1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)- وینکی اصلا دوست نداشت جن بی خبر باشه. وینکی خبر دوست داشت. وینکی اینطوری دیگه اصلا نتونست، زیر خبر دونی وینکی درحال درد گرفتن بود!

آرسینوس که پاهایش را روی هم انداخته بود، چشمانش را با بیحوصلگی در حدقه چرخاند و سپس روزنامه را برای وینکی پرتاب کرد.
جن خانگی به سرعت روزنامه را در هوا قاپید.
- باور کن هیچ چیز جالبی نداره... اگر داشت که اول از همه میاوردم برای خودت!

وینکی، عینک ریبن اصلش را که تنها برای مطالعه خریده بود، بر چشم گذاشت و با ژست متفکری شروع به خواندن روزنامه کرد.
آرسینوس در گوشه دیگر دفتر، برای خود اندکی چای ریخت، میخواست آن را به سوی دهان ببرد که ناگهان...
- وینکی خبر یافت!

و آرسینوس که تمرکزش را از دست داده بود، چای را در چشم خود خالی کرد.
ده دقیقه بعد:بالاخره پس از اینکه آرسینوس حسابی دور اتاق دوید، نعره زد، و تمام قطرات چای را از نقابش خارج کرد، غرید:
- چی بود حالا که اونطوری نعره زدی؟

- دوال پاهای ایران دارن منقرض میشن!

- خب که چی؟

- اگر دوال پاهای ایرانی منقرض شن، وینکی دیگه نتونست اصلاح نژادیشون کرد و دوال پاهای برتر رو به وجود آورد خب.

- مگه اصلا قصد داشتی همچین کاری کنی؟

- وینکی قصد داشت نیمه دوال پا و نیمه جن خونگی به وجود آورد حتی. اینطوری دوال پاها و بقیه موجودات به تکامل میرسن و وینکی جن خووب میشه!

- نه... دوال پاهای ایرانی به ما ربطی ندارن وینکی... ما نمیتونیم تو حوزه استحفاظی وزارت بقیه کشورا دخالت کنیم.

- ولی وینکی بلیط هواپیما گرفته بود و قصد داشت به طرز مخفیانه به ایران رفت.

- برو خب... به سلامت.

- وینکی دوتا بلیط گرفت حتی. وینکی جن مهربون و لطیفی بود.

آرسینوس با دیدن مسلسلی که به سوی صورتش نشانه میرود، به سختی تلاش کرد وینکی را به فحش نکشد.
و بدین ترتیب، وزیر و معاون به سوی فرودگاه مشنگی به راه افتادند.
ده ساعت بعد:بالاخره هواپیما فرود آمد.
به محض فرود آمدن هواپیما، آرسینوس دیگر طاقت نیاورد و کیسه محتوی تگری های بین راهش را روی صندلی جلویی که خالی شده بود پرتاب کرد.
- حالم از پرواز با وسایل مشنگی بهم میخوره...
و سپس پرده سبزی جلوی صورتش را پوشاند.
- اوه... وینکی به جای کیسه، صورت نقابدار رو نشونه گرفته بود... مهماندار الان اومد و نقابدار رو تمیز کرد.

- قسم میخورم که یه روز میکشمت.

دقایقی بعد، آرسینوس به کمک مهمانداران، و البته کمی کمک گرفتن از جادوی خودش، دوباره تمیز شد و همراه با وینکی از هواپیما خارج شد.
خوشبختانه وینکی از قبل پول مشنگی تهیه کرده بود، و البته با وجود پوشیدن کت و شلوار و عینک دودی، که همه شان هم دو برابر خودش بودند، کسی چندان به او مشکوک نشد؛ و آرسینوس و او توانستند بدون هیچ مشکلی یک تاکسی دربست به سوی جنگل های گیلان بگیرند...
در طول مسیر، با وجود آنکه نشیمنگاه هایشان بسیار خشک شد، اما بسیار هم بهشان خوش گذشت. حتی آهنگ "خاطرات شمال محاله یادم بره" گوش کردند!
و بالاخره تاکسی توقف کرد تا وزیر سحر و جادوی بریتانیا و معاون وی را در جنگل های گیلان رها کند...
آرسینوس نگاهی به وینکی کرد.
- مطمئنی همینجاس؟ من اینجا دوال پا نمیبینم ها...
- همینجا بود. وینکی اینجارو مثل کف دستش شناخت. دوال پاها توی جنگل بودن و درختا هم جلوی جنگل رو گرفته بودن. درختای بد.

آرسینوس اینبار تلاش کرد وینکی را خفه نکند. پس شروع کرد به کشیدن نفس های عمیق. و در همین بین، وینکی جلوتر از او به سمت اعماق جنگل حرکت کرد...
رفتند و رفتند، تا اینکه به محوطه ای بدون درخت رسیدند، و در میان محوطه، موجوداتی را دیدند با پاهایی بسیار دراز. پاهایشان سه برابر آرسینوس بود حتی!
آرسینوس و وینکی پشت درخت ها پنهان شدند و دوال پاها را زیر نظر گرفتند.
ثانیه ها تبدیل به دقایق شد و دقایق تبدیل به ساعت ها... در حالی که وینکی خوابش برده بود و آب دهانش از گوشه لب هایش جاری بود، بالاخره آرسینوس دو عدد از آن موجودات خجالتی را دید. دوال پای نر، در حالی که چهره اش سرخ شده بود، تلاش میکرد به ماده نزدیک شود و ماده هم به شدت عشوه تسترالی می آمد برایش.
آرسینوس لبخندی زد. میدانست چه باید بکند. تنها به چند قطره از یک معجون نیاز داشت. معجون تسریع کننده... معجونی که اگر روی زمان هم ریخته میشد میتوانست گذر آن را سریعتر کند.
و آرسینوس همچنان که لبخند میزد، از میان درختان به سوی دو دوال پا رفت. مراقب بود که نگذارد آنها او را ببینند. و البته ردای سیاهش و تاریکی جنگل هم به کمکش آمدند.
آرسینوس معجون را روی زمین، در نزدیکی دو دوال پا خالی کرد... تنها رسیدن بوی معجون به بینی دو دوال پا کافی بود.
و معجون کار خود را با موفقیت انجام داد... بویش به سرعت به دو دوال پا رسید. آنها ابتدا نگاهی به یکدیگر کردند، سپس هردو جیغ کشیدند و دور محوطه شروع کردند به دویدن. و البته جیغشان باعث بیدار شدن وینکی هم شد.
وینکی که موهایش از شدت استرس بیدار شدن ناگهانی ریخته بود، با دقت دو دوال پای منتخب را نگاه کرد.
- دوال پاها درحال انجام گرده افشانی آسلامی بودن... نصف نقابدار بودن حتی. نقابدار باید یاد گرفت که گرد افشان خووب شد!

- بله بله... اینم از نجات دوال پاها... برگردیم حالا؟

- نه دیگه... وینکی از دوال پاها خوشش اومد. وینکی خواست باهاشون ازدواج کرد.

آرسینوس چاره ای جز بیهوش کردن وینکی، انداختن وی روی شانه های خودش و آپارات به وزارت سحر و جادو نداشت!
2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)انقراض اصولا چیزی نیست که ناگهانی اتفاق بیفتد. کاملا تدریجی و خسته کننده است. در مورد موجودات خسته و خجالتی ای به نام دوال پا، انقراض کاملا حق دارد که بیاید بزند پس کله شان.
دوال پاها موجودات پایه انقراضی هستند. آنها حتی گاهی برنامه میگذارند که دور همی منقرض شوند که شاد شوند.
اما برای جلوگیری از انقراضشان، ما اصولا باید کلا کاری باهاشان نداشته باشیم. چرا که این موجودات غیر دوست داشتنی، دقیقا زمانی که با ما چشم در چشم میشوند هوس انقراض به سرشان میزند! نتیجتا باید دوری و دوستی پیشه کرده، کلا نزدیکشان نشویم. آنها هم خودشان گاهی برای خودشان منقرض شوند و در نهایت هم به زندگی ملال آورشان ادامه دهند.