تصویر شماره دهدهده
هوا سرد و بهاری بود برای اکثریت مردم این موضوع تعجب آور بود .
چون در لندن همیشه روز اول بهار روز گرم و مر طوبی بود .
روزی که مردم کاپشن و ژاکت های خود را در می آوردند و به جای آنها لباس های روشن و(
) می پوشیدند ولی امروز بر خلاف روز های اول سال گذشته هوا سرد بود و مردم باید همان لباس های قبلی خودشان را می پوشیدند .
امروز به علاوه آب و هوای عجیبش و سردی روز خوبی برای هری پاتر بود .
امروز اولین ماموریتش از طرف دامبلدور بود و خودش می دانست باید در این ماموریت توجه دامبلدور را به خود جلب کند تا دامبلدور بفهمد او ضعیف نیست .
ماموریت آنها از این قرار بود که امروز باید همراه هاگرید و ماموران غیر محسوس به کوچه دیاگون برود و شی با ارزش و خطرناک را از مغازه ای جا به جا کنند .
ژاکت سرخ رنگش را که خانم مالی ویزلی مادر بهترین دوستش رون به او داده بود پوشید چوب دستی اش را در جیبش گذاشت کوله پشتی را روی کولش و شنل نامریی را در جیب چپش قرار داد احساس ماموران سی ای ای مشنگی را کرد که در تلوزیون خانه دادلی دیده بود کرد .
در همین حال هاگرید با م و سیگار کوبا یی اش و موتوری که سیریوس به آن داده بود مشغول انواع حرکات جادویی و غیر جادویی شد .
کلاچ کشیدن های روبیوس و اونوع حرکات هایش مشت محکمی بر افکار هری زد و مانند و لگد او را از فکرش بیرون کرد .
لحضه ای هری درنگ کرد نکند دشمنانش دارند این کار را میکنند اما با یادآوری اینکه دشمنانش به گفته دامبلدور نامحسوس آنها را کنترل می کنند پس به نظر هری این فکرش غیر ممکن و غیر منطقی به نظر می رسید .
پرده را کنار زد و با دیدن هاگرید نفس عمیقی کشید با احتیاط از پله ها پایین آمد و آماده شد تا در را باز کند که ...
بوممممم با صدای شترقی و بوم همزمان با در باز کردن هری در با سرعت موتور های گاز سوز ایرانی
باز شد و هری عین شیر جه دروازه های کوییدیچ افتاد و با سلام هاگرید متوقف شد .
- سلام هری چت شده ؟ چرا افتادی ؟ مرد که نباید بیفته!
هری لحضه ای مردد ماند سپس بلند شد و خاک خود را تکاند و به هاگرید گفت برای ماموریت آماده ای ...
- هاگرید گفت : هری ببخشید اما دامبلدور دستور داده قبل ماموریت یه آزمون بدی النم گفته باید بریم دیاگون!
شوک عظیمی به هری وارد شده بود . دامبلدور به اون اعتماد نداشت بهترین کسی که بهش اعتماد داشت برای اعتماد به اون شرط آزمون گذاشته بود .
چند لحضه با قدم های بازیگران هالیوودی مشنگی به راه افتادند .
ساعت بعد هاگرید و هری با موتو و سیگار کوبایی اش و زیر گرفتن چندین نفر مشنگ
و با کلاچ به کوچه دیاگون رسیدند و حجت را بر همه تمام کردند .
- هاگرید چرا با اپارات نیومدیم؟
- هری ما تحت نظریم حرف دامبلدور رو که فراموش نکردی !؟
هری حرفی که که توسط هاگرید در ذهنش بازگو شده بود رو در ذهنش تکرار کرد .
نقل قول:
همه ی ما تحت نظریم مهم اینه چطوری باهاش مبارزه کنیم .
ناگهان هری با هاگرید به ساختمانی نزدیک شدند به نام
ساختمان خصوصی هنر های تجسمی و امتحان خصوصی با احتیاط وارد شوید .هری وارد ساختمان ساختمان پر نقش و نگار بود دیوار هایی از جنس سفال قرمز با طرح علامت دفتر و قلمی در بین دایره و سقفی از بلور که فضای خاصی به آن داده بود .
هاگرید نزدیک خانومی شد و سپس برگه ای را به او داد و سپس پیش هری آمد و با او روی صندلی نشست.
خانوم بعد از خوانده نامه به این (
) درامد و به طبقه بالا رفت .
- خوب هری حالا باید صبر کنیم تا اون خانوم بیاد .
مدتی خانم ناشناس به پیش هاگرید و هری مقداری بادام در دهانش گذاشت انگار که الان بود از گرسنگی بمیرد و سپس نامه را به هاگرید داد .
--------
پاسخ:
اگه قبلا توی سایت شناسهای داشتی، نیاز به گروهبندی نداری و ضمن ذکر شناسه قبلی، مستقیما معرفی شخصیت کن در معرفی شخصیت...
اگر هم که نه، این شناسه اولتون هست پس...
تایید شد.
مرحله بعد:کلاه گروهبندی!