هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
منم ثبت نام میکنم ...


تصویر کوچک شده


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
در راستای حمایت از اعضای تازه وارد و همچنین گرفتن تخفیف ویژه از آلبوس دامبلدور جهت شرکت در کلاس های خصوصی! من اعلام آمادگی می کنم!!


تصویر کوچک شده


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
به آلفرد:
آلبوس دامبلدور ، تا آخر اين هفته نتايج المپيك قبلي را اعلام خواهند كرد و قهرمان را مشخص ميكنند. از اين جهت خيالتون راحت باشه. در ضمن ، از اينكه ثبت نام كردي براي اين دوره ممنون.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۷ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
با سلام

اول : من می خواهم ثبت نام کنم !

دوم : آریانا جان این طور که نمی شه حداقل المپیک قبلی رو خودت یا ناظران به پایان برسونید . کسایی که ثبت نام کردن همه شرکت کردن . اما نتیجه ای حاصل نشد . من خودم هم در المپیک قبلی سرکت کردم ولی هنوز نتیجه اش رو نگفتن . اگر این طور باشه اعضا می تونن بگن ممکنه این اتفاق تکرار بشه . با اینکه می دونم توسط فرد با مسئولیتی مثل تو تکرار نمی شه .



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۹:۴۴ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
سلام دوستان:
ناظر كوچه ي دياگون ، به علت عدم فعاليت اين تاپيك ، مسئوليت فعاليتش رو به من سپردند.
المپيك جديدي در راه است.
هركسي كه مايله توي اين المپيك شركت كنه ، ميتونه ثبت نام كنه. يعني فقط اينجا بياد و بنويسه : من ميخوام ثبت نام كنم.
به زودي ، مراحل مسابقه هم اينجا نوشته ميشه.
موفق باشين.



Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۶:۵۵ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

خانم ویزلی هری رو در آغوشمیکشه و محکم اونو تکون(برگرفته از تکان )میده و میگه: اوه عزیزم تقصیر تو نیست که آرتور توی درمانگاههست.اصلاً هم فکرشو نکن اون خوب میشه.هری با ناراحتی گفت: ممنون خانم ویزلی...ممنون. و از آغوش خانم ویزلی خارج میشه و به طبقه بالا حرکت میکنه

در اتاق
هرمیون رو به هری میکنه و میگه: تو نباید این کار رو انجام بدی
هری : بس کن هرمیون ما باید به وزارتنفوذکنیم تا بدونیم لرد دنبال چی هست
رون: اما خطر ناکه
هری : بله میدونم خطرناکه ولی آخه کاریش نمیشه کرد.
هرمیون: خیلی خب حالا که شما روی این کارسماجتو پافشاری میکنید باشه منم یه نقشه دارم
هری و رون با سرعت رو به هرمیون کردند و گفتند: چی؟
هرمیون: ما خودمون رو جای افراد وزارت جا میزنیم و تغییر شکل میدیم
رون خنده ایی سر داد و گفت : خیلی مضحک و مسخره هست.
- اوه رون یکم اون فکرت رو بکار بنداز.یکم خلاقیت به خرج بده این بهترین کاره که میگم
هری : اما ما معجون تغییر شکل نداریم
هرمیون : چرا مودی داره و ما باید از اون بدزدیم
هری: ولی مودی گفتذخیرهمعجونش تموم شده
رون : چه خوب چون معجون مودی خیلی طعم بدی داشت

------------
دیگه از این بهتر نمیشد بنویسم


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

لبخند مضحکی بر روی لبان زشت و کج و معجوش به طور زننده ای نقش بسته بود ؛ در صدد بود تا با نگاهی خیره به شفاگری که باعث شده بود از مرگ نجات یابد بفهماند که هر چه زودتر باید از درمانگاه خارج شود ، چرا که تعدادی از جادوگران خراب کار قصد دارند سر او را از بدنش جدا و دستانش را قطع کنند ! نفوذ مرگخواران لرد سیاه در وزارت سحر و جادو آنان را وادار به این کار میکرد !

خلاقیت به خرج داد و به جای طلسم علنی شفاگر فضول و کسل کننده ، از جایش بلند شد ، تلو تلو خورد ، چیزی نمانده بود که روی بیماری که روی تخت مجاورش بستری بود بیفتد که شفاگر زبردست ، کش و قوسی به بدنش داد و به موقع توانست او را در آغوش بگیرد و از واژگون شدن تخت بیمار جلوگیری کند . دقیقا موقعیت باب میلش بود ، به آرامی چوبدستی ای که لحظاتی قبل از زیر تخت یکی از بیماران برداشته بود را به آرامی به سمت شفاگر گرفت و زمزمه کرد : کروشیو ! شفاگر تکانی خورد و با صورت روی تختخواب بیمارش سقوط کرد و باعث سرنگون شدن آخرین ذخیره معجون خواب شد ! فرصت خوبی بود ، با همان لباسی که در درمانگاه به تن کرده بود ، سمت درب خروجی دوید ، لحظه ای مکث کرد ، کوچه ناکترن را به خاطر آورد ، وجودش در هم پیچ و تاب خورد و لحظه ای بعد در انتهای کوچه ناکترن بود ! همان چیزی که ازش میترسید اتفاق افتاده بود ، آنها موفق شده بودند ماندانگاس فلچر را از بین ببرند ؛ به سمت جنازه او دوید ، قصد داشت با جیغ و فریاد او را به هوش آورد ، با سماجت بدنش را جا به جا کرد ، ولی تغییری در وضعیت او مشاهده نکرد ! با خود گفت : وای ، چقدر مایلم طعم شیرین مجازات شما رو بچشم ؛ باشد تا برای همگان عبرت شود !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۴ ۱۳:۰۷:۱۴

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۷

هرميون  گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۹ شنبه ۳ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
از کلاس ریاضیات جادوویی!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 215
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک – آغوش
بعد از ظهر لذت بخش آن روز ان قدر زیبا بود که ترجیح می دادم تا اخر عمر در کنار دریاچه ی نیلوفر ابی بنشینم و به برگ های گل نیلوفر که در سطح دریاچه ارام ارام حرکت می کردند نگاه کنم.
افتاب با انوار زیبای اندامش بار دیگر سعی داشت به پشت کوها برورد و زمین کنار دریاچه را خاموش خاموش کند. تصویر زیبای صورتش در میان نیلوفر های ابی دریاچه محو بود ولی از عقب گویا زمین و اسمان بهم رسیده باشند صدای غورباقه های کوچک بر روی برگ های نیلوفر مرا یاد روزی انداخت که عزیز ترین جادوگری را که می شناختم برای همیشه از دست دادم روزی که سرمای سخت زمستان من را از گریستن نیز بازمیداشت زیرا قطرات اشک برروی گونه های لطیفم همچون گوهر هایی یخ می بست اسمان ابی ابی بود و کوها لباس عروس بر تن داشتند.من همرنگ کوها شده بودم .مادر سرما بر تن من هم دست بافته های خود را پوشانده بود درست یادم می اید که کنار همین دریاچه ی نیلوفر های ابی بودیم .روزی که دست بافته های مادر سرما در تن من خودنمایی می کرد .قلبم پوشیده از شوقی بود که همه ی مردم رویا به ان عشق می گفتند .سایه ی او را می دیدم از میان افتاب می امد ،وقتی اورا دیدم از ته دل خندیدم خنده ای که او را به شوق اورد ،با ان قیافه ی مضحک همیشگی اش ،موهای سرخی که در میان هوا تکان می خورد با سماجتی دوست داشتنی نزدیک من می امد درمیان دریاچه ی نیلوفر های ابی که تکه زمینی یخ زده بود در اغوش باز زمستان در کنارم بود چشمانش به چشم هایم گره خورد ،زیبایی لحظه های عشق در سرزمین رویا در حال نقاشی بود که...ناگهان یک فریاد ،بوی جدایی .با بدنی خونین روی زمین افتاد ،چشمان سیاه و ظالم و با نفوذ دشمن را می توانستم ببینم شنلی سیاه بر سر داشت و فریادمی کشید : دم باریک موفق شد ،سرورم خوشحال می شود.او روی زمین افتاده بود در کنارش نشستم خونی که از بدنش می رفت دست بافته های مادر طبیعت را سرخ کرد فرزندانش را خونین.به او گفتم : ان که تو را خونین بر زمین انداخت رفت و غم سنگین و لذت انتقام را بر دلم گذارد
گفت : تو را دوست می داشتم ،ولی زندگی من همیشه یک نگاه بود یک طعم خوش باتو بودن .با هر سخن به انگشتان قطع شده اش نگاه می کرد و اه می کشید : نگزار طعم تلخ انتقام بر دهانت بنشیند و بعد چشمانش را برای همیشه بست
فریاد زدم: من تورا به درمانگاه می رسانم درمانگاه مدرسه ، اما بعد با خود گفتم : چه می گویی تو ان قدر بزرگ شدی و در خود غوطه وری که نفهمیدی لحظات چگونه گذشت
و اکنون که مادر طبیعت با خلاقیت غورباقه های کوچک را بر نیلوفر های ابی نشانده است من بار دیگر می گریم بیاد ان خاطره ی تلخ تا زمانی که اخرین قطرات اشک ذخیره شده از بدن بر روی نیلوفر های ابی بچکد می گریم
برگی از دفترچه ی خاطرات :هرمیون گرنجر





ببخشید که یکمی از 10 خط بیشتر شد :
می خواستم کمتر بنویسم ولی بازم وقتی نوشتم و پیشنمایشش رو دیدم 40 خط شده بود مجبور شدم خلاصه اش کنم

با تشکر

چون موضوع نداده بودی من هم عشق بین هرمیون و رونالد رو نوشتم!

هرمیون گرنجر


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۲:۱۳:۲۷
ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۲:۱۵:۰۴

[b][color=FF6600]!و هرمیون گرنجر رفت و همه چیز را به هپزیبا اسمیت سپرد .

و فقط چند نفر را با


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#99

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک – آغوش

آلبوس دامبلدور از در به سرعت وارد می شه و به طرف هری می ره . او را به آغوش گرم خود می کشه و دیگر رها نمی کنه . هری گاه گاهی تکان های مضحکی می خوره و به حرف هایی که دامبلدور می زنه توجه نمی کنه .

_ هری عزیزم ، نمی دونم فهمیدی یا نه ؟... اما همه می گن که ولدمورت به محفل هم نفوذ کرده بذار منم برای اولین و آخرین بار به تو نفوذ کنم(منظورش تنفس مصنوعیه . گفتم تا اعضای بوقی منظور بد نگیرن ) . خلاقیت های تو نباید توی راه جنگ با اون کچل از بین بره . باید صرف من بشه .

هری که گویی متوجه قصد دامبل شده ؛ سعی می کنه او رو از خود دور کنه . اما دامبلدور هر بار با سماجت بیشتری به او می چسبه و می گه :
_ هری تو نباید انرژیت رو هدر بدی باید اونو ذخیره کنی برای جنگ با ولدی یا ....

دامبلدور که متوجه قطع شدن مقاومت هری می شه . سعی می کنه تا طعم هری رو بچشه ( بازم منظور تنفس مصنوعیه ) که می فهمه او از هوش رفته . او را محکم تر می گیره تا به همراه او به سمت درمانگاه سنت مانگو آپارات کنه .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۳:۱۳:۳۲
ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۳:۲۳:۴۹


Re: المپیک دیاگون!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۷
#98

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک – آغوش

صبح دل انگيزي بود. هدويگ به آرامي از جا بلند شد و به طور (مضحكي ) در لانه اش تلو تلو خورد و اين كارش باعث شد سرش محكم به شيشه ي پنجره بخورد! هدويگ پنجره را كمي باز گذاشت و خواست چيزي بخورد كه ناگهان صداي عجيبي به گوشش رسيد و جغدي با سرعت برق و باد از پنجره ي نيمه باز وارد لانه ي هدويگ شد.
او هرمس بود كه هدويگ را در( آغوش) گرفت و گفت: هري..صاحبت..اون... هري توي (درمانگاه )سنت مانگو هست. حالش خيلي بده.
هدويگ كه انتظار شنيدن چنين چيزي را نداشت( تكاني )خورد و بعد پرسيد: راستي ، اون نامه چيه؟
هرمس: نميتونم بهت بگم.
هدويگ با (سماجت) گفت: زودباش بگو تا نوكت رو (قطع )نكردم. هرمس خنديد و گفت: اوه..باشه. اين نامه را رون بهم داده تا بدم بهت. ولي گفت سورپرايزت كنم كه تو تمام نقشه هاي منو بهم زدي.
هدويگ: حالا توش چي هست؟
هرمس: خودت بازش كن.
هدويگ سعي كرد پاكت را پاره كند ولي نشد.
هرمس: يه خورده (خلاقيت)بايد بخرج بدي تا بتوني بازش كني.
هدويگ كه تازه متوجه نواري قرمز رنگ و دكمه اي مشكي روي پاكت شده بود ، دكمه را فشار داد و بدين ترتيب نوار قرمز از پاكت جدا شد و پاكت باز شد و يكسري شكلات و شيريني از توي پاكت بيرون ريخت.
هرمس: رون مي خواست حالا كه هري توي درمونگاهه ، تو يكم خوراكي براي خودت( ذخيره )كني تا از گرسنگي نميري.
هدويگ كه داشت يكي از شكلات ها را برمي داشت گفت: با چه (طعمي) هست؟
هرمس شانه بالا انداخت. هدويگ شكلات را خورد و ناگهان احساس كرد چيزي تا ته حلقش ( نفوذ ) كرد. هرمس هم خنديد و گفت: قضيه ي هري هم سركاري بودا!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۱۱:۱۴:۲۳
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۱۱:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۰ ۱۱:۱۸:۲۳
ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۱ ۱۰:۵۹:۲۷

عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.