همون لحظه نقشه ای به ذهن گابریل رسید.
با خودش گفت:
-آره فکر خوبیه اگه من یواشکی همه چیو خراب کنم لرد فکر میکنه مامابن بزرگ پلاکس خرابکاری کرده و میندازهاش بیرون.
گابریل یواشکی به طرف قفسه های جدیدی رفت که مامان بزرگ پلاکس آورده بود.چوبدستیش رو به سمت یکی از پایه هاش گرفت و گفت :
-دیفندو
پایه قفسه ترک بزرگی برداشت.
بعد با خنده ای شیطانی ادامه داد:
-حالا خوب شد وقتی مامان بزرگ بخواد چیزی این بالا بذاره این خراب میشه و لرد هم شوتش میکنه.بیرون ایول به مخ گنده خودم.
همون لحظه مامان بزرگ پلاکس گفت:
-گابریل جان بیا این خرت و پرتا رو تمیز کردم بذارشون رو همون قفسه ای که کنارش وایستادی.
گابریل به دردسر افتاده بود.اگر کاری مامان بزرگ گفته بود را انجام می داد حتما قفسه خراب می شد.
-اِاِاِاِاِاِ
لرد که خسته شده بود گفت:
-بدو دیگه گابریل عجله داریم.
گابریل به تته پته افتاده بود:
-اِاِاِ ... چیزه آخه ... ولی ...من
-زود باش دیگر وگرنه میدهیم بانو نجینی بخوردت.
-ولی آخه ... اِاِاِ چشم ارباب
گابریل در حالی که از ترس ویبره می رفت وسایل را برداشت و به سمت قفسه به راه افتاد.
باید فکری میکرد وگرنه باید اشهدش رو می خوند و ریق رحمتو سر میکشید.
-فهمیدم از یه افسون بی وزنی استفاره می کنم.
چوبدستی اش رو به سمت وسایل گرفت و افسون رو اجرا کرد و همه وسایل به طرز عجیبی سبک شدند.
البته هنوز ویبره رفتنش تموم نشده بود.
خیلی آروم به طرف قفسه رفت و به آروم ترین حالت ممکن اونارو گذاشت رو قفسه.
قفسه یه تکون تهدید آمیز کرد و باعث شد شدت ویبره های گابریل ۲ برابر بشه و همین کافی بود تا سه بسته صابون از تو جیبش بیفتن زمین.
ولی خوشبختانه قفسه دیگه تکون نخورد گابریل هم نفس راحتی کشید.
-گابریل چرا اسلوموشن می روی؟حوصلمان سر رفت.
صدای لرد بود و همین کافی بود تا گابریل هول شه و پاش روی صابون ها بره.
صدای جیغ گابریل تو صدای برخوردش با قفسه و نابود شدن اون گم شد