هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۵۷:۴۵

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۲۴:۰۱
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 284
آفلاین
اسلیترینی ها دور میز گردی که برای مواقع ستاد بحران بود جمع شده و در حال بحث بودند. مشکلشان حل نشده بود که هیچ بیشتر هم شده بود. حالا بغیر از دریاچه ای که ول کن تالارشون نبود، گم شدن شوهر مامان هم بهش اضافه شده بود. البته شوهر مامان گم نشده بود بلکه دریاچه اون رو با خودش برده بود. اما از اونجایی که اسلیترینی ها از موقعیت مکان شوهر مامان اطلاعی داشتند ترجیح میدادند از واژه گم شدن استفاده کنن.

- فالوده های مامان؟ هنوز به نتیجه ای نرسیدین؟ شوهر مامان گم شده ها... بچم یتیمچه شده ها... شما که نمیخواید لرد بفهمه وقتی داشت یتیمچه میشد شما هیچ کاری نکردید و دست رو دست هم گذاشتین؟!

حتی فکر کردن به اینکه لرد موقع فهمیدن چه ریکشنی نشون خواهد داد هم برای اسلیترینی ها ترسناک بود. پس تندتر فکر کردن، ولی به نتیجه ای نرسیدن. پس دوباره تند تندتر فکر کردن اما اینبار در لحظات آخر با کلی زور و مشقت تونستن به یک ایده دست پیدا کنند.

- بانو یک فکری داریم؟
- بگو بگو چه فکری؟
- باید شوهرتون رو نجات بدیم. اینطوری لرد یتیمچه نمیشه.
- جدی میفرمایید؟
- بله بله بانو. من فکر کردم که اگه شوهرتون رو از دست دریاچه نجات بدیم لرد یتیم نمیشه، اما قبلش باید اول بفهمیم دریاچه شوهرتون رو کجا برده تا که بتونیم نجاتش بدیم.


شپلق!


بانو که تو این موقعیت حساس حال و حوصله این چیزارو نداشت کشیده زیر گوش دانش اموز اسلیترینی خوابوند تا دیگه از این فکرا نکنه. ولی دانش اموز اسلیترینی نفهم تر از این حرفا بود بازم هم فکر کرد...
- بازم ساقه طلایی بیاریم بریزیم تو دریاچه خشکش کنیم.


شپلققققققققق!


کشیده دوم که خیلی محکم تر از دفه پیش زده شد اشک رو توی چشمای جادوآموز اسلیترینی جمع کرد. او با چشمانی اشک آلود به بانو مروپ نگاه کرد ولی بانو زننده کشیده دوم نبود! جادوآموز وقتی به پشت سرش نگاه کرد وزیر سحرجادو بود که با تلپورت سریع خودش رو رسونده بود.
- مردک تسترال زاده دریاچه ثبت ملیه. نگین دنیای جادویی ماست یعنی چی خشکش کنی؟! فقط ما مسئولین میتونیم دریاچه خشک کنیم نه شما! دیگه نشنوم از این حرفا.

وزیر سحرجادو بعد از داد و بیداد کردن برسر جادوآموز کلاهش را روی سرش مرتب کرد و سریع تلپورت وارانه صحنه رو ترک کرد.

ملت اسلیترینی که محو اتفاقات شده بودند، پاک شوهر مامان رو فراموش کرده بودند ولی خود مامان شوهرش رو فراموش نکرده بود. در این حین بود که مامان مروپ با دیدن اینکه بخاری از اسلیترینی ها در نمیاد خودش دست بکار شد.
یک چشم بند برای چشم راست و یک قلاب برای دست چپش آماده کرد. با کلاه ناخدایی که روی سرش گذاشت، صورت جدی به خودش گرفته بود.

- کشتی رو بار بزنید! بادبان هارو بکشید با تمام سرعت میریم تو دل دشمن برای پیدا کردن شوهر مامان. بجنبین یتیمچه ها...



In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۳۴:۳۹ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۴۱:۳۸
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
پیام: 43
آفلاین
برای چند ثانیه جماعت اسلیترینی سرجاشون خشکشون زد طوری که حتی چشماشون هم حرکت نمی‌کرد و فقط به جلو زل زده بودن. دریاچه با بردن تام گستاخی بزرگی در محضر مادر ارباب و رهبر فعلی مرگخواران مرتکب شده بود!

- شوهر مامان چی شد الان؟

اسلیترینی‌ها هم‌چنان خشکشون زده بود ولی این‌بار کنترل چشماشون رو به دست آورده بودن و در حال دنبال کردن مروپ بودن که داشت از کنارشون عبور می‌کرد. مروپ جلوی جمعیت می‌ره و انگشت اشاره‌ش به سمتی اشاره می‌کنه که تام برای آخرین بار اونجا دیده شده بود.
- دریاچه شوهر مامانو برد؟

این‌بار نوبت مروپ بود که دستش حین اشاره خشک بشه. اسلیترینی‌ها که وضعیت رو خوب نمی‌دیدن تصمیم می‌گیرن تسلطشون بر بدنشون رو پس بگیرن و توجه مروپ رو به نیمه پر لیوان جلب کنن.
- دریاچه واقعا عقب‌نشینی کرد نه؟
- و فهمیدیم دریاچه شکست‌ناپذیر نیست!
- آره تونستیم زمان بخریم!

اسلیترینی‌ها با نگرانی به مروپ نگاه می‌کنن که تبدیل به مجسمه‌ای در وسط تالارشون شده بود. اونا دیگه جمله‌ای برای در آوردن از تو جیبشون نداشتن بنابراین تسلیم می‌شن.
- می‌شه حداقل یه چیزی بگی.

و مروپ ناگهان برمی‌گرده.
- منتظر چی وایسادین؟ نمی‌‌خواین شوهر مامانو نجات بدین؟

البته که اسلیترینی‌ها می‌خواستن... فقط نمی‌دونستن چطور!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲:۲۳ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

اسکارلت لیشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۲
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۰۷:۳۸
از میان ورق های کتاب
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 35
آفلاین
طراحی عملیات نجات برای همسر بانو مروپ موضوع جدید و عجیب غریبی برای جلسات ستاد بحران اسلیترین بود. موضوعات قبلی جلسات متشکل از اعتراض به لق بودن صندلی های میز اسلیترین، ایجاد جنگ داخلی هاگوارتز برای تبعیض آشپزخانه بین گروه‌ها و قرار ندادن نوشیدنی به تعداد کافی در میزشان و... بود اما اسلیترینی‌ها با هرکس حیله‌گر بودند با همگروهی هایشان هرگز نبودند( ) پس جلسه باید تشکیل می‌شد.

از آنجایی که تالار اسلیترین تالاری بود مجهز
به سونا و جکوزی تمامی لوازم رفاهی، اداری، تفریحی و... پس واضح بود که شخص سالازار و اسلیترینی های تمام دوران‌ها مکانی را برای جلسات ستاد بحران هم تدارک دیده باشند. به همین دلیل بلافاصله‌ میزی به گردی میز شوالیه های شاه آرتور از ناکجا آباد ظاهر شد.

- بفرمایید بانو اینم مکان جلسه

- سالاد شیرازیای مامان موج که همینجور سوار شفتالوی مامانه و داره میاد؟

او درست می‌گفت. موج همچنان با‌ شدت پیش می‌آمد و به آنها نزدیک می‌شد. ولی درست قبل از این که به آنها برخورد و غرقشان کند، یک اسلیترینی به سرعت یک ساقه طلایی از جیبش بیرون آورد و به سمت موج پرتاب کرد.
-شلپ!

موج لحظه ای خشکش زد، سپس نعره ای زد و با جلز‌‌ ولزی تبخیر شد و به آسمان رفت و به ابری بی شکل تبدیل شد و افسانه‌ها می‌گویند انقدر گریه کرد تا به اقیانوس برگشت.

از آنجایی که ساقه طلایی پرتاب شده شکلاتی بود، تمام دریاچه تبخیر نشد و بجز موج مذکور صدمه دیگری وارد نشد. ولی دریاچه اهل پا‌ پس کشیدن نبود! پس عقب نشینی کرده و رفت تا سونامی دیگری درست کند و تام ریدل را هم با خودش برد.


ویرایش شده توسط اسکارلت لیشام در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۵ ۱۹:۳۵:۲۷


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱:۱۶ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۳۵:۲۶
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 15
آفلاین
در همین حین، تام ریدل که با دیدن موج به دریاچه پریده بود که موج سواری کند همراه با سونامی درحال نزدیک شدن بود.

-مرووووپ همسسسر با وقار و زیباممم. دیگه به غذاهات غر نمیزنم دیگه پیش سیسلیا نمیرم. از این به بعد هرکار بگی میکنم فقط کمککککک.

مروپ که با اینهمه صدای موج و اسلیترینی ها صدایی بیشتر شبیه صدای مرغ دریایی میشنید تا صدای تام سرش برای لحظه ای بلند کرد و با صحنه ای نه چندان عجیب مواجه شد به هرحال بعد اینهمه سال زندگی به کار های عجیب او عادت کرده بود.
مروپ تام را در حالی که به جای اینکه او سوار موج باشد موج سوار او شده و تخته ی موج سواری اش را محکم چسبیده و فریاد زنان با جوش و خروش موج به ساحل نزدیک میشود دید و آهی کشید.

-کوکو سیب زمینی های مامان یکی میره شوهر مامانو نجات بده؟

-نجات بانو؟ از کجا؟ همین چند دقیقه پیش دیدمش این پشت نشسته بود درحال تماشای ما تخمه میشکست. اینهاش درست همینجا...عه کی رفت؟

-اونهاش شوهر شفتالوی مامانو میبینی چه با جذبه داره غرق میشه‌‌ تو این موج بزرگ با جذبه عین خودش؟

-عه بانو این احیانا سونامی نیست؟

-سونامی؟

-ب ب بله ...س سو سو سونامی.

-هه سونامی.

-بانو؟

-خب چرا وایسادین عین کاکتوسای شوهر مامان منو نگاه میکنین. اسلیترینیای مامان جلسه ستاد بحران برگذار میکنیم تا ما نقشه واسه این بحران پیدا کنیم و عملیات نجات همسر گرامی رو باهاش پیاده کنیم یکی این موج رو دو دقیقه اسلوموشن کنه که وقتمون تنگه.



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷:۲۴ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۴۹:۳۵
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 43
آفلاین
اسلیترینی‌ها یه نگاه به مروپ انداختن، و یه نگاه به توپ پر آب اسلیترینی.
اعضای گروه اسلیترین، همیشه از حس شوخ‌طبعی خاصی بهره‌مند بودند. و به همین دلیل، کلا بیخیال دریاچه شدن و دور هم‌گروهیشون حلقه زدن، و بعد آروم بهش سیخونک زدن تا صدای شلپ شلپ آب توی شکمش رو بشنون و شاد و ریلکس بشن.
مروپ نگاهی به جماعت اسلیترینی انداخت، شقیقه‌هاش رو ماساژ داد، نفس عمیقی کشید و با آرامش گفت:
- عزیزای مامان! میدونم خسته‌اید، ولی الان وقت زدن ضربه نهایی به دریاچه‌ست!

اسلیترینی‌ها زدن ضربه نهایی رو هم دوست داشتن. و این موضوع رو بارها در مسابقات کوییدیچ با مصدوم کردن بازیکنان تیم‌های رقیب اثبات کرده بودن.
بنابراین اسلیترینی‌ها هم‌گروهی توپ آبی شده‌شون رو رها کردن که قل بخوره این طرف اون طرف و شلپ شلپ صدا کنه و آب توی شکمش خالی شه، و خودشون هم دوباره نیزه به دست شدن و شروع کردن به سیخونک زدن به دریاچه.

دریاچه اولش اهمیتی نداد. ولی خب کم کم این سیخونک زدن‌‌ها باعث شد معذب شه. البته شاید هم بهتر باشه از واژه آزرده خاطر برای توصیف حس دریاچه استفاده بشه. شما اگر یه دریاچه باستانی خفن بودید با یه ماهی مرکب عظیم و کلی مردم دریایی که درونتون ساکن هستن، و بعد یه عده جغله بچه میومدن بهتون با نیزه سیخونک میزدن، معذب میشدید یا آزرده خاطر؟
البته که این حرف‌ها مهم نیست، چون دریاچه دچار یکی از این حالتا شد، و تصمیم گرفت که دیگه کافیه و وقت اقدام بازدارنده‌ست.

اسلیترینی‌ها به سیخونک زدن با نیزه‌هاشون ادامه دادن. و متوجه نشدن که دریاچه داره از دورترین نقطه بهشون، موج عظیمی رو شکل میده و میفرسته سمتشون. موجی که هرچی بهشون نزدیک میشه، بلندتر و عظیم‌تر و خونه خراب‌کن‌تر میشه، و در واقع تبدیل میشه به یک سونامی.
و اسلیترینی‌ها، حتی هنوزم داشتن سیخونک میزدن به تن دریاچه و متوجه نبودن دریاچه درحال عقب نشینیه تا سونامی رو بهشون نزدیک کنه و حسابی حالشونو بگیره.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳:۲۰ جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۲۲:۴۱:۳۸
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
گردانندگان سایت
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
پیام: 43
آفلاین
جماعت اسلیترینی با یک دست نیزه بر دریاچه می‌کوبیدن و با یک دست دیگه لیوان‌هاشون رو پر از آب کرده و قلپ‌قلپ می‌نوشیدن. دریاچه که اصلا انتظار چنین حرکتی رو نداشت دست به دفاع می‌زنه.
- شماها مگه نمی‌دونین آب دریاچه رو نباید خورد؟ من شورم شور! بدتر تشنه می‌شین میفتین سقط می‌شین!

اسلیترینی‌ها برای ثانیه‌ای متوقف می‌شن و به گفته‌ی دریاچه فکر می‌کنن. حق با دریاچه بود. یکی از اسلترینی‌های نه‌چندان باهوش پیشنهادی روی میز می‌ذاره.
- نظرتون چیه آبو به جای این که بریزیم تو شکممون بریزیم بیرون؟
- راست می‌گه‌ها!
- دِ آخه عقل کلا، کل اینجا رو آب دریاچه پر کرده. می‌خواین آب دریاچه رو بریزین تو لیوان بعد تو خود دریاچه خالی کنین؟

اسلیترینی دوم خودش از خجالت آب می‌شه و تو زمین فرو می‌ره و قبل از فرو رفتن مطمئن می‌شه که پای اسلیترینی اول که مسبب این آبروریزی شده بود رو هم بگیره و با خودش بکشه پایین. اما این باعث نمی‌شه مرگخوارا حمله‌شون به دریاچه رو از سر بگیرن.

مروپ که نمایان شدن تردید در چهره اسلیترینی‌ها رو می‌دید، دوباره رو به سخنرانی قهار دیگه‌ای میاره.
- شفتالوهای مامان آرایش تهاجمی خودتونو به هم نزنین! اون واسه وقتیه که امکانات نیست، تالار جد مامان برای رفع تشنگی آب مناسب داره! بزنین و بخورین این دریاچه رو!

مروپ با دیدن جماعت اسلیترینی که این‌بار بیش از پیش جوگیر شده و لیوان‌ها رها کرده و با دو دست نیزه بر آب می‌زنن و با دهن مستقیما آب دریاچه رو می‌نوشن، کمی احساس نگرانی می‌کنه. خصوصا که یکی از اسلیترینی‌ها از بس آب خورده بود تبدیل به توپ شده بود!
- فقط سعی کنین بیشتر بزنین تا این که بخورین!



پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷:۰۳ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۵۰:۰۴
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 467
آفلاین
خلاصه:

تالار اسليترين دقيقا زير درياچه قرار داره. سقف مي ريزه و كل تالار رو آب میگیره. دریاچه حاضر نيست که از تالار بره بيرون برای همین لرد سیاه دستور داده که تالار اسلیترین خشک و عاری از آب بشه. اسلیترینی ها سعی میکنن با دستمال و سشوار آبو خشک کنن اما موفق نمیشن.

___________


-ای مردمان دریایی...ای مردمان دریایی که از آن بالا نظاره گر ما مردمان اسلیترینی هستید. به شما وحی میکنم که بیایید و خوراک دریاچه شوید تا کمتر ریش سفید ما را خیس نماید!

مردمان دریایی نیامدند. ریش سفید مرلین هم برایشان کوچک ترین اهمیتی نداشت. آنها مشغول امور مهم زندگیشان مانند تخمه شکستن و تماشای تلاش های بیهوده اسلیترینی ها بودند.

شکم دریاچه که دقیقا معلوم نبود در کجایش قرار دارد، شروع به قاروقور کرد.
-صبر من دیگه سر اومده. این مردمان دریاییتونم که نمیان بخورمشون. پس تنها راه اینه شماهارو یکی یکی بخورم و توی خودم غرقتون کنم.

مروپ مادری نبود که تسلیم یک دریاچه شود. کلاهی پر از برگ بر سرش گذاشت و گردنبندی از دندان های کله پاچه صبحگاهی اش را دور گردنش انداخت. با زغال زیر قابلمه اش خط هایی زیر چشم هایش کشید. قصد داشت لباسش را هم در آورد و خودش را با برگ استتار کند که جماعت اسلیترینی به سرعت رسیدند و مانع او شدند.
-کی جرات کرده بگه نواده های جد مامانو میخوره؟! حالا که اینطور شد، مامان تغییر استراتژی میده. بخور تا خورده نشی! عاااااا!

ناگهان جماعت اسلیترینی که از سخنرانی مروپ جو گیر شده بودند، هرکدام نیزه ای از جنس استخوان از یک جیب و لیوان جمجمه ای از جیب دیگرشان در آوردند و در آب دریاچه فرو بردند.




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ یکشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۰

کروینوس گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۱
از عمارت پر شکوه گندزاده کش گانت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 19
آفلاین
دریاچه برای مدتی به مروپ خیره شد. سرانجام دهانش را باز کرد و با صدای بلند گفت:
-من تا وقتی که اون حسو دوباره و سه‌باره و حتی هزارباره نچشم، ول کن نیستم!
-پس ولکن نیستی دریاچه مامان؟
-نه!
-دِ، بچه بی تربیت! باید فلکت کنم؟! زمان ماروولو هر چیزی که می گفت، جوابش آره بود! نه می گفتیم تا تک تک رگامون نترکیده بود ما رو فلک می کرد! حالام برو تا اون روی باسیلسیکیم رو نشونت ندادم!

دریاچه اشک در چشمانش جمع شد، چشمانش پر شد و با صدایی بغض آلود گفت:
-به این چشما نگاه کن! دلت میاد بهش بگی نه؟

مروپ سعی در دیدن چشم های دریاچه کرد ولی در آن هیچ چشمی نبود! او با خشم و غضب رو به دریاچه گفت:
-تو که چشم نداری فلان فلان شده! زود تر از جلو چشمم برو کنار و بذار به بازجوییم برسم!
-خب از منم بازجویی کن! لطفا، لطفا، لطفــــا!
-آبغوره نگیر، آبغوره نگیر! تا کاری که گفتمو نکنی از بازجویی خبری نیست!

در همین حین که دریاچه و مروپ مشغول جر و بحث بودند، اگلانتاین پیپ خاموشش را بر دهان داشت و در حال دیدن منظره خشک شده از پنجره بود...
-هی بروبچ منظره‌رو! کلی آدم گوش دراز با پوست قهوه‌ای اینجا افتادن!

لینی که همیشه خود را نخود هر آش می کرد، اولین نفر به کنار اگلانتاین آمد و با حالتی تاسف‌بار گفت:
-اونا آدمای دریایی‌ان اگلا!
-آدمای دریایی؟ چه مسخره! من بهشون میگم آدمای گوش دراز!

اگلانتاین به قدری بلند حرف زد که حواس همه به او جمع شد! اما با شنیدن نام «آدم های دریایی» جرقه‌ای در ذهن مروپ روشن شد...
-دریاچه مامان! اگه بری بیرون قول میدم اون حس رو صد... حتی هزار... حتی شاید ده‌هزار بار بچشی!




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ دوشنبه ۷ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۶:۳۲:۲۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
اروم اروم دوشاخه به پریز نزدیک میشد و لرد حتی لحظه به پریز نگاه نمیکر،چون همش داشت به مادرش نگاه میکرد.

-مربای توت فرنگی مامان؟کجایی؟

فقط سه میلی متر تا پریز مونده بود و سه ثانیه با اتفاقی که قرار بود همه تالار رو از بین ببره فاصله بود. اما مورچه از اینا عاقل تر بود...

-اهای! مربای توت فرنگی؟ حواست هست؟
-چشده؟ باز از ما چه میخواهی؟
-چرا داری دوشاخ رو به دیوار میکوبی؟
-چه؟
-پریز سه متر با اونجایی که تو داری سعی میکنی توش دوشاخ رو جا کنی فاصله داره!
-خیلی خب...سرما داد نزن! نا سلامتی ما لرد ولدمورت بزرگیم!
-برای من مهم نیست کی هستی! واسه من غذا مهمه!

مورچه جمله ی اخرش رو با لب و لوچه ی اویزون تموم کرد.

-به ما توهین نکن! چون ممکن است با کف دستمان لهت کنیم!
-خیلی خب بابا! پریز رو فرو کن!

لرد تا امد دوشاخ رو تو پریز کنه صدای داد و فریادی بلندشد!

-همه ی مرگخواران مظنون مامان! روی این صندلی مامان بشینین باید از شما بازجویی کنه مامان تا مطمئن شه شلیل رسیده مامان رو ندزدیدین!

مرگخوارا به هم نگاه کردن، در همچین لحظه ای معمولا ادبشون گل میکرد و از بزرگترا خواهش میکردن و خودشونو کوچیک جمع میدونستن اما حالا اینطور نبود! اکسیژن تالار رو به پایان بود و همه داشتن خفه میشدن.

-من امدم بانو!

ایوا بدو بدو رفت سمت مروپ و روی صندلی نشست.

-خب خب،ایوای مامان...از پروندت معلومه همه چیز رو میخوری! نکنه مربای انجیر مامان رو خوردی؟
-امم...من همه چیز خوارم!
-میدونم مرگخوار مامان...
-نه من ارباب نمیخورم!
-نفر بعد!

نفر بعدی ماروولو گانت بود چون همه عقب کشیده بودن.

-خب...سلام پدرجان! نکنه شما انگور مامان رو خوردین یا تبدیل به مهر نمازتون کردینش؟
-سلام و زهر باسیلیسک!...زمان سالازار که اینطوری نبود! دختر حق نداشت از باباش سوال کنه،بعد حالا داره ازش بازجویی هم میکنه؟ ای مرلین این چه وضعیه؟ زمان سالازار اینطوری نبود که!
-نفر بعدی!
شلپ شلوپ...شلپ شلوپ!
-اسمتون؟
-دریاچه!
-فامیل دریاچله مامان؟
-سیاه!
-تو لیست مرگخوارای مامان همچین اسمی نیست!
-منم میخوام بازجویی شم!
-نمیشه دریاچه مامان!
-چرا نشه؟

مروپ کمی فکر کرد.
مروپ بیشتر فکر کرد.
مروپ به نتیجه رسید!

-پس باید قبلش از تالار مامان بری بیرون!


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۷ ۱۱:۵۴:۰۴

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

مانامی ایچیجو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۱۴ جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
از این جا تا اونجا که منم کلی فاصله ـَس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
-از کله ما بیا پایین مورچه ی گستاخ!
-این که تحت تاثیر چی داری با من حرف میزنی نمیدونم ولی اون که گرفتی دستت اینجوری کار نمیکنه.

لرد سیاه به اطرافش نگاه کرد و نفس راحتی کشید که بچه رابستن اون اطراف نیست وگرنه به تقلید از مورچه فردا پس فردا باید پس کله لرد مینشست. با انگشت اشاره به مورچه ضربه ای زد و مورچه روی رداش افتاد. اخمش رو بیشتر کرد و به مورچه گفت:
-منظورت چیست مورچه ی مزاحم!

مورچه دونه رو گذاشت زمین و دستش رو زد زیر چونش و با حالت حق به جانبی گفت:
-اگر بگم باید به جاش جیره یک سال غذامو بدید.

لرد فکر کرد که خب تسترال خورد! قطعا تو این شرایط ده ها تن از افراد اسلیترین غرق میشدن و میتونست غذاشون رو به مورچه ببخشه که به هدفش هم برسه. با ابهتی که فقط کسی مثل اون از پسش بر میومد گفت:
-قبول میکنیم حالا زود بگو چه کار کنیم تا به درک واصلت نکردیم.

مورچه نیشش باز شد و به پریز برقی اشاره کرد که به دلیل این که از ابزار های مشنگی بود استفاده از اون تو تالار اسلیترین با اشد مجازات همراه بود.
-باید دو شاخه رو وصل کنی به پریز برق تا روشن شه.

لرد سیاه کمی فکر کرد و با خودش کلنجار رفت. شکوندن قانونی که خودش وضع کرده بود در شان شخصیت محترمی مثل اون نبود و اگر بچه ها می دیدند دیگه هیچ کس مرلین رو بنده نمیشد. بعد از کلی کشمکش تصمیم گرفت که بره و سشوار رو به پریز وصل کنه. به هر حال حکومت دیکتاتوری بود و کسی غلط میکرد که ببینه یا اعتراضی کنه.

-رب آلوچه ی مامان کجا رفتی؟

از پشت تخت یواشکی به مادرش نگاه کرد که فریاد زنان زیر هکتور دنبال پسرش میگشت. از موقعیت استفاده کرد و دو شاخه رو آروم آروم به سمت پریز برد. بی خبر از این که پریز برق به خاطر رودخونه ای که داخل تالار جریان داشت خیس شده بود.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.