پست پایانی ماجرا باز هم به صورت انتحاری!:سلام عرض کردم سرکار خانوم.
ویولت یه نگاه از مدلای نگاه بلا به رودولف به پرسی میندازه:عرض کردی که کردی.خب که چی؟
زخم هری به طرز بسیار زیبایی بر روی یقه بلوز ویولت خودنمایی میکرد:
پرسی:خب میدونین اونی که الان شما زدین به یقه تون،چیزه...
ویولت که کلا دختر آسلامی هست و اینا و در طول عمرش به هیچکدوم از خوی ها نگاه هم نکرده آمپرش کم کم میره بالا:خب که چی؟به تو چه؟اصلا تو به چه حقی به یقه من نگاه میکنی که این سنجاق سینه رو ببینی؟
پرسی که به این شکل دراومده:
میگه:چظور میتونی اینقدر سنگدل باشی؟میدونی قرار این پول به کیا برسه؟این قراره خرج یه مشت بچه معصوم و بیگناه رو در بیاره.قراره دل یک کودک یتیم معصوم رو شاد کنه...
صدای ولدی توی پس زمینه ذهن پرسی پخش میشه:من بعدا به حساب تو یکی میرسم.
پرسی در همون پس زمینه جواب میده:ولدی جون بذار این سنجاقه رو کف برم بعدا با هم صحبت میکنیم!
پرسی همونطور به گریه کردن ادامه میده:میدونی چندین میلیون کودک بی سرپرست تو دنیا وجود داره؟میدونی...؟
ساعت ها بعد:
ملت مرگخوار:
پرسی و ویولت به دنبال همدردی با کودکان بی سرپرست:
ویولت:واقعا متاثر شدم.من چطور میتونستم اینقدر سنگدل باشم که این همه پول رو از کودکان یتیم دریغ کنم؟بیا پرسی.تو واقعا من رو متحول کردی!
پرسی با نیش باز سنجاق سینه رو از ویولت میقاپه و رد میکنه به بلا اینا:خوشوقت شدم از دیدنتون.شما ساحره بسیار نیکوکاری هستید.اگر خواستید برای انجام کارهای نیک بیشتر با این شماره که میدم خدمتتون تماس بگیرید...
شپلخ!با وجود آپارات کردن،پرسی زودتر از بقیه ملت مرگخوار به خونه ریدل میرسه!
همون شب:
_حالا بیا اینجا...آها بیا وسط.هوریس سیبیلت رو جمع کن از زیر دست و پا!!
ملت مرگخوار که به شدت از این موفقیت عظیم مشعوف هستن دارن در اوج جوگیری بندری و اینا میرن!!
پرسی که شباهت خاصی با مومیایی پیدا کرده در یک لحظه ولدی رو میبینه که داره بهش نزدیک میشه!!
ولدی:به من میگی کودک یتیم معصوم بچه؟
پرسی:نـــــــــته!ولدی جون من!نکن این کار رو!مادر جان!هینگامه!ویولت!
شوووووت....