عمارت اربابی مالفویشب بود و طبق معمول بساط مارپله بازی به راه بود. نحوه بازی اینطور بود: یه صفحه مارپله ای اندازه یه زمین کوییدیچ وسط پذیرایی عمارت پهن میکردن، بعد نجینی و چند تا از دوست و آشناهاش که مشخصه همه مار هستن میومدن تو هر کدوم از خونه های صفحه که میخواستن میخوابیدن.
بعد همه مرگخوارا یکی یکی وارد صفحه میشدن و پشت سر هم بترتیب از خونه اول می ایستادن. سپس لرد ولدمورت تاس مینداخت و هر عددی که میومد به همون اندازه مرگخوار جلویی، جلو میرفت. بعد دوباره لرد تاس مینداخت و نوبت مرگخوار پشت سری میشد و این دور تسلسل همینطور ادامه پیدا میکرد.
حالا دو حالت داشت: یک اینکه مرگخواران نگون بخت از شانس بد وارد یکی از خونه هایی که مارها توش بودن میشدن و نیش میخوردن و تا چند روز ناکار بودن، دوم اینکه با نهایت خوش شانسی و احتمال یک در صد، سالم و سلامت به خانه آخر میرسیدن که اونجا باید جایزه شونو که یک کروشیو آبدار بود از لرد ولدمورت میگرفتن یعنی در هر صورت ناکار میشدن.
... لرد ولدمورت دوباره تاس انداخت و عدد پنج اومد. تا پنج اومد، گلرت گریندلوالد که نفر اول صف بود، آب دهنشو قورت داد (
) و اینور و اونورشو نگاه کرد و عزمشو جزم کرد فرار کنه که لرد ولدمورت گفت:
_ گلرت تکون بخوری یه آودا حرومت میکنم!
گلرت بنده خدا بی حرکت موند (
) و فهمید باید با سرنوشتش روبرو بشه، بنابراین شروع به حرکت کرد تا به پنج خانه جلوتر و دقیقا جایی که دختر خاله نجینی (
) خوابیده بود بره که یهویی ...
بوووووووووم ...
در اتاق پذیرایی شکست و رز ویزلی در حالی که یه چیزی تو دستش بود پرید تو اتاقو و نعره زد: اورکا، اورکا
بعد از رز، لونا و لینی هم پریدن تو و ناخواسته افتادن رو رز.
لرد ولدمورت که از اینکه این سه تا نذاشته بودن نیش خوردن گلرت رو ببینه عصبانی بود، گفت:
_ الانه بدم اون دیوونه سازه تو حیاط بوستون کنه
رز که خیلی ترسیده بود و زیر لینی و لونا داشت له میشد از همون زیر، یه ساعت شنی رو با دستاش بالا گرفت و بسختی گفت:
سـرورم، ماموریت انجام شد. تنها ساعت شنی باقیمونده تو سازمان اسرار وزارتخونه رو یافتیم!
لرد: مـــــــاع، جان آنتونین راست میگین؟ نه آنتونین بمیره راست میگین؟ ایول، بندازش ببینم، خیلی وقته منتظره این فرصتم، خیلی وقته مایلم به گذشته پربار و پرافتخار و درخشان خودم سفر کنم.
البته نه تنهایی، شمارم دنبال خودم میبرم که مواظبم باشید!
ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۹ ۱:۲۷:۰۴