ایوا که همه چی می خورد همه عمر، دیدی که چگونه مایکل، ایوا خورد...
یکی از مرگخواران که از خورده شدن ایوا بسیار هم راضی بود فریاد کشید:
- تو خروسی... داد نزن. فوقش می تونی بین چهار تا پنج صبح قوقولی کنی. اونم با صدای تنظیم شده. حرف اضافه هم بزنی کبابت می کنیم.
ایوا زمزمه کرد:
- شما منو از این جا در بیارین. به کباب شدن هم راضیم... الان یهویی بوی کباب رو زیر دماغم حس کردم.
عزیزم... چقدر دلم براش تنگ شده.
و زد زیر گریه.
صدای گریه اش از داخل شکم مایکل به صورت خفه ای به گوش می رسید.
ملت از این فرصت برای تشکیل جلسه استفاده کردند.
- حالا خرگوش از کجا بیاریم؟
- می تونیم یکی بخریم. یا شکار کنیم.
- هکتور خرگوش حساب نمی شه؟ هرمیون دندوناش دراز بود. یه جورایی خرگوش بود. هر دوشون گرنجرن. ممکنه دندونای اینم دراز باشه. اینم خرگوش حساب بشه.
پیشنهاد لینی مورد استقبال واقع نشد.
- تنها خرگوشی که من می شناسم آقای بانیه. باگزبانی. اونم فکر نمی کنم همکاری کنه. روش حساب نکنین.
تام، کتاب کلفتی را که در دست داشت ورق زد.
- خرگوش ها در سوراخ های متعددی در دل دشت های پهناور زندگی می کنند. آنها بسیار ترسو هستند. هویج هم دوست ندارند. گول نخورید. پررو و بی تربیت هم می باشند.
- این که سخته...