لرد سیاه از مسطح کردن آرتور خوشحال شد و پرتاب دوم را به سمت آملیا انجام داد!
ولی آملیا فرز بود و جاخالی داد.
-ارباب...پرتابتون به هدف اصابت نکرد!
مرگخواری این جمله را گفت و از شدت غم و اندوه سر به بیابان گذاشت.
-خیلی خشمگین شدیم! یاران ما...هدف را نزدیک تر کنید.
مرگخواران یک نگاه به هدف و یک نگاه به لرد سیاه کردند. گوشه های پارچه ای که لرد روی آن نشسته بود را گرفتند و به آملیا نزدیک شدند.
-بفرمایین ارباب. اینم هدف. مورد اصابت قرارش بدین.
لرد سیاه گاوش را پرتاب کرد...
این بار هیچ مرگخواری جرات نمی کرد خبر را اعلام کند. یکی از محفلی ها داوطلبانه فریاد زد.
-این یکی هم به هدف نخورد که!
لرد سیاه هرگز کم نمی آورد!
-ما خود قصد وحشت آفرینی داشتیم. اگه می خواستیم بزنیم که می زدیم!
این حرف ها روی محفلی ها تاثیر چندانی نداشت...ولی روی یک نفر چرا!
با هر کلمه ای که از زبان لرد سیاه خارج می شد، هری پاتر زخم روی پیشانی اش را می گرفت و خودش را به زمین و دار و درخت می کوبید. لرد سیاه این صحنه را دید.
-هدف ما همین بود اصلا...ما با اراده خود، ضربه ای مهلک به محفل زدیم. سریعا ما رو به سنگر برگردانید که تجهیز شویم!
چهار مرگخوار لرد سیاه را بلند کردند و بدون تغییر جهت عقب عقبی به سنگر بازگشتند.