هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
شـاغـل
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

در نیروگاه اتمی، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مشنگ ها لرد رو به بیمارستان روانی منتقل می کنن و همراه دامبلدور که اونم بخاطر ظاهر عجیبش به همون بیمارستان منتقل شده تحت نظر می گیرن. لرد سیاه و دامبلدور با اینکه تمایلی به همکاری ندارن اما ناچارا با هم دنبال راهی برای فرار از تیمارستان می گردن.

...................

لرد سیاه خسته شده بود. نفسش بند آمده بود. فشار خونش بالا رفته بود. مایل نبود بیشتر از آن از اکسیژن یک اتاق مشترک با دامبلدور استفاده کند.
شانه های دامبلدور را گرفت و به شدت تکان داد.
-به خودت بیا پیرمرد. ما باید فرار کنیم. می فهمی؟ فرار...

با هر تکان، سر دامبلدور به دیوار پشت سرش می خورد و لبخند می زد و لرد سیاه را می بخشید و تکرار می کرد:
-فرار... فرار... فرار کنیم!

لرد سیاه ملافه های روی تخت را برداشت و به هم گره زد.
-کافی نیست... احتیاج به یه چیزی مثل طناب داریم که...

چشمش به ریش دامبلدور افتاد.
-همینه!

دامبلدور دو دستی ریشش را گرفت.
-حرفش را هم نزن فرزند. کل ابهت من به همین است. تازه زیرش کلی خالکوبی از دوران سیاه بودنم دارم که محفلیا نباید ببینن.

لرد سیاه راه حل دیگری داشت.
-خب لازم نیست از صورتت جدا بشه. همینجوری بمون. ملافه ها رو به ریش تو می بندم و ازش پایین می رم. خوبه؟




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۸ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
-خب دامبلدور، بلاخره بیدار شدی!
+آره فرزندکم!
-من فرزندک تو نیستم مردک خرفت! خودت را جمع و جور کن و بیا به نقشه فرار فکر کنیم!
لرد با نگاهی ترسناک به دامبلدور نگاه کرد، اما دامبلدور هیچ چیز نفهمید و به خوردن پیازش ادام داد...
-فرزندکم چرا نارحت و عصبانی هستی؟! تو فرزندک عزیز من هستی! من نمی توانم غم و غصه ات را ببینم!
-مردک، کاری نکن که اگه دفعه پیش نمردی این دفعه بمیری!
-آه، چرا قلب این پیرمرد خسته رو می شکنی؟ فرزندکم!
و بعد دامبلدور با نگاهی مظلوم به او نگاه کرد و لرد هر ثانیه که می گذشت عصبانی تر می شد!
-مردک... مردددددککککککک... می کششششششششمممممتت! آووووووددددداااااکدددااووواااارااا!
-ععهههه! نه! غلط کردممم!
اما بعد هر دو دیدند هیچ اتفاقی نیفتاده، چرا که لرد چوبدستی اش را گرفته بودند و هیچ چیز جز خودش همراهش نداشت!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ سه شنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
-پرستار خنگ! زمانی نیاز داریم نیست و وقتی هم که میاید این گونه خشکش می زند!

پرستار با صدایی لرزان و چشمانی نگران گفت:

●دکتر... قاتل... یه قاتتتتتللللللل اینجاست!

○چی میگی پرستار؟! نکنه توهم زدی؟!

●نه دکتر... در رو باز کنید!

لرد با عصبانیت پیش خود گفت:

-چه کنیم؟! بگذار اندیشه کنیم ببینیم چه باید کرد؟

○وایسا الان در رو باز می کنم...

و بعد از دیدن آن صحنه، دکتر سکته قلبی کرد و به رحمت مرلین رفت...

●دکتر!

◎چیییییی؟ اون بی موعه این پیرمرد و دکتر رو کشت!

●باید به پلیس خبر بدیم!

◎شاید ما رو هم بکشه!

●چطوری؟ اون هیچی نداره!

◎همونطور که پیرمرد رو کشت!

●راست میگی! پس بهتره فرار کنیم!

◎آره بزن بریم!

و بعد پرستار اول و دوم دوان فرار کردند...

لرد که هنوز هم در حال فکر کردن بود با خود گفت:

-بگذار امتحانش کنیم شاید بیدار شد...

و بعد لرد راه های زیادی را امتحان کرد...

-هی دامبلدور! مردک پول هایت را زدند...

-عههه... یادم اومد! پیاز! راه حل تمام مشکلات!

و بعد لرد به دنبال پیاز رفت...

-هی پیاز ندارید؟!

-آهاااااا! اینم از پیاز! بگذار جلوی این دماغ بزرگش بگذاریم! هی دامبل, پیاز...

+آییی... پیاز! بده بخوریم فرزندم!

-من فرزند تو نیستم!

و بعد دامبلدور یک لبخند مضحک زد و لرد دوباره عصبی شد!


ویرایش شده توسط مایکل رابینسون در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۲ ۲۱:۱۳:۰۱


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۰:۱۰ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۸:۵۴ چهارشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 312
آفلاین
لرد درِ اتاقش که با دامبلدور فقید آن را شریک بودند کمی باز کرد و به راهروی بیمارستان نگاهی انداخت.
-ناراحتیم! وقتی که نیازی به پرستار ها نداریم بهمون میچسبن و وقتی که نیاز داریم گم و گور میشن!
آهااااااای! کسی اینجا نیست تا به ما رسیدگی کنه؟!

لرد که دید جوابی از پرستار های گم شده دریافت نمیکند برگشت و به دامبلدور خیره شد.
خم شد و با نوک انگشت هایش آستین دامبلدور را گرفت و دست شل و ول او را از روی زمین بلند کرد و شروع به تکان دادن کرد.
-یعنی جدی جدی مردی؟

به نظر نمیرسید دامبلدور که دراز به دراز کف اتاق افتاده بود، قصد جواب دادن به او را داشته باشد. لرد با بی حولگی دست او را رها کرد و دست با صدای شترقی کف اتاق افتاد.
-چطور جرئت میکنی ما رو اینطوری سر کار بذاری؟! به نظر ما تو و همه ی اون پرستارهای ملعون ما رو سر کار گذاشتین!

لرد با عصبانیت به دیوار های نفرت انگیز اتاق نگاه کرد.
-اصلا خودمون تو رو کشتیم پیرمرد! آهاااااای! ما یه پیرمرد رو کشتیم! دیگه زنده نمیشه. ما قوی هستیم. حالا هم از این مخروبه بیرون میریم.

لرد از روی بدن دامبلدور پرید و درِ اتاق را بار دیگر، اما این بار برای فرار باز کرد.
پرستاری تخته شاسی به دست، در حالی که از در نیمه باز با نگرانی به جسد دامبلدور خیره شده بود نمایان شد.
لرد در را بست.







پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۴:۱۴ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
لرد ناگهان به خود آمد، افکار شیطانی او در ذهنش پراکنده شده بودند و احساساتش گیج بودند. نمی‌دانست که احتمال دهد دامبلدور مرده یا مطمئن شود که فقط نقش بازی می‌کند و بیش از حد در نقشش فرو رفته. از آن‌طرف نمی‌دانست اگر دامبلدور مرده باشد باید خوشحال باشد یا از رفتن درصدی از شانس فرارش ناراحت.
یا اگر دامبلدور خودش را به موش‌مردگی زده باشد باید خوشحال باشد که پیرمرد انقدر در موش‌مردگی ماهر است یا ناراحت باشد که گول پیرمرد را خورده و لحظه‌ای فکر کرده او دار فانی را وداع گفته.

هرچه بود و هراتفاقی که می‌افتاد، لرد مطمئن شد که افکار و احساساتش از شدت قدرتمندی‌شان لایق او بودند و حتی باعث وجود توهم در وجودش شده‌اند. لرد فقط لحظه‌ای توهم زده بود که چوبدستی دارد و از قبل فکر کرده بود که پرستارها رسیده بودند. لرد به افکارش..
-به افکارمان افتخار می‌کنیم.

برای همین همان‌طور که سر و افکارش را به نرمی نوازش می‌کرد دوباره به در اتاق کوبید.
-بیایید و این پیرمرد را دریابید! مرده است!

و پس از نگرفتن جوابی از پرستاران، باز هم به در کوبید.
-پرستارها! این پیرمرده مرده است‌ها!

اینگونه نمی‌شد، جوابی نگرفت. لرد بلند شد و پس از نگاه کردن به دامبلدوری که هیچ تغییری نکرده و هنوز مرده رویش را برگرداند و دوباره صدا زد.
-برای من مهم نیست ولی این پیرمرده مرده!

لرد نفس عمیقی کشید. پرستارها کجا بودند؟




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 66
آفلاین
ارباب عصبی شد و گفت:

-این هم از نقشه فرارمان، پیرمرد خرفت الحق که مدیر آبنباتی هستی.

لرد باز هم با خود گفت:

-چه کنیم؟ چه نکنیم؟ ای مشنگ های پست!

مشنگ جلو در پرسید:

-چرا به ما فحش دادی بی مو؟

-واقعا که تو به ارباب تاریکی با این همه ابهت گفتی بی مو؟! الان حالیت می کنم مردک!

و بعد لرد دید چوبدستی اش را هم گرفتن.

-وقتی از اینجا بیرون به حساب همه تان می رسم باید باز هم نقشه بکشم...



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

آلانیس شپلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
- وقت ما ما را تلف نکن ، اگر مردی ادای مرغ در بیار . اگر خوابیدی ادای اردک در بیار . اگر هم خودت را به مردن زدی ادای کبوتر در بیار . زود باش!

دو دقیقه بعد

- گزینه ی هیچ کاری نکردن نداشتیم پیرمرد . عجله کن !

پنچ دقیقه بعد

- مردک مسخره ! وقت ما را تلف کردی! حالا مجبوریم ببینیم ممکن است تو به خاطر کم هوشی و مشکلات قلب و کلیه از هوش رفته باشی یا نه . اصلا بعید نیست ! اما اصلا مایل نیستیم بهت دست بزنیم . مجبوریم به مشنگ های جلوی در اتاق بگوییم.

ناگهان به در لگد زد و فریاد زد :
- مشنگ ها ! بیایید این پیرمرد را بردارید ببرید . ببینید چه اش شده.



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱:۱۶:۰۹
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 596
آفلاین
خلاصه:

در نیروگاه اتمی، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مشنگ ها لرد رو به بیمارستان روانی منتقل می کنن و همراه دامبلدور که اونم بخاطر ظاهر عجیبش به همون بیمارستان منتقل شده تحت نظر می گیرن. لرد سیاه و دامبلدور با اینکه تمایلی به همکاری ندارن اما ناچارا با هم دنبال راهی برای فرار از تیمارستان می گردن.
حالا دامبلدور ایده میده که خودشونو به موش مردگی بزنن تا مسئولای تیمارستان دنبال دکتر برن و توی این فرصت بتونن فرار کنن اما مسئولین تیمارستان متوجه نقشه بودن این ماجرا میشن و به لرد که خودشو به موش مردگی زده اهمیتی نمیدن.

* * *


-ما از مرگ نفرت داریم اما مدت های مدیدیست که خود را به موش مردگی زده ایم! دستان و پاهای مبارک ما که در هوا شناورند و در اثر کاهش جریان خون در رگ هایشان دچار مقادیر زیادی خشکی و سیاهی شده اند. این علائم به ما نشان می دهد که دیگر در کل زندگیمان نباید به نقشه یک پیرمرد ریشو یا غیر ریشو توجه ای کنیم.

دامبلدور به پرنده ای که بر روی کف پای لرد سیاه در حال غذا دادن به جوجه های خود در لانه گرم و نرمشان بود نگاهی انداخت.
-تام، پسرم، انسان های موفق در تاریخ افرادی بودند که با شکست نقشه هاشون هیچ وقت تسلیم نشدند بلکه دفعه بعد با نقشه ای بهتر دوباره از اول تلاش کردند.

یک کرم از نوک پرنده مادر رها شد و بر روی سر لرد فرود آمد.

-فعلا که فقط ما داریم تلاش می کنیم. چطور است این بار تو تلاش کنی؟

لرد سیاه از جا بلند شد و لانه پرنده را به دامبلدور داد.

-باشه پسرم. من که به این نقشه اعتماد کامل دارم.

و ناگهان جسم پیرمرد با همان آغوش باز بر روی زمین نقش بست.

-حالا به نظرمان لازم نبود کف زمین خود را به موش مردگی بزنی. بر روی تخت هم میشد.

لرد نگاهی به دامبلدور انداخت تا نشانه ای از شنیدن صحبتش را در او مشاهده کند.
دامبلدور کاملا بی حرکت بود.

-آهای پیرمرد...صدای مبارک ما را شنیدی؟ فرمودیم روی تخت هم می توانستی بمیری!

دامبلدور همچنان بی حرکت بود.

-خودمان را شکر نکند جدی جدی مردی؟!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۶:۵۹:۳۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۷:۰۳:۴۸

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۲:۳۸
از شما بعیده!
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
مرگخوار
پیام: 256
آفلاین
(اونطرف تیمارستان، اتاق لرد و دامبلدور)

-خب ۱،۲،۳ که گفتم خودت را به موش مردگی بزن تام و یک نکته را هرگز فراموش نکن که دلت به حال...
-
-خب
۱...
۲...
۳!
حالا تام بابا!

لرد با عصبانیت خود رو به موش مردگی زد.
-کمک!کمک!فرزندان روش... اهان چیز، پرستاران کمک!
این تام بابا مرده!
دیگه قلبش نمیزنه!
دیگه نفس نمیکشه!
تازه رنگ پوستش آبی شده!
دماغشم کامل محو شده!
کمک!
کمک!
کمک!
کمک!
کمک!
هیهیهیهی...(افکت نفس نفس زدن)
کمک!
کمک!
کمک!
کمک!

دامبلدور که دید هیچ فایده ای نداره ساکت شد

-خب این نقشه که جواب نداد...
باید فکر یه نقشه ی دیگه باشم...
فکر کردن بدون ریشم چه سخته...
آها! تام بابا میتونه بدون چوبدستی جادو کنه!





تصویر کوچک شده

احتمالات مختلفی محتمله!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
مـاگـل
پیام: 78
آفلاین
-آفرین باباجان! همینجوری خوبه!
-ولی ما الان نیم ساعته داریم اینکارو انجام میدیم. چرا هیچ اتفاقی نیفتاده!
-این قضیه یه جورایی مشکوکه!
دامبلدور به فکر فرو رفت. دستی به ریش نداشته اش کشید. هنوز تفکر بدون ریش برایش سخت بود! آنقدر فکر کرد تا بالاخره نقشه ای دیگر به ذهنش رسید.
-خب باباجان! ببین تو خودتو به موش مردگی بزن. من هم داد و فریاد میکنم که تو مردی!
لرد این نقشه را در ذهنش کنکاش کرد و سعی کرد از همه جوانب آن را بسنجد. اما دید که راه دیگری جزقبول این نقشه ندارد.
-پیرمرد! این آخرین باری هست که من! لرد ولدمورت دارم دارم این کار رو انجام میدم. اگه فقط یه بار دیگه همچین درخواستی از ما بکنی، قول میدهیم بدون چوبدستی و با دستهایمان تو را در همینجا خفه کنیم.
-هی تام! دلت..
-اگه جرئت داری اون جمله لعنتی رو تکرار کن!
-خب تام. کارمون رو شروع می کنیم.
.
.
.
(آن طرف تیمارستان )
-خانم دکتر به نظرتون با این دوتا چی کار کنیم؟ بیاین به اتاق دوربین های مدار بسته. فیلم های صحبتشون رو ظبط کردیم!
-خب! فیلم ها رو پخش کن! ... خب پس این دوتا دیوونه میخوان سر ما رو شیره بمالن؟ رفتار هاشون داره خطرناک میشه! باید یه کاری بکنیم!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۱۵ ۱۴:۱۳:۴۰

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.