سلام. منم عضو محفل شدم به سلامتي. براي اين كه عدالت برقرار بشه يه نمايشنامه هم من ميزنم اگه بد بود از محفل بندازينم بيرون
---------------------------------
ساعت پنج دقيقه به 9 شب- سر كوچه محفل
صداي گربه اي مياد...
- ميوو... ميوو.... مواوووو!
تنها نور منعكس شده از چشاي گربه ، "شكننده تاريكي مطلق موجوده".. هيچ صدايي هم جز ميو ميو به گوش كر ما نميرسه.
در اين زمان..
هوشت!
مقدار زيادي ريش جلوي تصوير رو فراميگيره...
- اه بابا صد بار گفتم اين دوربينو يه كم عقب تر بذارين!
مرلين كبير كه از برخورد با دوربين (پس از ظاهر شدن) نقش زمين شده بود از جا بلند شدو ريش هاش رو مرتب كرد. بعد از اون با دقت اطرافش رو پاييد. اين طرف و آن طرف كسي نبود به جز همان گربه ميوميوگر..
يك پلاستيك سياه و نسبتا سنگين از زير رداش درآورد و در كنار گربه گذاشت.
- چند دقيقه اي وقت داري هر بلايي ميخواي سر اين آشغالا در بياري! البته من نفرين ضد چنگ روش گذاشتم بايد با دندون پارش كني! دير بجنبي ماشين آْشغالي مياد ميبره اينو..
گربه مظلومانه نگاهي به آشغالها ميندازه و مشغول ميشه..
مرلين از پيچ كوچه حركت ميكنه و به سمت محفل راهي ميشه.
در راه مرلين در تفكراتش:
اين همه نوشتم كه چي؟ اين كه اصلا هيچ ربطي به سفيد يا سياهي نداشت؟
آهان! بايد حسابي سفيد باشه!!
وقتي به خودش مياد كه صد متر از در محفل رد شده!!
ناگهان چشمش به يك حادثه جالب ميفته.
يك گداي مونث كه بسيار ضعيف مينمود و اشك از چشمانش روان بود جواهر گرانقيميتي در دست داشت و در طول كوچه به راه افتاده بود.
بومب!!!
زمان به دو شاخه تبديل ميشه.
يكي شاخه اي كه يك مرگخوار از كنار آن گدا عبور ميكنه و ديگري شاخه اي كه يك محفلي و سفيد از كنار آن گدا عبور ميكنه!
1- مرگخوار ميخنده.. موهاهاها!!
آواداكداورا! هاها اين جواهر مال من شده بيد.
2- محفلي ميخنده... آخي.. نازي... بگو آخه واسه چي پيشم نمياي خوب من؟ مگه دوستم نداري منو نميخواي خوب من؟
:bigkiss:
گدا:
محفلي: واي چه جواهر نازي داري بلا
بيا من اينو 500 گاليون ازت ميخرم... بقيشم واسه خودت
(نكته: محفلي و گدا رو هر دو مونث فرض كنيد!!!)
شما كه عضو افتخاري بودي!!!....ولي به هر حال متشكرم از لطفت! :bigkiss:
هرگز نمیتوانی از کسی که تو را رقیب خود نمیداند ببری