هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلاتریکس اصلا از وضعیت پیش اومده، یعنی تامی که کله‌ش رو از سوراخ بیرون آورده بود و خواهان کمک کردنشون بود، راضی نبود. بنابراین در حالی که هنوز غرق در خالی کردن عصبانیتش بابت به پایین پرت شدن بر سر مرگخواران بود، خیلی توجه چندانی به تام نشون نمی‌ده و فقط ناخودآگاه پاش به سمت کله‌ی تام می‌ره و به داخل هلش می‌ده.

شدت ضربه کمی زیاد بود و اعضای بدن تام که در حالت عادی هم به زور کنار هم قرار گرفته بودن، قهر کرده و از هم جدا شده و هرکدوم یه وری میفتن. تام ضمن لعنت فرستادن بر بخت بد خویش، در کمال امیدواری با کورسوی نوری که از سوراخ به درون می‌تابید، اعضای بدنش رو از نو پیدا کرده و با تف اونا رو وادار به آشتی کردن و دوباره کنار هم قرار گرفتن می‌کنه.

طولی نمی‌کشه که عصبانیت بلاتریکس به انتها می‌رسه و تام که درست سر وقت اعضای بدنشو سرهم‌بندی کرده بود، دوباره سرشو از سوراخ بیرون میاره.
- هی! همونطور که قبلا هم گفتم ما نیاز به چیزی داریم که شبیه خرگوش بشیم!

توجه مرگخوارا بیشتر از نیازِ تام، به طرز بیانش جلب می‌شه.

- ما نیاز داریم؟
- یعنی هم تو هم ما؟
- چرا ما باید بخوایم شبیه خرگوش بشیم؟

تام برای بیشتر به حاشیه کشیده نشدن قضیه سریع می‌گه:
- نه نه. من من. من می‌خوام شبیه خرگوش بشم.
- چرا خب؟
- برای این که تو حس برم و فکر کنم خرگوش هستم و شبیه خرگوشا فکر کنم و در نتیجه مخفیگاه خرگوش پشمالو رو پیدا کنم.

مرگخوارا با تعجب ابتدا نگاهی به همدیگه و سپس نگاهی به تام می‌ندازن.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۰ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۴۵:۲۶
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 215
آفلاین
-راست میگی؟
-اره به جون مامانم.

ناگهان از اعماق حفره ی صدای جیغ دردناکی شنیده شد.

-گفتی اونجا خرگوش های درست حسابی و سر حال داری؟
-اره به جون خواهرم.


جیغ هولناک دیگری از اعماق حفره به گوش رسید.

-ببین میخوایم این خرگوش هارو ببریم برای قبله ی عالم تاریکی باید دست به هویجشون خوب باشه ها مطمئنی؟
-اره به جون بچه هام.

جیغ ها پیاپی که مو را به تن ادم سیخ میکرد شنیده میشد.

-این صدا چیه راستی؟
-هیچی بابا سالن اپرا راه انداختیم بچه ها دارن تمرین میکنن صداشون باز شه.
-راست میگی؟
-اره جون خودم...آآآآآآآ... .
زرت

موش کور جلوی روی تام جاگسن غش کرد و افتاد و کم کم ریه هایش از تنفس باز ایستادند.

-خب خرگوش نیست ولی فک کنم زیاد هم به دردنخور نباشه.

تام نفس عمیقی کشید و جنازه ی موش کور را به بیرون از گودالی که تویش بود بیرون پرت کرد؛ کمی با خودش فکر کرد برای شکار خرگوش نیاز داشت بداند اگر خرگوش بود الان چیکار میکرد و کجا میرفت پس سعی کرد با خرگوش همزاد پنداری کند. برای اینکار نیاز به گوش های خر داشت اما چون موجود نبود سعی کرد چیز دیگری از خر را به عنوان وسیله همزاد پنداری اش انتخاب کند. اما چه چیزی؟ مطمئن نبود اما به هر حال هر چیزی کافی بود. بار دیگر تصمیم گرفت از مرگخواران دیگر کمک بگیرد. به زور و زحمت از حفره بالا رفت و سرش را از سوراخ بیرون کرد و به مرگخوارانی که تازه بلاتریکس را نجات داده بودند و خودشان را میتکاندند نگاه کرد.

-آهای ملت. ما احتیاج به یه چیز خر داریم.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۴۵:۲۶
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 215
آفلاین
گلدان رز ویزلی اینجا را رزرو کرده است.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۴۳:۴۶
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
تام نفس راحتی کشید و با خودش فکر کرد که هر چه نباشد بالاخره موش کور یک "موش" است و جادوگر به معده اش نمی سازد. اما اگر درس های هاگوارتزش را خوب خوانده بود می دانست که موش کور یک موجود همه چیز خوار است و خیلی اوضاع خیته!
-اهم... سلام آقای موش کور!

تام سپس دستش را جلو آورد تا با موش کور دست بدهد.
موش کور مدت زیادی بود که غذای درست و حسابی نخورده بود و برای همین هم معده اش حسابی حساس شده بود. پس باید قبل از خوردن, تام را با حرارت ملایم همراه با کمی پیاز و ادویه جات میپخت! اما برای این کار اول احتیاج داشت تام را گول بزند و به سمت آشپزخانه و پاتیلش ببرد. بنابراین با یک لبخند شیطانی, دستش را جلو آورد و با تام دست داد.
-سلام دوست خوش مز... چیزه... خوش مشرب من! چطوری میتونم کمکت کنم؟

گودال برای دیدن لبخند شیطانی موش کور, زیادی تاریک بود.

-من دنبال یه خرگوش می گردم... یه خر گوش پشمالو!

سپس سدریک دستش را در جیبش برد و عکسی از بلا از توی ردایش بیرون آورد به سمت موش کور گرفت و ادامه داد:
-اینجوری!

موش کور که وانمود می کرد که می بیند "چه جوری" گفت:
-اوه... خرگوش اینجوری! من خودم تو کار پخش عمده خرگوش اینجوریم! بیا بریم اون طرف گودال... توی پاتیلم چندین خرگوش اینجوری دارم. برای خواهر خودمم از همین خرگوشای اینجوری بردم.



تصویر کوچک شده



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۹:۲۳:۴۸
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
- آخ جون یه خرگوش غول پیکر!

تام در همان حالی که برای شانس خوب و فوق‌العاده‌اش مرلین را شکر می‌کرد و مشغول شادی کردن بود، ناگهان به ذهنش رسید ممکن است حیوانی که هر لحظه به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، موجود خطرناکی باشد! به هر حال هیچگونه روشنایی و نوری آن پایین وجود نداشت و نمی‌توانست مطمئن باشد که آنچه پیدا کرده، خرگوشی بزرگ و به‌دردبخور است.

- اممم...خب، فکر کنم یکم عجله کردم برای جشن گرفتن. درسته نور نیست، ولی بقیه‌ی چیزا که هست! از حواس دیگه‌م استفاده می‌کنم...

تام همینطور با خودش حرف می‌زد تا خود را آرام کند. حیوان لحظه به لحظه به او نزدیک‌تر میشد و وقت زیادی برای تشخیص اینکه چه موجودیست و چگونه باید از خودش دفاع کند، نداشت.

- خیلی خب، صدای نفس کشیدنش که به خرگوش نمی‌خوره، این خیلی سریع‌تر نفس‌ می‌کشه. خرخر کردنشم مثل خرگوش نیست. سرعت حرکتشم آروم‌تره و...پوستشم خیلی عجیبه!

حیوان به یک سانتیمتری تام رسید بود و اکنون می‌توانست کاملا لمسش کند. دماغ تقریبا درازی داشت و سرتاسر بدنش پوشیده از موهایی کوتاه بود.

- یه...موش کور؟


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

محفل ققنوس

یوآن آبرکرومبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۸ جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۱:۱۵
از اکسیژن به دی‌اکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 436
آفلاین
از نظر مرگخوارا توی اون شرایط، قیافه، حرکات، طرز نگاه، استیل راه رفتن و کلاً همه‌چی بلاتریکس خیلی مشکوک میزد.
همین‌که به کوچیک‌ترین گودال‌ها می‌رسیدن آدرنالین‌شون میزد بالا و محکم به همدیگه می‌چسبیدن تا یه وقت بلاتریکس با تیپا اونا رو نفرسته اون تو.

مرگخوارا چهارچشمی و زیرچشمی و شیش دونگ حواسشون به بلاتریکس بود که...

ویشت!

خود بلاتریکس به درون یکی از گودال‌ها کشیده شد!
- جیییییغ! منو از این تو بیارین بیرون! منو از دست اینا... اوووووم!

ولی قبل از اینکه جمله‌ش تموم بشه، چندین خرگوش موذی از داخل گودال پریدن بیرون و عینهو مور و ملخ ریختن سر بلاتریکس و سعی کردن بکشنش داخل.
مرگخوارا هم فوراً دست‌به‌کار شدن و شیرجه زدن سمت گودال و نصفشون مشغول کشیدن بلاتریکس شدن و نصفشون هم مشغول جدا کردنش از چنگ خرگوش‌ها.

البته صدای جیغ و کتک‌کاری مرگخوارا و خرگوش‌ها اونقدری بلند نبود که به گوش جاگسنی برسه که توی اعماق تاریک یکی از گودال‌های چند متر اونورتر می‌چرخید.

بی‌خبر از اوضاع مرگخوارا و بدون چوبدستی داشت یواش یواش جلو می‌رفت تا اینکه به یه چیزی برخورد کرد.
چند ثانیه به مسیر تاریک روبه‌روش زل زد تا اینکه حس کرد اون چیز خیلی گنده‌س و داره بهش هم نزدیک میشه.


If you smell what THE RASOO is cooking!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۹:۲۳:۴۸
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
خلاصه:
لرد بعد از نجینی یه حیوون خونگی جدید می‌خواد. طبق دستورات اخیرش و قبل از اینکه بره بخوابه اعلام کرد که باید یه خرگوش پشمالو باشه و حالا مرگخوارا تا قبل از بیدار شدن لرد سیاه فرصت دارن دنبال یه خرگوش بگردن.
اونا گودالی پیدا کردن که بنظر میاد لونه خرگوشا باشه و فقط باید یه نفر انتخاب بشه که بره توش ولی هیچکس دلش نمی‌خواد همچین کاری بکنه.
____________________________________

بلاتریکس که جدیدا پی برده بود حرص خوردن زیاد باعث چروک شدن پوست و پیری زودرس می‌شود، تصمیم گرفت جز در مواقع ضروری زیاد به خودش فشار نیاورد. بنابراین در همان حال که لبخندش را روی صورتش حفظ کرده بود، از پشت به تام نزدیک شد و بدون جر و بحث اضافی، با لگدی ظریف و حساب شده او را به ته گودال فرستاد.
- اونجا رو درست حسابی بگرد تام. اگه بعدا بفهمم خرگوشی توی اون گودال بوده و پیداش نکردی، اتفاقات خوبی برات نمیفته.

تام که تا آن لحظه هنوز در شوک سقوطش باقی مانده بود، به خودش آمد و صدای اعتراضش بلند شد.
- پس چوبدستیمم بندازین پایین دیگه!

جوابی نیامد.

- حداقل یه چراغی چیزی بهم بدین بتونم این کتاب راهنما رو بخونم!

اما مرگخواران رفته بودند و کسی صدای تام را نمی‌شنید. مجبور بود همانطور در تاریکی به دنبال خرگوشی برای لرد سیاه بگردد.
اندکی آن طرف‌تر، بلاتریکس و بقیه همچنان دنبال سوراخ‌ها و گودال‌هایی بودند که ممکن بود لانه خرگوش‌ها باشد. مرگخواران در همان حال که چشمانشان روی زمین می‌گشت، حواسشان جمع بود که فاصله‌شان را با بلاتریکس حفظ کنند تا بلایی مشابه تام سرشان نیاید.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۱۷ ۱۱:۵۲:۲۹

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۳۴ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۲:۳۷ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
همه مرگ خوار ها بعد درک موقعیت به طرفی که تری نشون می داد حمله ور شدن.
لینی بلافاصله بعد از این حرف تری تونست به لطف بال هاش خودشو به سرعت به تری برسونه.
- کوش گوداله؟
- اوناهاش نگاه کن.

تری به جایی درست زیر محلی که لینی بال بال می زد اشاره می کرد و در همین زمان بقیه مرگ خوار ها هم رسیدند و همگی به گودال زیر لینی خیره شدند.
- گودال خیلی بزرگیه.
- خیلیم تاریکه.
- تازه پر میکروبم هست.
- اصلا هم واسه خواب مناسب نیست مطمئنم کفش خیلی سفته.

بلاتریکس که از پیدا کردن این گودال خوشحال بود فریاد زد:
- یه داوطلب می خوایم.

همه مرگ خوار ها یک قدم عقب تر رفتند.
- من که نمیرم این تو خیلی بزرگه گم میشم.
- منم نمی تونم اون تو چیزیو ببینم خیلی تاریکه.
- منم که به میکروبا حساسیت دارم تازه به اندازه کل این گودالم وایتکس نداریم واسه ضد عفونی کردنش. همینجوری هم که من یکی نمی تونم برم اون تو.
- منم که خوابم میاد میرم اون تو یهو بیهوش میشم میفتم.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۱۱ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۹:۲۳:۴۸
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 707
آفلاین
- مگه من یک ساعت اون تو گروهبندیتون نکردم؟ زود باشید حرکت کنید ببینم، همینجوریشم کلی وقت هدر دادید! الاناست که ارباب بیدار بشن و شما هنوز حتی دنبال خرگوشم نرفتید!

مرگخواران پس از انفجار سهمگین بلاتریکس، برای حفاظت از همان اندک حس شنواییشان که باقی مانده بود، دیگر چیزی نگفتند. هر یک دست شخص کناریشان را گرفتند و به طرفی حرکت کردند.

اما ظاهرا جرمی چندان از شخص کناری‌اش راضی نبود.
- این...بو میده!‌

ایوا درحالی که دم راسویی از گوشه‌ی دهانش بیرون زده و با لذت مشغول جویدنش بود، به جرمی نزدیکتر شد.
- آره، غذای عطری دوست دارم. تو هم می‌خوری؟

خوشبختانه مرگخواران به سرعت واکنش نشان داده و پیش از آنکه جرمی به سمت ایوا حمله‌ور شده و درگیری جدیدی پیش بیاید، آن دو را از یکدیگر جدا کرده و به اندازه‌ی کافی بینشان فاصله انداختند.

در همان لحظه، صدای تری از دوردست‌ها به گوش رسید.
- یه گودال اینجاست!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۴۰ یکشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۲:۳۷ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
تام می خواست مخالفت کنه و بگه که باید یک خرگوش مناسب و با کیفیت و خوشگل و با اصالت رو برای ارباب ببریم ولی با دیدن چهره بلاتریکس کاملا از زدن این حرف پشیمون شد.
- خب راستش به نظر من ما باید یک خرگو... آها حله بزن بریم.

بلاتریکس که آثار رضایت روی صورتش پدیدار شده بود با نهایت آرامشی که در توانش بود نفس عمیقی کشید و به سمت در به راه افتاد.
- آفرین! حالا شدی یه مرگ خوار خوب! راه بیفت ببینم.
بلاتریکس و تام به محض خارج شدن از خونه ریدل با مرگخوارایی مواجه شدن که جلوی در تجمع کرده بودن.
لینی که تلاش می کرد از بین مرگ خوار ها با پرواز کردن جلوتر بیاد رو به بلاتریکس کرد و گفت:
- خب بلا حالا باید چیکار کنیم؟

بلاتریکس که کم کم خونش داشت به جوش می اومد و همه آرامشش رو هم برای تام خرج کرده بود دیگه نتونست تحمل کنه و چنان دادی زد که اون یکی پرده گوش مرگ خوار ها هم پاره شد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.