تکلیف قسمت اول.پروفسور سر کادوگان بعد از گفتن تکلیفش به ملت آزاد باش کامل داد و خودش برای چند دقیقه ای به wc مراجعه کرد. همین باعث شد که ملت نفس راحتی بکشن و آبروی از دست رفتشونو مقداری برگردونن.
آستریکس به همراه ریموند و هیزل سر یه میز نشسته بودند ؛ که هیزل دست بکار شد و گفت:
_ خب پیشگو بهتر از من که نیست... حالا شمام میبینید که گوی منو یکی از بهترین جادوگر ها نشون میده.
هیزل که دستی روی گوی کشید و توی گوی بلافاصله دودی پخش شد و شروع به نشون دادن آینده کرد.
هیزل درحالی که با لباس خواب گلگلی اش روی تخت تو خواب نازی فرو رفته بود عده ای سوسک مصری جنتلمن به همراه لیدی و پیرنسس هایشان روی گونه و شکم وی قرار های عاشقانه گذاشته بودند و درحال لاو ترکوندن بودند... حتما دلیلشم استفاده مداوم هیزل از عطر ادکلن های معروف و برند بوده ؛ هیزل که بدجور محو لاو ترکوندن سوسکا شده بود گوی بقیه ماجرا رو به علت دارا بودن محتوای +18 قطع کرد و ادامه نداد. { گوی هاهم فهمیده هستن.
}
بعد هیزل که نمیدونست آبروش رفته یا چی با دستاش چشماشو گرفت و ثانیه شماری میکرد تا بره تالارشون و چند صد باری حموم و کل تالارو قرنطینه کنه. حالا نوبت ریموند بود ؛ ریموند که بخاطر شاخ های شاخی که داشت یه نیم متری با فاصله نشسته بود ولی موردی نبود و میتونست گوی رو ببینه.
گوی شروع کرد به نشون دادن ؛ ریموند روی تخت مخصوص گوزنی اش خوابیده بود و از طرفی درحال مک زدن انگشت شستش بود که ناگهان یه نفر بطوری که صورتش رو پوشونده باشه نزدیکش شد. دستشو اروم داخل جیب رداش کرد و ابر سوهانی بیرون کشید. ریموند بیچاره از همه جا بی خبر درحال غلط زدن روی تختش بود که شخص مجهول با خنده ای شیطانی شروع کرد به سوهان کشیدن شاخ های ریموند.
البته گوی بعلت اینکه اگه بیشتر از این نشون میداد امکان سکته نیمه ناقص ریموند وجود داشت ، فیلمو قطع کرد و ادامه نداد. آستریکس نگاهی به ریموند که روی گوی خشکش زده بود کرد و به ارومی دستشو روی شونه اش گذاشت و او را صدا زد.
_ ریموند! خوبی؟!
_ آ...آ...آستری...کس... من...این... نفله... عنتر برقی ..کوفتی... لعنتی... بوووووق...بووووووقی...{ بعلت محتوای غیر اخلاقی این پارتو اسکیپ می کنیم.
}
ریموند که همچنان فش میداد کلاسو ترک کرد و حالا نوبت آستریکس بود که به سراغ پیش گویی بره...
_ خب ، پیشگویی می کنیم ؛ به نیت نرفتن آبرویمان ؛ قربتن الی الله.
گوی شروع به نشون دادن کرد ؛ نصف شبی باز هم خوابگاه پسرونه گریفیندور؛ همه ملت تو خواب عمیقی بودن البته بجز یکی ، آستریکس! که خون آشام بود و توی این ساعتا اکثرا بیدار بود. طبق معمول چشماش باز میشه و از تخت پایین میاد... نگاهی به دور بر میندازه تا از خواب بودن بقیه مطمعن بشه. بعد از اینکه میبینه همه خوابن آروم و یواشکی به بیرون از خوابگاه میره. حرکات آستریکس خیلی مشکوک بود و معلوم نبود قصد انجام چه کاریو داره ولی خیلی مواظب بود که کسی نبینتش. حالا اون به تالار رسیده و روی مبل روبروی شومینه نشسته بود. برای بار هزارم منطقه رو چک کرد , دستش رو داخل جیب رداش کرد و چیز مرموزی رو بیرون اورد ؛ نی رو داخلش کرد و شروع به مکیدن کرد ؛ تو تاریکی معلوم نبود اون چیز چی هست ؛ یک اکثیر برای تقلب تو امتحان؟! ، یک معجون برای انجام دادن یکاری؟! و... هرچیزی میتونست باشه.
آستریکس بعد از اینکه اون نوشیدنی مرموز رو تموم می کنه داخل شومینه میندازتش و بعد زودی پامیشه و به خوابگاهش برمی گرده ولی بی خبر از اینکه یکی از دخترا که به wc برای اتمام حجت ، رفته بود دیدتش... حالا اون دختر نزدیک شومینه میشه و از دیدن چیزی که درحال سوختن بود بدجور شوکه میشه.
_ اوه مای گاد!
وی به پاکت شیرقهوه میهن خیره میماند.
پیشگویی آستریکس تموم میشه و این به این معنیه که اون باید شبارو بیشتر مواظب باشه. تقریبا نیم ساعتی گزشته بود و خبری از پروفسور کادوگان نبود و چند نفری از بچه ها نیز از شدت نگرانی دنبالش رفته بودن.
از طرفی صدای بچه ها هم به گوش میرسید که درمورد پیشگویی هاشون حرف میزدند. به عنوان مثال فنریر که پیشگویی شده بود یک پیتزای سبزیجات با سس کلم بروکلی میخوره یا مثلا وین هاپکینز که پیشگویی شده بجای خواب تو زیر زمین مجبور میشه روی برج ستاره شناسی و معلق روی هوا بخوابه.
تکلیف قسمت دوم.مه و غبار داخل گوی میچرخد و به با آستریکس که خیره بهش بود آیندشو نشون میده.
سال اخر تحصیلی ، زمستونآستریکس که تو محوطه قلعه درحال قدم زدن بود و شیشه خون اش را سر می کشید و درحال چیدن برنامه های اخر هفته کریسمس { زارت! معلوم نی ننش کریسمس میگرفته... ددش کریسمس میگرفته که اینم بخواد بگیره
} بود که یهو از نا کجا اباد یه جغد منگلی نامه ای کوبوند تو صورتش و رفت.
آستریکس که اخماش تو هم بود پاکت نامه رو باز می کنه و اولین چیزی که توجهشو جلب می کنه مهر و اسم وزارت خونه بالا و پایین برگه بود. شروع به خوندن می کنه...
نقل قول:
با سلام. جناب آستریکس جادو آموز مدرسه علوم فنوم و...هاگوارتز. مفتخریم به حضورتون اعلام کینم که به دلیل بالا رفتن قیمت دلار {هر دلار هشت پنج قالیون} متاسفانه دیگر نمی توانیم تغذیه خون شمارو تامین کنیم و دیگر خبری از شیشه خون های گرم و تازه و اصل امین اباد نیست. ولی خوشبختانه برای اینکه بتونید جلوی اشتهای شمارا را گرفته و ملت رو جرواجر نکنین ما تصمیم گرفتیم که شیشه خون های دست دوم و تولید داخلی رو به بوفه مدرسه بفرستیم شاید یکم سرد باشن ولی مثل قبلیا گرم هستن . همین دیگه. به امید ندیدار. با تشکر. وزارت سحر و جادو واحد گور به گور شده.
آستریکس بعد خوندن نامه نفهمید چطوری اونو تو دستاش مچاله کرد و توی یه چشم بهم زدن نیستو نابودش کرد... اون بدجور عصبی و ناراحت بود. از طرفی به این فکر میکرد که چطوری اون خون های دست چندم و قندیده رو قراره بخوره و باهاشون زندگی کنه.
پیشگویی تموم و گوی تو خالی شد. آستریکس که بدجور عرق کرده و به فکر فرو رفته بود ناگهان به خودش اومد و با خودش فکر کرد که باید از همین الان هرچی خون تازه و گرم هست رو انبار کنه و حتی چند نفریم اگ مجبور شد بدزده و برای مواقع ضروری نگهشون داره.
اینم
نقاشیمون آینده بدبختمون
In the name of who we believe, We make them believer.