هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۱:۵۶:۰۹
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
هیئت مدیره
اسلیترین
مترجم
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 390
آفلاین
مرگخواران استعداد سیاهی داشتن خوبشم داشتن ولی در مورد بازیگری این مورد برعکس بود و مرگخواران بویی از بازیگری نبرده و صحنه را با طویله تسترال تام اشتباه گرفته بودند.
هر یک از مرگخواران به نحوه خود قصد اسیب به صحنه و بودجه فیلم را داشت.

_نه!نه!نکن...این دکور بود چرا خوردیش؟ پشت صحنه دو ساعت وقت برای درست کردنش گذاشته بودند.

_وضعیت تاهلتون چجوریاست؟
_به دوربین دست نزن!د نکن دیگه!

تمام عوامل فیلم یک دل و یک صدا مرگخواران از صحنه بیرون کردند و خواستند بروند که با چهره های خشمگین مرگخواران روبه رو شدند.
مرگخواران شاید بی استعداد بودند ولی در گرفتن حقشان بسیار با استعداد برخورد می‌کردند .
_شونه رو بده بیاد!
_دست من نیست به یه پیرمرد دادمش که نیم ساعت پیش اومد گفت که شونه رو برای ریشش میخوادو من از سر ناچاری شونه رو دادم بهش چون تو ریشش کلی بچه مو نارنجی بود و اگه نمیدادمش یه بلایی بدتر از شما سرم میومد.
مرگخواران حلقه ای تشکیل دادند.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۱۲:۳۷:۳۶
ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳۰ ۱۲:۴۰:۴۲

ثروت، قدرتی است که می‌تواند به انسان‌ها اجازه دهد تا از زنجیرهای فقر رهایی یابند و به دستاوردهای بزرگ دست یابند.


Wealth is a power that can enable people to break the chains of poverty and achieve great accomplishments.


الثروة هي قوة تمكن الناس من كسر قيود الفقر وتحقيق إنجازات عظيمة.


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۰۵:۰۸ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
از شما بعیده!
گروه:
مـاگـل
پیام: 257
آفلاین
- بله حتما! شونه رو به عنوان یادگاری بهتون میدیم! البته اگه کس دیگه ای اون رو نخواست!

مرگخواران که چون قرار بود بازیگر شوند ذوق زده شده بودند به نکته ی آخر هیچ توجهی نکردند و همه قبول کردند.

در این بلبشو یکی از مرگخواران وسط پرید و گفت:
- ببخشید...بلا...شونه دقیقا به چه درد ارباب می خوره؟

دیگر کسی آن مرگخوار بخت برگشته را ندید.

- خب! صحنه ی اول رو شروع میکنیم! بیل تو باید دنبال شونه ی فلور باشی! سارقین شونه رو دزدیدند و تو باید دنبالش باشی. میریم سه...،دو...،یک،حرکت!

-صبر کنید ای سارقین! شانه ی فلور عزیزم را پس بدهید!

کتی آرام دستش را به سمت شانه برد اما اصغر با یکی از میکروفون های دسته دار،محکم پشت دستش زد.
اما نگاهش سریع دوباره روی کتی برگشت.
- هی خانم مو نارنجی!
تو باید بیای اینجا و نقش جینی ویزلی رو بازی کنی!



احتمالات مختلفی محتمله!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
-این یعنی چی؟
-یعنی اینکه ما این قسمتو با حضور شما ضبط کردیم و خیلی از تماشاگرا عاشق بازیگریتون شدن، شماها جوری بازی میکنین انگار واقعا دنبال یه شونه‌این!
-ما واقعا دنبال شونه‌ایم خب.
-علاوه بر اینکه بازیگرای خوبی هستین بامزه هم هستین!

بلا عصبانی شد.
-ببین آقای هرچی که اسمت هست...
-فرهادی هستم.
-به هرحال، ، ببین آقای فرهادی، ما دنبال یه شونه‌ایم که دقیقا شبیه اون شونه رو شما توی وسایل بازیگری دارین..
-شونه‌ی فلور.

بلا بیشتر گیج شد، کمی جلوتر آمد و با نگاه‌ عصبانی که از اربابش یاد گرفته بود به کارگردان زل زد.
-شونه‌ی فلور چیه؟ شونه‌ی اربابمونه!
-شونه‌ی فلوره توی فیلم. بیل باید دنبال شونه‌ی فلور باشه.
-ما اون شونه رو میخوایم!
-خب هنوز فیلم تموم نشده، باید تمومش کنیم تا به عنوان یادگاری بهتون بدمش.

بلا چشم‌غره‌ای به کارگردان رفت و به سمت مرگخواران برگشت تا با آن‌ها درمورد نقشه دزدیدن شانه مشورت کند. همه مرگخوارن حلقه زدند و شروع کردند به مشورت کردن.
-میخوایم شونه رو بدز...
-آقا من میخواستم همیشه یه بازیگر بشم! میتونیم تو فیلمش بازی کنیم و شونه رو بعدا ازش بگیریم.
-آره! حتما خیلی خوش میگذره!
-تازه میتونیم اعمال سیاه‌گونه‌مون رو از طریق رسانه به همه نشون بدیم!

مرگخواران با ذوق و شوق درمورد بازیگر شدن با هم صحبت کردند و قبل از اینکه بلا حرفی درمورد اشتباهشان بزند و جلویشان را بگیرد پیتر از حلقه بیرون آمد و جلوی کارگردان ایستاد.
-تصمیم گرفتیم. من و دوستام میخوایم توی فیلمتون شرکت کنیم به شرطی که بعدش بهمون شونه‌ رو به عنوان یادگاری بدین.




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۰

ایزابلا سامربای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۴:۳۰ چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
مـاگـل
پیام: 17
آفلاین
بلا به روش جومونگ واری به سارق حمله کرد.

_شونه ارباب رو میدزدی؟ بدم فنریر خودتو تبدیل به شونه کنه؟
_الان باید چی میگفتم؟
_کات.


مرگخواران به گروه فیلم برداری که از گوشه و کنار بیرون می‌آمدند نگاه کردند.

_اخه این چه وضعیه! دو تا خط دیالوگ رو نمیتونی حفظ کنی؟

ناگهان فردی ناشناس از شدت شوق مشتی به بازوی تام زد که باعث درآمدن کل دست تام شد و سپس فرد ناشناس رو به مرگخواران پوکر فیس کرد.

_بنده اصغر فرهادی هستم؛ کارگردان فیلم جدایی بیل از فلور. اجرا و هماهنگیتون عالی بود. از طرف کی اومدید؟ تهیه کننده؟

بلا به نمایندگی از مرگخواران جواب فرد ناشناس که درواقع دیگر ناشناس نبود و بلکه خیلی شناس بود را داد.

_تهیه کننده کیه دیگه؟ ما دنبال شونه اربابمونیم.


Only Hufflepuff


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ جمعه ۲۱ خرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
خلاصه:
شونۀ موی لرد سیاه گم شده! لرد به مرگخوارا ماموریت میده تا شونه ش رو پیدا کنن و تا زمانی که پیدا نکردن به خانۀ ریدل بر نگردن. مرگخوارا یه سرقت مسلحانه میبینن و روی کمر یکی از سارقین شونه‌ای هست که خیلی شبیه شونه‌ی اربابشونه. سارقین وارد یه پاساژ شلوغ میشن و مرگخوارا برای کم کردن تعداد مشنگا آژیر خطر رو میزنن ناغافل از اینکه سارقین هم با مشنگا میان بیرون. کتی که توسط یه آرایشگر موهاش نیمه نارنجی نیمه سوخته شده و از مرگخواران جدا شده بود، موقع بیرون اومدن از پاساژ یکی از سارقین رو میبینه و میره و به مرگخوارایی که دارن توسط مدیر پاساژ برای زدن آژیر بازخواست میشن خبر میده.
***

-من امثال شمارو خوب میشناسم، بی‌هیچ دلیلی آژیر خطرو میزنین تا یکم سربه‌سر بقیه بذارین و احساس بامزه بودن بکنین. ولی اینجا همچین اتفاقی نمیوفته! الان به پدرومادرتـ... چرا همتون بزرگسالین؟

بلا دهنش را باز میکنه تا یه چیزی رو بگه ولی قبل از اینکه حرفی بزنه کتی به سمتشون میدوئه و توجه همه بهش جلب میشه.
-بلا! دزدا رو پیدا کردم! اون بیرونن!

مدیر پاساژ به کتی که نصف موهاش نارنجی شده بود خیره شد.
-دزد؟
و یکی از مرگخوارا که مرگخواری بود فرصت طلب سعی کرد از این موضوع استفاده کنه.
-بله بله دزد! ما پلیسای مخفی هستیم که متوجه شدیم توی پاساژتون یه سری دزد وجود دارن که اگه آژیر خطرو نمیزدیم ممکن بود به مشتریا آسیب برسونن و پاساژ رو بدنام کنن!

مدیر پاساژ به گروه عجیب غریب مرگخوارا خیره شد و خواست حرف بزنه ولی قبل از حرف زدن مرگخوارا به سمت خروجی پاساژ دویدن تا سارقا رو پیدا کنن. کتی دوباره تونست یکی از اون سارقا رو توی جمعیت مشنگا ببینه.
-اونجاست!

سارق تا گروهشون رو دید کتی رو از بینشون شناخت و سعی کرد فرار کنه ولی ایوان یکی از دست‌های استخونیش رو به سمت سارق پرت کرد و سارق روی زمین افتاد. مرگخوارا با لبخند بالای سر سارق زمین‌گیر ایستادن.
-گیرش انداختیم.




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۹:۲۰ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۰۵:۰۸ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
از شما بعیده!
گروه:
مـاگـل
پیام: 257
آفلاین
فلش بک(ادامه ی صحبت آلبوس)
دزد ها برگشتن و به کتی نگاه کردن.
کتی ای که نصف موهاش سوخته و تو هوا بود و نصف دیگش نارنجی.
کتی ای که موجود عجیبی رو دور گردنش پیچیده بود.
کتی ای که چشم هاش از حدقه بیرون زده بود و با حالتی دیوانه وار به دزد ها نگاه میکرد.
ظاهر کتی کلا از هر نظر شکل دیوونه ها بود.
دزد ها-
کتی-

-هی با شما هستم! به نام قانون ایست!

دزدها با شنیدن نام قانون،دوپا داشتن دوپای دیگه هم قرض گرفتن و با تمام قدرت دوییدن بدبختا فکر کردن بودن الان یه ارتش پلیس میوفته دنبالشون!
پایان فلش بک
(اونطرف پاساژ سمت بلا اینا)
کتی به سمت بلا میدوئه و در حالی که نفس نفس میزنه جیغ میزنه
-بلاااااا!

بلا و مرگخواران برمیگردن و به کتی نگاه میکنن...
کتی ای که...که... شکل ویزلی ها شد بود!



احتمالات مختلفی محتمله!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۳۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۴۰۳
از خونه کله زخمی...
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 81
آفلاین
آن طرف پاساژ در آرایشگاه...
- خب عزیزم. اول باید موهاتو بشورم.
- ببینین خانوم من سریع باید برم...
- میری عزیزم. خب سرتو بزار اینجا! آفرین!
لیندا با آرامش و وسواس خاصی موی کتی را می شست و چیزهایی با خود زمزمه میکرد.
- بابت تمام این کارا ازت پول میگیرم. اندازه تک تک تار های موت باید پول بدی. خب عزیزم! بیا سرتو با حوله خشک کن و بعدش اونجا بشین.
کتی سعی کرد هرچه سریعتر موهای خود را خشک کند که ایمکار باعث شد دسته ای از موهایش کنده شوند!
- وااای عزیزم! داری چیکار میکنی؟ بیا اینجا.
لیندا موهای کتی را بست و گیره هایی در به آن بست.
- خب عزیزم! رنگ نارنجی واقعا به موهات میان!
- چـــــــــــــــی؟ نارنجی؟ ببین خانم اصلا فکرشم نکن که این کار رو با موهای عزیز و نازنین من انجام بدی!
- این کار هیچ آسیبی به موهات نمی زنه عزیزم! بیا اینجا! بیاا!
لیندا شروع کرد به رنگ کردن موی کتی. کتی زیاد از این کار مطمئن نبود. اما خب! خودش هم بدش نمی آمد که ظاهری جدید را امتحان کند.
ووووووووووووویییییییییییییییییییییییییییی!ویووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو!
- این صدای چیه؟
- ای وای! کمک! زلزله! آتشفشان! سونامی! الان غرق می شیم! داریم میمیریم! باید سریع تر بریم بیرون عزیزم!
لیندا دست کتی را که نصف موهایش رنگی بود را گرفت و با خود به بیرون کشاند. آن دو درحال خروج از پتساژ بودند که کتی متوجه چیزی شد! کتی یکی از دزدان را دید! در آن شلوغی کسی حواسش به کتی نبود که دستش را در ردایش برد و لیندا را بیهوش کرد.
- هی شماها! وایسیین!


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۱ خرداد ۱۴۰۰

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۰ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۱۱ یکشنبه ۶ تیر ۱۴۰۰
از قلعه هاگوارتز
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
-باید آژیر خطر رو فعال کنیم! اینجوری همه میرن بیرون!
-ایده ی تام یک... کسی نبود؟ پس ایده ی تام تصویب شد! آژیر خطر رو فعال می کنیم!

بلا آنقدر از رد شدن ایده ی گابریل خوشحال بود که متوجه نشد منظور تام از "همه" همه ی جمعیت بود، یعنی حتی دزد ها.

-خب گابریل تو برو آژیر خطر رو بزن ما هم میریم دنبال دزد ها!
- چیییییییی؟؟؟؟ من عمرا دستمو به اون آژیر خطر کثیف که همه بهش دست میزنن نمیزنم فکر کردی!

نزدیک بود بلا از کوره در بره که گابریل گفت
-باشه بابا میرم.فقط الکلمو بده!
-نسوزونی آژیر رو ها!
گابریل رفت و چندی نگذشت که آژیر به صدا در اومد
همه ی مردم ماگل بیرون دوییدن
پاساژ سوت و کور شد.....

-پس این دزد ها کوشن؟؟؟؟
-بلا...... فکر کنم با مردم ماگل رفتن بیرون

-چییییی؟؟ واییییییییییی زنگ خطر رو که زدیم اونها هم رفتن!!!!
کدوم تسترالی گفت که زنگ خطر رو بزنیم هاااا؟؟؟؟؟

حالا توی این هاگیر واگیر مدیر پاساژ پیداش شد!
-که شما زنگ خطر رو زدین اره؟


𝓗𝓪𝓹𝓹𝓲𝓷𝓮𝓼𝓼,𝓬𝓪𝓷 𝓫𝓮 𝓯𝓸𝓾𝓷𝓭 𝓮𝓿𝓮𝓷 𝓲𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓭𝓪𝓻𝓴𝓮𝓼𝓽 𝓸𝓯 𝓽𝓲𝓶𝓮𝓼, 𝓲𝓯 𝓸𝓷𝓮 𝓸𝓷𝓵𝔂 𝓻𝓮𝓶𝓮𝓶𝓫𝓮𝓻𝓼 𝓽𝓸 𝓽𝓾𝓻𝓷 𝓸𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓵𝓲𝓰𝓱𝓽 ✨


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۸ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
مـاگـل
پیام: 55
آفلاین
در همان زمانی که کتی بل زیر دست آرایشگر با سشوار و تافت و اسپری هایی که یکی پس از دیگری به طرف موهایش می رفتند دست و پنجه نرم می کرد، ملت مرگخوار با سردرگمی بین جمعیت پاساژ دنبال دزد ها می گشتند. سر و صدا و شلوغی پاساژ به قدری زیاد بود که آنها هنوز متوجه غیبت کتی نشده بودند.

بلاتریکس که از آمدن به پاساژ پشیمان شده بود، با صدایی نه چندان بلند فکر می کرد:
-اه این مشنگا چه مغازه های مزخرفی دارن. نباید می اومدیم اینجا. اصلا باید بیخیال شونه ارباب می شدیم و یه شونه ی دیگه براشون پیدا می کردیم‌. چی؟! بیخیال شونه ی ارباب بشیم؟! چه افکار پلیدانه ای! چه خبیثانه! چه خودخواهانه...

بلاتریکس همانطور با خودش کلنجار می رفت و می خواست کروشیویی نثار خود کند که ناگهان یکی از مرگخوار ها رشته ی افکارش را پاره کرد.
-اووم... بلا... می دونی چیه...
-حرفتو بزن!
-خب... چیزه... ما الان نزدیک دو ساعته که داریم توی پاساژ می گردیم ولی هیچ اثری از دزدا پیدا نکردیم، بهتر نیست یه فکر اساسی بکنیم و انقدر بی هدف توی پاساژ نگردیم؟
-خب می گی چیکار کنیم؟ تو ایده ی بهتری داری؟

مرگخوار مذکور همینطور این پا و آن می کرد و در فکر بود چه جوابی بدهد، که پیتر نجاتش داد.
-من دارم! من یه ایده دارم!
-خب تو بگو. چیکار کنیم؟
-باید اینجا رو یکم خلوت تر کنیم!

ملت مرگخوار طی یک حرکت جمعی، با قیافه هایی که داد می زدند:« نه بابااا چشم بسته غیب گفتی!» لحظاتی چند، پیتر را پوکر فیس نگاه کردند و سپس سر بحث اصلی خود بازگشتند.
-تکرار می کنم، کسی ایده ای نداره؟
-می شه مهلت بدین یه کم فکر کنیم؟
-فکر کنین! سریع تر! نباید بیشتر از این ارباب رو منتظر بذاریم.

و ملت مرگخوار شروع به فکر کردن کردند. بلاتریکس نیز در این فاصله کوتاه، یک میز مزایده بر پا کرد و حال مرگخوارانی که فکر کردنشان زودتر تمام شده بود، به پای میز می آمدند و ایده ی خود را به مزایده می گذاشتند.

-خب به نظر من بهترین راه اینه که تعدادی از ماگلا رو بخوریم تا جمعیت کمتر بشه.
-خب کسی ایده ی بهتری نداره؟ ایده ی ایوا یک... ایده ی ایوا دو... ایده ی ایوا...
-با ماگلای اضافی معجون ضد ماگل درست کنیم!
-ایده ی هکتور یک... ایده ی هکتور دو... ایده ی هکتور سه... خب کسی نبود؟
-به جمعیت الکل بزنیم تا محو بشن! تازه اینجوری کرونا هم نمی گیرن!

بلاتریکس لحظه ای مکث کرد. خواست کروشیویی حواله ی گابریل کند اما به موقع جلوی خودش را گرفت. به هر حال این هم ایده بود دیگر! عجیب تر از معجون ضد ماگل و ماگل خواری که نبود!
-ایده ی گابریل یک... ایده ی گابریل دو... ایده ی گابریل سه...

بلاتریکس کم کم داشت می ترسید. چرا کسی ایده ای نداشت؟ یعنی ایده ی گابریل باید در مزایده برنده می شد؟ نه! بلا چنین اجازه ای نمی داد!
-ایده ی گابریل چهار... ایده ی گابریل پنج... ایده ی گابریل شش... ایده ی گابریل هفت... ایده ی گابریل هشت...

بالاخره!

-باید آژیر خطر رو فعال کنیم! اینجوری همه میرن بیرون!
-ایده ی تام یک... کسی نبود؟ پس ایده ی تام تصویب شد! آژیر خطر رو فعال می کنیم!

بلا آنقدر از رد شدن ایده ی گابریل خوشحال بود که متوجه نشد منظور تام از "همه" همه ی جمعیت بود، یعنی حتی دزد ها.



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۰

اسلیترین

آلبوس سوروس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۳۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۴۰۳
از خونه کله زخمی...
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 81
آفلاین
لیندا کتی را دنبال خودش کشاند و کشاند، در راه آرایشگاه کتی داد و فریاد میکرد و کمک میخواست، اما مردم ماگل توجهی به او نمیکردند.
- بیا عزیزم! رسیدم.
نگاه کتی به آرایشگاه بزرگی که در مقابل چشمانش بود افتاد. با چشمانی که تعجب از آنها بیرون میپاشید به در بزرگ و صورتی رنگ آرایشگاه نگاه میکرد که صدایی او را به خود آورد.
- خب عزیزم! اینجا سالن آرایش منه. همونطور که از قیافت معلومه خانم متشخصی هستی!
- خب در واقع...
- نمیخواد عزیزم. لازم نیست توضیح بدی! لطفا اون شالگردنت رو بده به من؟ راستی جنسش چیه؟
کتی اولین حیوانی را که به ذهنش رسید را گفت.
- خرس!
- خرس؟! چه جنس عجیببی.
لیندا درحالی که دست هایش را بهم میمالید با خود چیزهایی زمزمه میکرد.
- هممم. پوست خرسه. حتما مشتری پولداریه. باید تا جایی که میشه ازش پول بگیرم.
-خب عزیزم! بیا بشین اینجا.
سپس کتی را عزیزم عزیزم گویان به طرف صندلی کشاند.


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.