هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۸:۱۱ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۹

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۲۵:۰۳ دوشنبه ۹ مهر ۱۴۰۳
از قـضــــاااا
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
مدیر دیوان جادوگران
هیئت مدیره
پیام: 191
آفلاین
لرد یه چشم غره طولانی به هکتور میره و چنگال رو فرو میکنه تو دست خودش از شدت خشم اما چون لرده به هر حال چنگال کرک و پرش می ریزه از عظمتش و در یه میلیمتری پوست دست استخوونی لرد پودر میشه...

- نگران نباش گلابی مامان! الان کرفس پلو با ماهیتو هکتورزدایی میکنم میارم برات!

قبل از اینکه مروپ غذای لرد رو اسپری کنه، هکتور یه تیکه ته دیگ سیب زمینی از ته دیگ میکَنه، از دیگ بیرون میاد و از در آشپزخونه میره داخل حیاط و چشمش می افته به لینی که یه گوشه داره با نیشش شهد گُلای داخل باغچه رو می مکه.

- چرا پکری هک؟
- قطعه قطعه دنیا رو سند زدن مال هر کسیه. یعنی دو متر جا پیدا نمیشه من یه پارکینگ داشته باشم؟
- هوش ریونی من میگه با افسون کوچیک کننده بذار تو جیبت این خودروی کذایی ت رو.
- چطوری پز بدم باهاش پس جلو بقیه؟
- مطمئنم به اونجا نمیکشه. ارباب ببینه اینجاها آوردی باید تقدیمش کنی.

علیرغم لایف استایل های مختلف، اتحاد معمولا همدلی میاره اما مادیات و مال دنیا، اختلاف! کمی آن طرف تر از حیاط پشتی خانه ریدل ها، کراب ابروهاشو که در حد ریش دامبلدوره با ماشین چمنی زنی همسایه برمیداره و بعد از ماتیک زدن به لبش، به سمت مرکز دهکده قدم بر میداره و از کنار مزارع رد میشه.

- وووت وووت!

پسرکی که پشتش به کراب بود بدون توجه به سوت زدن هاش به شخم زدن زمین با گاوآهن ادامه میداد. بی شک آوازه کشاورزی پیشرفته ماگل ها هنوز به لیتل هنگلتون نرسیده بود.

- ووویت ووویت! برسونمت!
- مــــــــــــــــــــاع!
- با تو نبودم. با پشتیتم! برسونمت!
- ماع ماع آپ! ماع مُع! ماع فیس!
- برو عاقا! برو خدا روزیتو به جای دیگه ت حواله کنه!
- هن؟ چی شد؟ اوه اوه. یا مرلینگاه! غلط کردم!

پسرکی که به سمت کراب برگشت از پشت انسان بود ولی از جلو از گاو هم گاوتر! پوزخندی زد و نگاه معنی داری تحویل کراب داد.

- حالا با چی میخواستی برسونی؟ تو که قالپاق پرایدم زیر پات نیست!
- تازه برای یه خودرو ثبت نام کردم. به زودی میدن. گفتم بیام تمرین کنم از الان فرهنگ دور دور رو.
- خواهر شما دِهِتو عوض کن. برو ده بالایی. اینجا حروم میشی بین ما پینه بسته ها.
- چشم. من زحمتو کم کنم گاو عزی..ز..چیز ببخشید...یعنی آقای محترم!
- واستا برسونمت! زنم به زودی تراکتور دوازده سیلندر رو میاره. خیلی سریعه. شتاب صفر تا صدش یه ساعت و ربعه. زنم رفته بهداری مریض ویزیت کنه باهاش. الاناس که بیاد. اگه بذارم تنها بری آبجی جون! میدم خودت برونی تا اونجا! گواهینامه داری دیگه؟

کراب به فکر فرو رفت. مگه خودرو نیاز به گواهینامه داشت؟ گواهی اتمام دوره مقدماتی ماتیک زنی تنها گواهینامه ای بود که توی سراسر زندگی پربارش داشت. بهرحال نباید قضاوت می شد. زندگی همیشه برای همه یکسان نبود که ده تا ده تا مدرک چاپ کنن. کراب نون بازوش رو میخورد همیشه.

- تراکتور که نمیخواد. واسه خودروی خودت منظورمه.
- اها. من برم یه لحظه دوستمو بیارم الان میام تمرین کنیم با تکارتور تون!

کراب با دستپاچگی از مرد پسرنمای گاوشکل دور شد و دوان دوان خودشو به حیاط رسوند جایی که هکتور به همراه لینی مشغول طراحی ماکت برای یه پارکینگ طبقاتی بود.

- هکولی! هکول! گواهینامه نداریم! پاشو بیا بریم تمرین با تکارتور این یارو مزرعه داره!


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۹ ۸:۱۷:۵۵



پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲:۱۳ یکشنبه ۱ تیر ۱۳۹۹

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۳۸:۵۰
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 703
آفلاین
هکتور از کودکی انسانی بود آینده نگر و برنامه ریز. او با برنامه های دقیقش توانست جوایز بسیاری را در زمینه معجون سازی نصیب خود کند. از جمله این جوایز می توان به جایزه بدترین معجون ساز قرن، سازنده افتضاح ترین معجون تمام اعصار و جایزه "کشک طلایی مامان" که اهدایی بانو مروپ برای تحسین کشکی ترین معجون های هکتور بود اشاره کرد!

بنابراین تصمیم گرفت باری دیگر از این حجم از برنامه ریزی برای آینده اش استفاده کند.
-من باید یه جای پارک برای ماشینم پیدا کنم.

این گونه بود که هکتور به اتفاق یک عدد متر، راهی خانه ریدل ها شد تا جای پارکی مناسب برای ماشین احتمالی اش پیدا کند.

خانه ریدل ها

-هوووم...یک متر و هفتاد سانت کمه.
-هکتور مامان می خوای از بشقاب "کرفس پلو با ماهی" مامان بیای بیرون؟
-آخه ماشینمو باید دقیقا همین جا پارک کنم بانو!
-منظورت روی میز ناهارخوری هست هکولی مامان؟!

هکتور نگاهی به اطرافش انداخت و لرد سیاه را در صدر میز ناهارخوری دید که به شکل تهدید آمیزی یک ابرویش را بالا نگه داشته و به پاهای هکتور در دیس کرفس پلو نگاه می کرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱ ۲:۱۷:۴۰
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۱ ۲:۱۸:۵۶

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- آخ جون ثبت نام کردیم.
- نمی خوام جلوی شادیت رو بگیرم هکتور ولی... ما دقیقا تو چی ثبت نام کردیم؟

ویبره هکتور به یکبار قطع شد. حق با کراب بود آنها واقعا داخل چه چیزی ثبت نام کرده بودند؟

- چه سوال هوشمندانه ای پرسیدی کراب! بریم جواب سوال رو از مسئول ثبت نام بپرسیم.

کمی آن طرف تر- نزدیک مسئول ثبت نام


مسئول ثبت نام که داشت ورق های روی میزش را مرتب می کرد نگاهی به هکتور و کراب انداخت.
- باز شمایین که! من بهتون گفتم ثبت نام شدین پس چرا دوباره برگشتین؟!
- من می خواستم بپرسم که دقیقا تو چی ثبت نام کردم.

مرد بی آنکه سرش را بالا بیاورده و به هکتور نگاه کند پاسخ داد:
- شما تو ایران خودرو ثبت نام کردین. این موضوع کجاش ناواضحه؟

هکتور کمی فکر کرد تا ببیند کجای این موضوع نا واضح است.
- اگه بگم همه جاش ناراحت می شی؟ خب... اول از همه اون ایرانش، آخه ما اهل لندنیم و به ایرانیا کار نداریم. بعد اون خودروش که خب اصولا ما جارو سواری می کنیم و...

قبل از اینکه هکتور حرفش را به اتمام برساند مرد گوش او را به سمت خودش کشید و در گوشش زمزمه کرد:
- از قدیم می گن سنگ مفت گنجشک مفت. تو هم ثبت نام کن، سنت که از 18 بیشتره، گواهینامه هم که به نظر میاد داری همه چیز حله؛ مرلین رو چه دیدی شاید اسمت در اومد و تونستی یه ماشین بگیری.
- ولی ماشین به چه درد یه معجون ساز می خوره؟
- نمی دونی واقعا؟ تو می تونی خودرو بگیری و نگه داریش تو پارکینگ خونتون بعد که قیمت خودرو زیاد شد ببری بفروشیش و کلی سود کنی. فهمیدی؟

هکتور فهمیده و حالا خیلی خوشحال بود.

- پس حالا که فهمیدی برو خونه ما بهت خبر می دیم.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ چهارشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۳۸:۳۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

هکتور و کراب داشتن از جایی می گشتن که چشمشون به یه صف طولانی میفته که مشخص نیست به کجا می رسه. تصمیم می گیرن برن توی صف.
توی صف حوصله هکتور سر می ره و مردمو اذیت می کنه و محکوم به حبس در آزکابان می شه و مامورا میان که ببرنش ولی پیداش نمی کنن.
توی صف شروع به جستجو می کنن.

......................

هکتور هنوز توی صف بود...ولی در حال تفکر و فکر و خیال!
-نمی تونن پیدام کنن...نمی تونن پیدام کنن...عمرا اگه این جا بتونن پیدام کنن.

دیوانه سازها بعد از مدتی جستجو، موفق به یافتن هکتور نشدند.
-هوووووهووووو!

همین "هوهو" ی کوتاه به معنی انصراف از دستگیری هکتور بود... و لینی چنین چیزی را تحمل نمی کرد.
-یعنی چی که منصرف شدین؟ مگه به همین سادگیه؟ مملکت قانون داره!

-هو!

این هو که کوتاه تر از قبلی بود، معانی بیشتری در بر داشت. مثلا این که هکتور توی صف بود، بدون دستگیری و تشکیل دادگاه و این حرفا محکومش کردیم به حبس...کدوم قانون بچه جون؟

لینی ضایع و ساکت شد و دیوانه سازها به آزکابان برگشتند.

درست در همین لحظه هکتور سرش را از لای جمعیت بیرون آورد.
-رفتن؟

-تو اینجا بودی لعنتی؟
-آره...همین چند دقیقه پیش اومدن کل لباسا و جیبامو دنبال هکتور گشتن...ولی پیداش نکردن.

کراب خمیازه ای کشید.
- این صف که پیش نمی ره. لینی برو چند نفرو از جلوییا نیش بزن بریم جلوتر.


چند روز بعد:


کسی باورش نمی شد...

بالاخره به اول صف رسیده بودند.

برخلاف تصورشان نمایشی خارق العاده در کار نبود و چیزی هم به مردم داده نمی شد. فقط یک جادوگر با یک کاغذ و قلم پشت میزی نشسته بود.
-اسم؟
-هکتور دگورث گرنجر!

-خب...ثبت نام شدین. بفرمایین تشریف ببرین. ما بهتون خبر می دیم.

هکتور بسیار خوشحال بود.
-من ثبت نام کردم! موفق شدم! بریم خونه و منتظر خبرشون بمونیم.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۳:۲۹ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

اسکات انکرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۵ شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۳۷ جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 14
آفلاین
مرگخوارها و دیوانه سازها به دستور لردسیاه شروع به گشتن کرده بودن دیوانه سازها آسمان و مرگخوارها زمین جایی برای فرار نبود اما هکتور هنوز پیدا نشده بود

بلا آرام به لرد سیاه میگوید: سرورم هکتور اصالتا به سرزمین های شمالی تعلق داشت اجازه تفتیش از شما را میخواهم

لردسیاه در حالی چوب دستی اش را در دست فشار میداد سعی میکرد آرام باشد رو به بلاتریکس کرد و گفت: خود نیز در فکرش بود

بلا خوشحال از چیزی که شنیده بود گفت: سرورم پس من ۴ نفر از افراد را با خودم میبرم
لردسیاه: نه خودت تنها از پسش برمیای لسترنج

و لرد سیاه دوباره ساکت شد

بلا در حالی که به کفش هایش نگاه میکرد گفت : بله سرورم
و آرام به طرف ساحل کنار دریا رفت و غیب شد


آن طرف از دریا و جنگل های سیاه در محل اقامت لردسیاه اسکات طبق دستور همیشگی که صادر شده بود در حال تمییز کردن کف سرسرای خانه بزرگ و سرد لردسیاه بود. اسکات آرام به طرف آشپزخانه می رود و یک تکه لقمه که از قبل آماده کرده بود زیر لباسش میگذارد و از خانه بیرون میرود که چشم اسکات به کلاغ های آزکابان می افتد
و بعد از چند متر که به لب جنگل میرسد اسکات آرام میشود و دری پنهان را باز میکند و آرام میگوید: هی هکتور هکتور
هکتور در تاریکی آرام جواب میدهد: بله
اسکات: بیا غذا آوردم برات

هکتور دست میکشد و غذا را میگیرد

_مرسی
_اهم
_چرا بهم کمک کردی اسکات ؟
_تو مجرم هستی اما حکمت سنگین تر
_خب چرا اینجا منو نگهداشتی خیلی خطرناکه
_نترس همیشه وقتی پنهان میشن حشره ها نزدیک ترین مکان به شکارچی و انتخاب میکنن اینطوری که هیچوقت کسی به مکان اول شک نمیکنه




اینجا آسمون آبیه بی شک
اینجا آسمون سیاه ست کلا


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۰:۲۳ جمعه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 1272
آفلاین
هکتور مجرم شناخته شده بود...و دیوانه سازها دنبال او امده بودند..ولی هکتور نبود و به نظر می‌رسید که فلنگ را بسته و یا خود را مخفی کرده بود...پس دمنتور ها شروع به بازرسی از مرگخواران کردند تا هکتور را پیدا کنند...

_عذر میخوام مادموزل!
_با من هستی؟
_ بله...آیا مادموزلی غیر از شما اینجا هست؟ بقیه در مقایسه با شما کپک روی پنیر لیقوانی بیش نیستند!
_اهم...توهین نشه بهتون خانوم دیوانه ساز...ولی فکر کنم رودولف حواسش نیست که فراتر از جنسیت، شما دیوانه سازید!
_ساکت باش فنر...بذار مخم رو بزنم...بله...عرض میکردم زیباروی عزیز...کمکی از دست من برمیاد انجام بدم براتون؟
_هکتور رو لو بده!
_قسم می‌خورم شما که هیچ، اگه چنگیز خان هم هکتور رو از ما طلب میکرد و بابتش پول میخواست، ما دو برابر پول میدادیم و هکتور رو بهش تحویل می‌دادیم، لکن نمی‌دونیم کجاست...ولی خب...شما هر کی که مشکوک باشه رو اینقدر دقیق و با جزئیات بازرسی بدنی می‌کنید؟
_آره خب...
_ایول..پس به نظرم همه ساحره‌ها مشکوکن!
_رودولف!
_بله..مشکوکید... تازه به عنوان نیروی داوطلب میخوام به دیوانه ساز های باکمالات در امر بازرسی بدنی ساحره ها کمک کنم!

دیوانه ساز‌ها تا قبل از اینکه رودولف جمله‌ی اخرش را بگوید، دلیلی برای سوظن داشتن نسبت به ساحره ها نمی‌دیدند...اما پس از جمله اخر رودولف، ساحره ها همه شروع به لرزیدن کردند...
_خب..فکر کنم حق با این مرد لخت باشه...قبل از همه ولی باید خودش رو بازرسی کنیم که مطمئن شیم نیروی کمکی ما پاک هست!
_بهتر از این نمیشه!
_بیخود..دست به رودولف بزنید، نزدین ها!

صدای بلاتریکس انگار پارچ آب سردی بود که بر سر رودولف ریخت...
_اما خانوم...
_اما بی اما...دور و ور رودولف نمی‌گردین، من خودم رودولف رو هر شب بازرسی میکنم..اجازه هم نمیدم رودولف به عنوان نیروی کمکی بهتون ملحق بشه....برای این کار اجازه همسر لازمه که من اجازه نمیدم!

نه رودولف و نه دیوانه سازها نمی‌دانستد چنین قانون و اجازه‌ای کجای کتاب قوانین وجود داشت، اما با توجه به دست به چوب دستی شدن بلاتریکس در همان زمان، اعتراض و مخالفتی نکردند...

مرگخواران نیز با مشاهده این فعل و انفعال، خیالشان از بابت خطری که تهدیشان می‌کرد راحت شد و دست از لرزیدن برداشتند....به استثنای رکسان که هنوز در حال لرزش بود!

اما هکتور هنور پیدا نشده بود و دیوانه‌سازها باید در میان مرگخواران به دنبال او می‌گشتند...




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5458
آفلاین
لینی که احساس قدرت بهش دست داده بود، چپ و راست دستور صادر می‌کنه.
- خوب بگردینش که مشکوک می‌زنه!
- من؟ مشکوک؟

دیوانه‌سازها جلو میان و دور رکسان حلقه می‌زنن. رکسان رنگش مثل گچ سفید شده بود و چیزی نمونده بود از ترس جان به جان آفرین تسلیم کنه. اما مقاومت به خرج می‌ده و به زندگی ویزلیا... خالی خودش ادامه می‌ده.

- جیباتو خالی کن... لا به لای تاهای لباست...

مرگخوارا با تعجب به دیوانه‌سازهایی که به نظر در امر تجسس ملت حسابی خبره بودن نگاهی می‌ندازن. بعد از این‌که رکسان هرچی داشت و نداشتو خالی می‌کنه و حتی یک دونه هکتورم توش پیدا نمی‌شه، دیوانه‌سازها تصمیم می‌گیرن دست از سرش بردارن.

- صبر کنین! تو دهنشم بگردین! شاید لای دندوناش یا زیر زبونش قائمش کرده!

دیوانه‌سازها اطلاعت کرده و با کنجکاوی دوباره به سمت رکسان برمی‌گردن.
- بگو عااا!

رکسان "عا" می‌گه و بعد از مقادیری کج و کوله کردن دهنش و زیر و رو کردن زبونش، دیگه دیوانه‌سازها واقعا ایمان میارن که رکسان، هکتوری رو قائم نکرده.

- لای موهاش چی؟

دیوانه‌سازها نمی‌دونستن لینی چرا دست‌بردار نبود، اما توجهی بهش نمی‌کنن و به دنبال مرگخوار لرزاننده‌ی بعدی می‌گردن.




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۸
#99

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۴:۳۸:۳۰
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
هکتور گم شده بود و دیوانه سازها مصمم بودند که پیدایش کرده و او را به سزای اعمالش برسانند.
برای همین چشم به مرگخواران دوختند!

لینی سراسیمه بین مرگخواران پرواز می کرد تا هر چه سریع تر هکتور را پیدا کرده و تحویل بدهد. شاید دیگر هرگز چنین فرصتی نصیبش نمی شد.
-هکولی؟ هکولو؟ عزیزم...کجایی؟ پیش پیش پیش...هکولوی قشنگم. بیا ببین برات چی آوردم.

صدایی از هکتور بلند نشد.

لینی به دیوانه سازها نزدیک شد.
-بگردین. تک تک اینا رو بگردین. من مطمئنم هکتور همینجاست. دقت کنین و ببینین کی داره می لرزه! همون، هکتورو قایم کرده. تو جیبش، تو یقه رداش...

دیوانه سازها دقت کردند.

و متهم را یافتند!

انگشت اشاره لزج و کثیف و چندش آور دیوانه ساز به سمت یکی از مرگخواران گرفته شد.
-تو!

رکسان: من؟

-آره...تو...داری می لرزی. سریع، هکتور دگورث گرنجر رو تحویل بده!




پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
#98

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 326
آفلاین
دمنتور حرفش را زد و دستور داد تا تمامی دمنتورها، دور مرگخوارها بچرخند.

-عه! این چه کاریه! دور از ادبه بانو!
-بانو؟ بانو رودولف؟ بــــــــــــــانـــــــــو؟
-نه... چیزه... خانم.
-خانم؟
-دمنتور خوبه؟

دمنتور از نگاه کردن به بلاتریکس و رودولف دست برداشت. به کراب نگاه کرد.
او حواسش را پرت کرده بود.
او را صدا و زد و کراب با ناز و عشوه جوابش را داد.
-بله؟
-من ساحره‌ام! هکتور کو؟
-نمیدونم.

دمنتور دوباره به مرگخواران نگاه کرد. ناگهان داد کسی بلند شد.

-اربـــــــــــــــــــــــــاب! غر!
-چرا؟
-چون یکی مثل تو... نه... چون خیلی روزگار بام بد کرده!
-روزگار؟ مثل من؟ بد؟
-نه. غر.

دمنتور با سرافکندگی به مرگخواران نگاه کرد.
-مگه شما مرگخوار نیستین؟
-خب...
-خب به جمالتون... خب اربابتون دستور دادن برین هکتورو بیارین.
-ارباب؟ پس چرا جای علامت شوم ما سوزش نکرد؟
-فکر کردی میتونی ما رو گول بزنی؟

مرگخوارها سر لج افتاند.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خورندگان مرگ
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
#97

الکسیا والکین بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۸ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۲ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۸
از راه دور اومدم...چه پر امید‌ اومدم...
گروه:
مـاگـل
پیام: 26
آفلاین
خلاصه:
هکتور و کراب از یه جایی میگذشتن که چشمشون به یه صف بی انتها میفته و تصمیم میگیرن که به کوری چشم محفلی هایی که تو صف بودن همونجا بمونن. که بعد از چند دقیقه کراب از خستگی خوابش میبره و هکتور هم حوصله اش سر میره و محض سرگرمی اول دونه ی گندم یه مورچه رو ازش میگیره و به صادرات غیر قانونی محکومش میکنه بعدش کراب رو توی پاتیلش میندازه و معجونیش میکنه تا مسخره اش کنه اما این کار هم به نتیجه ای نمیرسه پس جورابای لنگه به لنگه ی کراب رو مسخره میکنه. اما بعدش کل ملت جادوگر که جوراباشون لنگه به لنگه بود شروع به خندیدن بهش میکنن و در این لحظه هکتور دل بچه ی رابستن هم میشکونه،پس به خاطر اینهمه جرم به زندانی شدن در آزکابان محکوم میشه!
****

و اینک ادامه ی ماجرا:

طولی نکشید که مامورین محترم آزکابان که دمنتور هایی بس (داف!) و لب پروتزی بودند از راه رسیدند.

- جووووووووووون!

- پناه بر مرلین رودولف!واسه دمنتور آخه؟!

- چیکار به اسمشون داری جنسشونو بچسب.

دمنتور خانم ها در هوا پیچ و تاب خوردند و کرشمه کنان جلو آمدند.

یکی از دمنتور ها که لب های پروتزی رژ زده صورتی اش را به اطراف میچرخاند به زبان دمنتوری گفت:

این هکتور جونمون کجاست دلمون واسش یه ذره شده

در همین لحظه کراب که حضور سرد دمنتور ها را حس کرده بود و‌از خواب پریده بود با دست به هکتور اشاره کرد.

- ایناهاش اینجاست...بیا ببرش.

- ای آدم فروش...

در پیش چشمان وحشت زده ی هکتور،دمنتور مذکور و سایر دمنتور ها در هوا لغزیدند و جلو آمدند.

هکتور عقب عقب رفت.چیزی نمانده بود که سردسته ی دمنتور های لب پروتزی هکتور را مهمان بوسه اش کند که...

-فقط میشه بگی رژتو کجا خریدی؟خیلی به نظر حجم دهندگیش خوبه.
کراب پرسید.

- اینو میگی؟این فرانسوی اصله ضد آبه حساسیت هم نمیده ۴۸ ساعته اس

- وای چقدر عالی اصن عاشق تون رنگش شدم.میشه آدرس فروشگاهشو بدی؟

- آره یادداشت کن...

ناگهان نگاه دمنتور به جایی که_شاید چند دقیقه پیش_هکتور آنجا بود افتاد که اکنون خالی بود.

- زندانی فرار کرده!چطور جرعت کردید مارو فریب بدید؟۱ ساعت فرصت دارید که اعلام کنید هکتور دگورث گرنجر کجاست وگرنه همتونو با مهربونی ماچ میکنیم!


But still the sunken stars appear
In dark and windless Mirrormere;
There lies his crown in water deep,
Till "the king"wakes again from sleep







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.