خلاصه:
هری،رون و هرمیون برای نجات سیریوس به سازمان اسرار وزارت سحر و جادو میرن.ولی این یک نقشه از طرف لرد سیاهه که بتونه پیشگویی رو بدست بیاره.مرگخوارا و محفلیا با هم درگیر میشن ولی در حالیکه سرگرم نبرد هستن، متوجه غیبت چهار نفر از اعضای دو گروه(لرد سیاه، دامبلدور،هری پاتر و سیریوس) میشن.
___________________________
ریموس در حالیکه طلسم نارنجی رنگ عجیبی را بطرف آگوستوس میفرستاد نگاهی به اطراف انداخت.هنوز اثری از سیریوس و مهمتر از آن هری نبود.ریموس با صدای بلند غیبت هری را به بقیه محفلی ها اعلام کرد.بلاتریکس که سرگرم جنگیدم با سه محفلی بود قهقهه بلندی زد.
-فکر میکنم ارباب ترتیبشو داده...دیگه هرگز نمیبینینش.فراموشش کنین.سیریوس رو هم که من کشتم...نه؟...نکشتم هنوز؟!
درست در همین لحظه طلسم یکی از محفلی ها با موهای بلا برخورد کرد و باعث شد او ساکت شود...چند دقیقه بعد طلسمهای مرگخواران و محفلی ها ضعیف تر و پراکنده تر شد.هر دو گروه نگران غیبت رهبرانشان بودند.بالاخره آگوستوس فرمان آتش بس را صادر کرد.
-دست نگه دارین!ما باید بفهمیم اون بیرون چه خبره.اصلا شاید یکی از اینا-ترجیحا دامبلدور- مرده باشن و الان کلا دلیلی برای جنگیدن نداشته باشیم.اول باید این قضیه رو حل کنیم!
اعضای دو گروه نگاههای خصمانه ای به هم انداختند.ولی بالاخره چوب دستی هایشان را پایین آوردند.جان رهبران گروه مهمتر از درگیری چند دقیقه ای و بی نتیجه آنها بود.
بعد از مشورت کوتاهی دو گروه در کنار هم به جستجوی چهار گمشده پرداختند...
-هری ی ی ی ی ی؟
-کله زخمی ی ی ی ی ی؟ریش دراااااز؟؟اربااااااب؟
صدای ضعیف هری از دور دستها به گوش رسید.
-ما اینجاییم...زود خودتونو برسونین اینجا...البته اگه مرگخوار هستین نرسونین اینجا.برین خلاف جهت!اصلا اگه مرگخوارین من مردم،سیریوسم فرار کرده.دامبلم دستگیر شده.لازم نیست بیایین..
هر دو گروه دوان دوان بطرف محل صدا رفتند...به زودی دریافتند که منبع صدا اتاق کوچک و نیمه روشنی درزیر زمین وزارتخانه است.با احتیاط وارد شدند.هری و سیریوس کنار هم ایستاده بودند.با دیدن مرگخواران اخمی کردند.ولی بدون نشان دادن عکس العمل دیگری به دیوار روبرویشان اشاره کردند.مرگخواران و محفلی ها تازه متوجه حالت عجیب دیوار شدند...
نیمی از بدن دامبلدور، و در فاصله کمی از او نیمی از لرد سیاه روی دیوار به چشم میخورد...
-اون...اون اربابه؟چطوری رفته تو دیوار؟پس بقیه اش کو؟نامردا!اربابمونو نصف کردین؟اونم ریشیه کنارش؟اینا دارن چیکار میکنن؟این یه نوع دوئل جدیده؟
سیریوس با افسوس سری تکان داد.
-نه...داشتن با هم میجنگیدن.یهو این دیواره دیوار هر دوشونو کشید توی خودش و همونجا حبس کرد.ما هم نفهمیدیم چی شد!
صدای فریاد لرد سیاه اعضای هر دوگروه را به وحشت انداخت.
-شماها معطل چی هستین؟منو از این تو در بیارین...ارباب برای ادامه زندگی به نیمه چپش هم احتیاج داره.