موضوع:هری و رون و پرواز در اسمان هاگوارتز
هری و رون بعد از این ک ماشین پدر رون رو قرض میگیرند به سمت هاگوارتز حرکت میکنند ولی نمیدانستند یک جن زیرک به اسم دابی سکو ورود ب قطار رو دستگاری کرده و رفتنشون رو با سختی و مشقت روبرو میکند البته این سختی فقط به دستکاری سکو ختم نمیشد بلکه مجبور می شدند برای رسیدن به مدرسه ریسک کنند و هم خودشون و هم پدر رون رو در خطر قرار دهند
هری و رون به دنبال قطار حرکت کردند و تصور داشتند ماشین توسط عامه مردم قابل رویت نیست ولی نمیدانستند این مشکلات به دلیل ممانعت های دابی برای نرفتن هری به مدرسه و تهدید دابی بود.وقتی به ناچار مجبور به استفاده از ماشین پرنده شدند رون ماشین رو نامرئی کرد.ناگهان به هنکام رسیدن به قطار هری به ماشین نکاه کرد و ناکهان با تعجب فراوان به رون گفت:
-ای مرلین بزرگ رون ماشین نامرئی نیست
رون در جواب گفت:
-مگر امکان داره این غیرممکن است و با حیرت و تعجب به
بیرون نگاه کرد تا ماشین را ببیند ناکهان ماشین را قابل دیدن مشاهده کرد در اون لحظه با تعجب و وحشت در جواب هری گفت :
-اوه خدای من
این ممکن نیس چطور امکان دارد این طبیعی نیست.
در این هنگام
ناگهان به یکباره ماشین هنگام پرواز در اسمان بخاطر ورد های دابی شروع ب چرخش و از کنترول خارج شد
هری از ماشین به بیرون پرتاب شد
در ان لحظه هری با خودش میگفت:
- چرا این راهو انتخاب کردیم و سوار این ماشین شدیم آن هم این ماشین
ماشین ارتور ویزلی متعلق به وزارت جادو
وزارتی ک بیشتر تحت سلطه مخالفانی مانند مالفوی بود
رون به هری کمک کرد و نگذاشت او اسمان ب زمین بیوفتد درحالی که هری درحال
صحبت با خود بود ناکهان رون فریاد زد :
-چرا آمدی چرا وقتی پیشنهاد ماشین رو دادم مخالفتی نکردی
تنها راهی بود ک داشتنمو داریم و انکار ناپذیره الان باید منتظر باشیم پس
طاقت بیار
وقتی به هاگوارتز رسیدند
به ناگهان ماشین از کنترول خارج شد و بجای ورود توی محوطه ممنوعه درون ی درخت دیوانه خطرناک به اسم بید کتک زن
گیر کرد و اسیب شدیدی متحمل شدند به نحوی ک ماشین بشدت اسیب دید و جدا از این ک هری و رون بشدت ترسیده و قبض روح شده بودند نگران ورود ب مدرسه بدون دیده شدن نیز بودند .ناگهان شاخه های درخت دیوانه وار داخل ماشین شدند و درست از وسط ماشین رد شدند و هری و رون مثل بهت زده ها همدیگر را نگاه میکردند یک دفعه ماشین از درخت پایین افتاد و ماشین
هری و رون و وسایلشونو به بیرون پرتاب کرد و شروع به حرکت به سمت جنگل سیاه رفت
رون گفت :
-اوه خدای من چه شده
یعنی چه
ماشین کجا میرود
مگر امکان دارد
و مدام با خودش تکرار میکرد:
- هری پدرم...پدررررم... پدرم مرا میکشد من داغون شدم
هری هم گفت:
-رون روح مرلین بزرگ کمکت کند
درحالی که وارد قلعه میشدندو سورس اسنیپ را دیدند ولی دامبلدور به موقع همراه با پروفسور مک گوناگال برای نجاتشون سر رسیدند اسنیپ تصمیم به تشویش جو و در نهایت ب دلیل دشمنی با پدر هری و رون تصمیم به اخراج آنها گرفته بود ولی دامبلدور مجازات اخراج رو به فرستادن یک نامه به خانواده رون کاهش میدهد و برای خانواده رون نامه میفرستاد ک در جریان خطای بزرگی که رون انجام داده باشند و بهشون اطلاع بدهند رون با استفاده از ماشین دنیای هاگوارتز و راز ان رو با خطر افشا روبرو کرد درحالی که رون زیر لب میکفت:
- از اسنیپ متنفرم
هری خانوادم مرا میکشند
درحالی که هردو نکران بودند پروفسور مک گوناگال هری و رون را به خوابگاه گریفیندور هدایت کرد
ناگهان هری گفت :
-رون کافیه زنده ایم و خطر رفع شده یک گریفیندور نمیتواند ترس رو به وجودش راه بدهد هروقت ترسیدی یادت باشد یک گریفیندوری با افتخار و شجاع هستی
میراث و نگهدار گودریک گریفیندور
پایان
***
پاسخ:
خیلی خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی. اینجا ما هدفمون اینه که خلاقیت رو بسنجیم و براساس اون یه پست تائید یا رد میشه. ولی نمایشنامه ی تو صرفا یه قسمت از کتاب با تغییرات خیلی جزئی بود که اصن به چشم نمیومد. پس دفعه ی بعدی با یه نمایشنامه ی خلاقانه تر بیا پیشمون. تا اونموقع، فعلا...تائید نشد.