدن قاشق گابریل به لیوان اومد.
- نفر بعد؟


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.