تام نفس راحتی کشید و با خودش فکر کرد که هر چه نباشد بالاخره موش کور یک "موش" است و جادوگر به معده اش نمی سازد. اما اگر درس های هاگوارتزش را خوب خوانده بود می دانست که موش کور یک موجود همه چیز خوار است و خیلی اوضاع خیته!
-اهم... سلام آقای موش کور!
تام سپس دستش را جلو آورد تا با موش کور دست بدهد.
موش کور مدت زیادی بود که غذای درست و حسابی نخورده بود و برای همین هم معده اش حسابی حساس شده بود. پس باید قبل از خوردن, تام را با حرارت ملایم همراه با کمی پیاز و ادویه جات میپخت! اما برای این کار اول احتیاج داشت تام را گول بزند و به سمت آشپزخانه و پاتیلش ببرد. بنابراین با یک لبخند شیطانی, دستش را جلو آورد و با تام دست داد.
-سلام دوست خوش مز... چیزه... خوش مشرب من! چطوری میتونم کمکت کنم؟
گودال برای دیدن لبخند شیطانی موش کور, زیادی تاریک بود.
-من دنبال یه خرگوش می گردم... یه خر گوش پشمالو!
سپس سدریک دستش را در جیبش برد و عکسی از بلا از توی ردایش بیرون آورد به سمت موش کور گرفت و ادامه داد:
-اینجوری!
موش کور که وانمود می کرد که می بیند "چه جوری" گفت:
-اوه... خرگوش اینجوری! من خودم تو کار پخش عمده خرگوش اینجوریم! بیا بریم اون طرف گودال... توی پاتیلم چندین خرگوش اینجوری دارم. برای خواهر خودمم از همین خرگوشای اینجوری بردم.