کریچر هرمیون و هری روی علف های کنار پادگان خوابیده بودند و همه چیز را دیدند ...
هرمیون : حالا چی کار کنیم ؟
پادگان از دست رفت
هری: هووم
کریچر : من یک فکری دارم
هری: کریچر وقتی دو تا عضو قدیمی دارند صحبت میکنند یک تازه وارد نمیپره وسط
هرمیون :
هری درست صحبت کنا ... کریچر ...حرفت را بزن
کریچر: نمیشه از ساعت برگردون استفاده کرد ؟
هرمیون : ...
کریچر : آهان ... خوب اگه نمیشه
هرمیون : کریچر تو یک شاهکاری :bigkiss: ... چرا به فکر خودم نرسید ... بعد میره تو فکر ...خوب .. الان پادگان گرفته شده ... هووم ... معنیش اینه که اگه ما هم برگردیم به گذشته باز هم پادگان را میگیرند ... اما نه ... به نظر یک شبیخون میاد .. فهمیدم باید چی کار بکنیم ... باید برگردیم به سفیدا پیشنهاد بدیم یک تله تو پادگان برای سیاها بگذارند .. آره
هری: خوب چرا بهشون نگیم نگذارن پادگان را بگیرن ؟
هرمیون : هری ... یک خورده فکر کن ... الان پادگان گرفته شده معنیش اینه که .. پادگان به نظر گرفته شده و ما که میریم توی گذشته درواقع کاری میکنیم که اینطوری بشه .. اگه ما تو گذشته جلوی اشغال پادگان رو میگرفتیم این چیزایی که الان میبینیم اتفاق نمی افتاد ..
هری: من بازم نفهمیدم
هرمیون : عیب نداره ... من و کریچر میریم ...
بعد گردنبندشو میندازه گردن خودشو کریچر ... 123 حاضری؟
کریچر : اوهوم
----------
2 روز قبل
هرمیون : خوب حالا چی کار کنیم؟ باید بریم به هگرید بگیم یک شبیخون ترتیب بدن ... یادت نره تو نقششون باید خودشون دست گیر شوند بعد سفیدای دیگه به اونجا حمله کنن ... یادت باشه ... نباید خودمونو ببینیم اگه فکر کنیم اوضاع بر وفق مراده بر نمیگردیم به گذشته
کریچر : منم نمیفهمم ...
هررمیون : مهم نیست ...
بعد میره پیش هگرید ...: سلام هگرید ... داری چی کار میکنی ؟
هگرید : هیچی ...کارای محفل را جور میکنم
هرمیون : هگرید فکر نمیکنی که وقت یک شبیخون باشه ؟ به سیاها ؟
هگرید : هووم ... خوب موقعیتش باید پیش بیاد
هرمیون : پیش اومده ... اونطور که من شنیدم .. میخوان دو روز دیگه حمله کنند به اینجا
هگرید:
هووم از کجا.. ؟ ای کلک از زیر زبون ویکی کشیدی؟
هرمیون : خوب دیگه .. پس یادت باشه ... یک شبیخون باید بهشون بزنی .. اوکی ؟ اینجوری بهتر میتونیم بگیریمشون .. من فکر میکنم یک عده را به عنوان طعمه بگذاریم بعد که اومدند تو میریزیم سرشون ... نظرت چیه ؟
هگرید : هووم خوبه .. به پروفسور دامبلدور میگم ...
-----
و این گونه بود که نقشه ی یک شبیخون کشیده میشود
------
دو روز بعد ... در چمن های اطراف :
هرمیون2و کریچر 2یک خورده از خودشون فاصله دارند ... هرمیون1 گردنبند را میندازه گردنش و میچرخونه و غیب میشه
هرمیون2 رو به کریچر2 : خوب حالا وقتشه برگردیم پیش هری
هرمیون و کریچر : سلام هری
هری:
مگه تو نرفته بودی...؟
هرمیون : نه فهمیدم که مشکلی ندارند .
هری: آهان
--------------
در داخل پادگان :
سیاه ها :
اینا از کجا پیداشون شد ؟
سفیدا : اینیم دیگه ... با پای خودتون اومدین تو ... حالا باید معنیش را بفهمید ...
world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it