هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
افکار تدی هر ثانیه در حال گردش بود ، لحظه‌ای روی مثبت و دیگر لحظه منفی به خود می‌گرفت ...

- اگه الان انگشتر رو با خودمم ببرم ، بهترین محفلی لقب میگیرم ، میتونم یه مقام بالا بینشون بگیرم همه ازم به خوبی یاد میکنن ... اما نه وقتی که بفهمن جیمز مرده ، من هر طوری شده باید جیمز رو با خودم ببرم ، اگر نجاتش بدم میتونم یه محفلی غیور بشم ... اما همه بی عرضه صدام میکنن که انگشتر رو از دست دادم ...

بارتی : تد ! شد 5 دقیقه فکر کنم باید گلگو بیاد داخل ، تازه الان گفت قیافه جدید بلا رو هم دیگه ، فکر کنم از دو طرف باید خودش رو خالی کنه !

د مردد مانده بود ، اما فرصتی وجود نداشت باید تصمیم خود را می‌گرفت ، اندکی فکر کرد ...

پق ! ( افکت بشکن زدن )

- آره ... خودشه .

فکری به ذهنش رسیده بود که اگر عملی می‌شد هم میتوانست خود و هم جیمز را نجات دهد ، و هم انگشتر را با خود ببرد . البته این بستگی به قدرت فکری بارتی داشت که با توجه به سابقه‌ای که از او سراغ داشت ، عقلش به اینجا قد نمی‌داد .

تد : بارتی من اینجا یه چیزی پیدا کردم ...
بارتی : آفرین ! آفرین ! خوب سریع بیارش بالا منم به لرد بابت همکاریت میگم .
تد : اما نمیشه ... آخه زیر ... زیر یه چیزای زرد ، تو یه سوراخ کوچیکه ...
بارتی : سوراخ چیه ؟ چیز چیه ؟ ببینم این چیزه که میگی زرد نیست ؟ دیروز غذا باقالی پلو داشتیم ...
تد: باب! بارتی این چه ربطی داره ؟ این یه کوهه برمیگرده به دو سه ماه !
بارتی : میگم تد آنجایی ببین گردنبندی که لرد از آنیت گرفته بود آنجاست ؟ بلا از حرصش خوردش ، با بیرون رویه دیشبش من فکر کنم این تو باشه . لای همین زردیا ...
تد : بارتی حالم رو بهم زدی ، به کمک یکی احتیاج دارم بره تو این سوراخ ، باید جیمز رو بفرستی پایین چون اینجا کوچیکه فقط آن میتونه رد بشه ...
بارتی : برو بوقی ... عمراً ...
تد : من حرفی ندارم ، خودت بیا

تد می‌دانست که بارتی هرگز حاضر نخواهد شد تا به درون آن چاه برود ، میدانست که نقشه اش عملی خواهد شد ، فقط باید تصمیم میگرفت ، تصمیمی که از ذهن بارتی رقم میخورد احتمالاً چیزی بود که او انتظار داشت .

- بارتی بارتی ، من دارم میترکم ! اومدم تو ...

این صدای گلگو بود که از دور می‌آمد و هر لحظه نزدیکتر می‌شد ، اگر او به داخل می‌آمد دیگر وضعیت فرق داشت ، گول زدن او که اصلاً مغز نداشت کاری بس دشوار بود ، مخصوصاً با وضعیتی که بارتی تشریح کرده بود ، وارد شدن او وضعیت اسف باری را برای تد رقم میزد ...

-من در رو شکوندم ...

بـــــــــــــــنگ !


ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۸ ۲۳:۱۱:۳۴

خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

انگشتر لرد سياه ناپديد شده و نارسيسا و بلاتريكس تصميم گرفتند همه افراد حاضر در كافه سياه را بگردند.دو محفلي (تد ريموس لوپين و جيمز سيريوس پاتر)هم در كافه سياه حضور دارند.مرگخواران متوجه موضوع شده و به دو محفلي حمله و اونا رو وادار به كار كردن در كافه سياه ميكنن.دومحفلي در شرايط سختي مشغول كار كردن و در عين حال جستجو براي پيدا كردن انگشتر لرد سياه ميشوند.تا اينكه تصميم ميگيرند از طريق سوراخ مرلينگاه(دستشويي)فرار كنند كه بارتي سر رسيده و مانع فرار ميشود.تدي با عنوان كردن اين موضوع كه شيء براقي را در چاه فاضلاب مشاهده كرده اند از مجازات نجات پيدا ميكند.بارتي تدي را براي پيدا كردن شيء براق به چاه فاضلاب مي اندازد.
----------------------------------------------------------
پس از برخورد تدي با ته چاه فاضلاب هيچ صدايي به گوش نرسيد.بارتي با بي خيالي و جيمز با نگراني به چاه خيره شده بودند.جيمز بغض كرده و هر لحظه ممكن بود يكي گريه هاي معروفش را سر بدهد.
-تدي!حالت خوبه؟ام...ام...عر؟

صداي ضعيف و لرزان تدي از ته چاه به گوش رسيد.
-اوخ..واي..نه خوب نيستم.واه..ام...ماسك ندارين؟اينجا قابل تحمل نيست.

بارتي سعي كرد با نور ضعيف چوب دستيش انتهاي چاه را ببيند ولي موفق نشد.
-هي..زود انگشترو پيدا كن و بيا بالا.شيء براق اونجاست؟

تدي با انزجار به اطرافش نگاه كرد.
-هوم...خيلي چيزا اينجا هست ولي هيچكدومش براق نيست و اربابتونم احتمالا خوشش نمياد از اينا براش ببريم.

كروشيوي بارتي باديواره هاي مجرا برخورد كرد.تدي به جستجوي تهوع آورش ادامه داد.
-خداي من..اينا چي ميخورن؟اوه...نه...آه...چقدر اينجا بزرگه.
تعدادي كاغذ پاره توجه تدي را به خود جلب كرد.بطرف كاغذها رفت و با احتياط نگاهي به آنها انداخت.
-عجب بوقيايي هستن.نقشه هاشونو انداختن اينجا.فكر نكردن يه روز ممكنه محفلي شجاعي مثل من توچاه فاضلابشون باشه.خوب...بذار ببينم.اين يكي نقشه خفه كردن آلبوس با ريششه.ايول هيچ رد پايي بجا نميذاره.بذار ببينم.نتيجه:سه مرگخواري كه براي اين ماموريت فرستاده شدن بعد از عدم موفقيت و بوق شدن بوسيله دامبل دچار مشكلات رواني متعدد و عجيبي شدن و لرد مجبور شده سه ماه در بخش اعصاب سنت مانگو بستريشون كنه.اوه!يكيشون بلا بوده.ايول آلبوس.اين يكي نقشه قتل آريانا دامبلدور براي افزايش روحيه ارتش سياهه.نكته مثبت:آريانا دامبلدور سالها قبل كشته شده.

صداي فرياد بارتي باعث شد تدي موقتا نقشه هاي فسيل شده مرگخواران را كنار بگذارد.

-داري چيكار ميكني؟گلگو ميگه بعد از خوردن گلابي هاي باغ ارباب دچار دل درد شديدي شده.اگه تا 10 دقيقه نيايي بيرون بهش اجازه ورود ميدم.

تدي به جستجو ادامه داد.روي يكي از ديوارها دريچه بسيار كوچكي وجود داشت.تد جلو رفت تا نوشته روي دريچه را بخواند:

"EXIT"

تدي ناباورانه به نوشته خيره شد.احتمالا اين يكي از راههاي خروجي پيتر پتي گرو بود.درست در همين وقت برق شيء طلايي رنگي توجهش را جلب كرد.به آرامي خم شد و انگشتر قديمي لرد سياه را برداشت.
-وووع...چقدر زشته.بي سليقه

تدي به فكر فرو رفت.باورش نميشد.انگشتر لرد را پيدا كرده بود.راه خروجي در مقابلش بود ولي جيمز...جيمز هنوز اسير مرگخواران بود.تدي بر سر دو راهي سختي قرار گرفته بود.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
تـــــــــــــــــــــــــــــــــق (اینم صدای برخورد یویو با کف سوراخ)
جیمز: دیدی گفتم عمقش زیاده!

بارتي دور لبش رو ليسيد و خيلي خشانت بار ، شلاق اژدهايش رو به گوشه اي از مرلينگاه پرت كرد و با حركتي ژانگولري يك دستگاه "چاه فاضلاب باز كن" از زير رداش درمياره.

_كه ميخواستيد دربريد؟ حالا من بايد تخصص خودم رو بهتون نشون بدم.

بارتي جيمز رو از سر راهش كنار زد و به سمت توالت مذكور و تدي رفت. دو پايش رو در دو طرف سر تدي روي سنگ توالت گذاشت. پاچه ي شلوارشو بالا زد:

_يا مرلين!

و از دسته ،"چاه فاضلاب باز كن " رو رو سر تدي گذاشت و زورت كشيد بالا!
اما تدي از جاش تكون نخورد.

چشمان تد در زير فشار دو طرف اش از حدقه بيرون زده بود و روي سنگ توالت براي خودش وول ميخورد ، زبانش هم تا دومتر روي روي كف مرلينگاه ولو شده بود. ()
جيمز كه اين وضعيت نامساعد برادرش رو نميتوانست تحمل كند ،فرياد زد:
_اوي بي فرهنگ! چي داري ميكني؟ خيال كردي اينجا ابو غريبه؟

بارتي لحظه اي به جيمز نگاه كرد و با لبخند مارموزانه اي به جيمز جواب داد:
_معلومه كه نه! اونجا كسي اقدام به فرار نميكنه ...مگر اينكه بخواد بميره!

تدي كه سعي ميكرد با دستاش دنبال دو تا چشماش بگرده لق لق زنان گفت:
-ولي من نميخواستم فرار كنم...به جون همين جيمز! اصلا رفته بودم دنبال يويو اش!

بارتي خنده اي كرد و دوباره بالاي سر تد قرار گرفت:
_هه هه! حالا اگه بخواي هم ، نميتوني دنبالش بگردي! يويو ديگه چيه؟ همون لوگوئه؟ اون تو چي كار ميكنه؟

جيمز : نه...يويو ديگه! تازه ، من يه چيز اون تو ديدم كه برق ميزد و...و فكر ميكنم انگار انگشتر لردكچلتون بود...اسمش چي بود؟ آها اسمشو نبر!

بارتي كه با دستهايش دسته ي "چاه فاضلاب باز كن" رو همچون شمشيري بالا برده بود تا بر سر تد فرود بياره؛ خشكش زد و به جيمز و سپس به تد نگاهي اينجوري كرد.

با سرعتي باور نكردني دو تا چشم تد رو از روي زمين برداشت و داخل حدقه شون انداخت. زبون تد رو لول كرد و به زور تو حلقش جا داد و درحالي كه چيزي رو فرياد ميزد ، جفت پا پريد رو سر تد ريموس لوپين.()

بارتي: پس برو انگشتر لرد رو پيدا كن! موهاهاهاها!

جيمز: نــــــــــــــــــــــــــــه!

تدي : نه نه نه نه نه نـــــــــــــــــــــه! (افكت صداي تد در حال سقوط و اكوي صداش با ديوارهاي مجراي فاضلاب)


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۳۶ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بارتی: بجنبین تنه لش ها! مگه نمیبینید کلی کار رو سرمون ریخته؟ غذا نخوردید؟! بوووهاهاها! کیشو کیشو (صدای شلاق زدن) ... با شمام .. حرکــــــــــت کنین! یالا!
بلافاصله تد و جیمز بدون توجه به این حرکات زشت و غیر انسانی و جو گیرانه بارتی مشغول به تمیز کردن مرلینگاه میشن ...

چند ساعت بعد ..

تدی و جیمز کار مرلینگاه ها رو تموم کردن و بارتی با نگاهی تحسین بر انگیز مشغول بازرسی مرلینگاه ست ... در اون میان تدی و جیمز از این پیروزی بزرگ شدیدا مسرور هستن و دستای همدیگر رو به صورت ضربدری گرفتن با شور و ذوق، بالا پایین میکنن و به هم تبریک میگن و اینا ...

ناگهان در باز میشه و یک غول بیست و پنج فوتی وارد میشه ...
گلگومات: اوه ...گلگو یک کامیون فلافل خورد ... فلافل دم محل بود مسموم ... گلگو احساس دلپیچه کرد ... گلگو .. گلگو باید رفت مرلین گاه! اوییـــــــــــــــــی!!
بدین ترتیب گلگو میپره تو مرلینگاه (ها) و در رو میبنده.
تدی و جیمز !!!!!!!!!

ده مین بعد ...
گلگو با اعتماد به نفس در رو باز میکنه میاد بیرون!
گلگو: آخیــــــــــــــــــــــــــــــــــش! گلگو حالا احساس بهتری داشت!
و اتاقو ترک میکنه ...

تدی و جیمز درمانده تر از همیشه با ترس و وحشت به مرلینگاه نزدیک میشن و به منظره غیر قابل وصف و مستهجن درون مرلینگاه خیره میشن ....
تدی: نــــــــــــــــــــه! همین الان همه جا رو شسته بودیم!
جیمز: این یعنی چـــــی؟ پیف پیف پیف! ماسک شیمیایوس ..
بارتی که دوباره جو گیر شده: بجنبین تنه لش ها! میخواستید از زیر کار در برید؟ مگه نمیبینید کلی کار رو سرموت ریخته؟ غذا نخوردین؟! بوووهاهاها! کیشو کیشو (صدای شلاق زدن) ... با شمام .. حرکــــــــــت کنین! یالا! ... هوم چقدر گستاخ ... صبر کنید شلاق های رام کننده اژدهامو درارم ... اممم تو کدوم جیبم بود؟ آهان ایناهاش ... کووووشیووووو کووووشیووووو!
تدی و جیمز !!!!!
جیمز: نامرد جو گیر جاپونی .. مگه اهرام ثلاثه مصره؟

چند لحظه بعد ...

تدی و جیمز مشغول سابیدن مرلینگاه هستن و بارتی هم به طرز مشکوکی پست خودشو به بهانه خریدن بستنی قیفی ترک کرده ...

تدی: هی جیمز! این سوراخه مرلینگاهه هست ..
جیمز: آره واقعا زیبا و دیدنی و هنری و خیلی باحاله!
تدی: بیخیل بابا! من تصمیم خودمو گرفتم ... این سوراخ تنها راه نجات ماست!
جیمز: خیلی کوچیکه رد نمیشیم .. عمقش زیاد نیست؟
تدی: نگران نباش ... زیاد نیست ...
جیمز یویوشو در میاره و از سوراخه میندازه پایین و هر دو منتظر شنیدن صدای برخورد یویو با زمین سخت میشن ... اما صدایی به گوش نمیرسه ...
تدی: .... امممممم خب البته زیادم مهم نیست! بسه دیگه .. زور بزن منو از سوراخه رد کن ...

تدی خودشو میچپونه تو سوراخ و جیمز شدیدا تدی رو فشار میده ...
جیمز در حالی که پاشو رو سر تدی گذاشته و زور میزنه : د ... برو دیگه .. کلت خیلی بزرگه از سوراخه رد نمیشه ... د ... برو لامصب! لعنتی ... صبر کن با این بیله بزنم تو سرت شاید رد شی!
تدی: نه جـــــــــــــــون مادرت کوتاه بیا!
- کیــــــــــــــــــــــــــــش!
تدی: لامصب جاپونی چرا سیفون میکشی؟
جیمز: کمک میکنه زودتر رد شی! حرف نباشه تمرکزمو به هم نزن دارم سرتو نشونه گیری میکنم ...
تدی: آقا پشیمون شدم بذار بیام بیرون اصلا حالا که فکر میکنم...
- بــــــــــــــــــــــنگ بــــــــــــــــــــــــنگ (صدای بیل)
تدی: آخ!

همون لحظه بارتی در حالی که دور دهنش به طور مشکوکی سفیده با یه بستنی قیفی سر میرسه و در آستانه در صحنه فرار و کشمکش تدی و جیمز رو رویت میکنه و خشکش میزنه ...
بارتی
تدی و جیمز
تـــــــــــــــــــــــــــــــــق (اینم صدای برخورد یویو با کف سوراخ)
جیمز: دیدی گفتم عمقش زیاده!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۲:۴۹:۳۸
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۲:۵۶:۵۹



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
جیمز: فک نکنم عملی باشه ...

تدي با ضربه اي پس گردن جيمز ، اون رو به مرلينگاه كافه معرفي ميكنه.

دو تا داداش نا تني ، پسران عله با نهايت دپرسي و نااميدي و ضربه ي روحي و در استانه ي خودكشي بودن و كلا خيلي وضعيت داغون روحي ديگه () به سمت مرلينگاه ميرن.

بلاتريكس لسترنج در حالي كه با خشانت تمام سعي ميكرد وارد مرلينگاه نشود ، دو تا تي (tey) به سمت جيمز و تدي پرت ميكنه. تدي و جيمز با تمام همون احساسات كه بالا آورده شده است به مجراهاي فاضلاب و سپس به چهره ي بلاتريكس نگاه ميكنن.

تدي كه بيني اش چين داده بود، از بلاتريكس پرسيد:

_ببخشيد ! آخرين نفري كه از مرلينگاه استفاده كرده كي بوده؟

بلاتريكس كه منظور تدي رو نفهميده بود ، خيلي سرسري جواب تدي رو داد و از انجا دور شد.

_فكر كنم..لرد سياه! بجنبينفقط يه ساعت وقت داريد.

جيمز يويو اش را در جيبش قرار داد و گفت: تدي معلومه...نميبيني چه معطر شده اينجا؟ روي هرچي مرلين بوده رو سفيد كرده.

و تدي و جيمز همچون دو جن خانگي كه بدتر از آن ها به سابيدن و برق انداختن مرلينگاه اي فرنگي شدند .

همينجور شر شر عرق ميريختند و همينجور خسته ميشدند. تدي عرق روي پيشاني اش رو با پشت دستش جمع كرد و آهي از اعماق وجودش كشيد. قبل از اين كسي به اين فكر كند كه نگارنده ي پست ، گابريل دلاكور بيناموس نويس است ، ادامه داد:

_جيمزي...ببين بهتر نيست به جاي ساييدن ِ اينجا به فكر فرار باشيم؟

_هييسسسسسسسسسس! اوندفعه كه داشتي صحبتش رو هم ميكردي ، بلاتريكس اومد خفتمون كرد. نميخواد حرفش رو بزني...تو فكر كنم. بعدا با هم مشورت ميكنيم.

تدي بار ديگر دسته ي تي رو گرفت ومشغول به كار بسيار شريف سابيدن ديوار هاي كافه ي تفريحات سياه شد.

_هي ! تدي! بيا اينجا...يه چيزي تو اين سوراخ فاضلاب ميبينم!

تدي دست از كار كشيد و با حالت منزجر كننده اي به جيمز نگاه كرد كه تا شانه ايش وارد مرلينگاه فرنگي شده بود.

-اوه جيمز! خواهش ميكنم...من هم مطمئنم اون تو يه چيزي هست ولي به روي خودم نميارم ولي تو...

_نه خنگه! من اونا رو نميگم كه!() يه چيزي اين ته داره برق ميزنه....

تق تق!


-هوي چي داريد ميكنيد؟ من مسئول مرلينگاه شوري خانه ي ريدل هستم.

بارتي كراوچ پشت در ايستاده بود.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
تد دستش را تا شانه زیر کابینت کرده وبه اینطرف و انطرف میبره .

-آخ........

جیمز:

تد ریموس دستش را بیرون میاره و یک موش فاضلابی بزرگ از آن آویزونه.

-اااااااه....جیغ....کمک...

ناگهان موش تغییر ماهیت میده و به یک مرد چاق که خیلی شبیه پیتر پتیگرو بود تبدیل میشه .

پیتر درحالیکه پایش روی دست تده به او خیره شده و خیلی با خشانت به او نگاه می کنه.

تدی: شمایین... ؟ ...ببخشید که دستمو گذاشتم زیر پاتون.

پیتر پایش را از روی دست تد برمیداره و دوباره به موش تبدیل میشه و به سمت سوراخی میره.

تد:عررررررر....عررررر...چرا اینا با ما اینجوری می کنن ؟ ما اینجا یه ذره امنیت نداریم ؟ عررر... پس قوانین حقوق بشر چی میشه ؟
عرررر.

جیمز سرش را از درون کابینت در آورد و گفت: حقوق بشر چیه بوقی الان باید خوشحال باشی که زنده ای .

.....تدی ، جیمز چی شد؟ ظرفارو شستین ؟ دیگه وقتشه برین دستشویی رو بسابین . بلاتریکس در حالیکه به آشپز خانه نزدیک می شد اینها را گفت و وارد آشپزخانه شد.

بلاتریکس : پاشین پاشین ...بسه هر چی اینجارو گشتین . میخوام سنگ دسشویی مث کله ارباب برق بیفته ...سریع . سپس همانند پیتر نگاه خشانت باری به آنها کرد و رفت.

تدی و جیمز بعد کلی مظلوم واقع شدن و دپرس شدن از جای خود بلند شدند و به سمت دستشویی حرکت کردند.

تد: من میگم چه خوب میشد از این یارو موشه ... پتی گرو استفاده می کردیم اون همه سوراخ سمبه های اینجا رو بلده.

جیمز لحظه ای در فکر فرو رفت .

(ذهن جیمز ، فلش بک)

جیمز یک پادر میان تریپ شاد و سرخوش توی هاگزمید داره راه میره ویویو بازی میکنه و شعر میخونه .

دادا آما ساجیده نینی گلا خوابیده آملو سارایوو....

ناگهان یویوش از دستش درمیره و به طرز ژانگولری ای جلوی پای پیتر پتی گرو میفته .

-آقا ...آقا ...میشه اون یویومو بدین؟

پیتر نگاهی جلوی پاش میکنه و از وقاهت بچه پرروی روبرویش خونش به جوش میاد و گوش جیمزو تاجاییکه جا داشته میکشه.

-آخ ...آخ...آخ...غلط کردم خودم برش میدارم...

سپس یویوشو برمیداره و با سرعت از اونجا دور میشه.

(پایان فلش بک)

جیمز: فک نکنم عملی باشه ...


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۱۲:۵۱:۴۰

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۲۹ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
تد : اما هنوز کلی ظرف مونده و اگر نشوریمشون این بلاتریکس پوست از کلمون می کنه !
جیمز : آره راست می گی . بدو شروع کن که زود تمومشون کنیم ...


و هر دو به سمت کوهی از ظرف های خانه ی ریدل حمله ور شدند و مشغول شستن شدند تا هر چه زودتر شستن را به پایان برسانند و مشغول گشتن به دنبال انگشتر لرد سیاه شوند .

... همینطور مشغول شستن بودن که ییهو جیمز احساس کرد که ظرف ها تموم شده () و از خودش کلی خوشحال بروز داد و رو به تد که هنوز مشغول شستن بود ، ولی معلوم نبود که چی می شوره گفت : بوقی ظرفا تموم شد
- جدی ؟ تموم شد ؟ آره ... راست می گیا


جیمز پس از کلی صحبت با تد به او فهماند که ظرفا تموم شده و حالا باید برن و دنبال انگشتر لرد بگردن ... تد به سرعت روی زمین خم شد و در حالیکه دو دستش رو روز زمین می کشید با چشمش تا دور دست ها رو نگاه می کرد و کلی دنبال انگشتر می گشت .
جیمز هم به سمت کابینت ها حمله ور شده بود و مشغول وا رسی آنها بود .

ناگهان جیمز در حالیکه چیزی رو از داخل یکی از کابینت ها در می آورد رو به تد گفت : بیا پیداش کردم .
- هااااا ؟ اینکه انگشتر لرد نیست بوقی

جیمز که کلی ضایع شده بود ، دوباره مشغول گشستن شد و تد هم با دستانش روی زمین مشغول بود که ناگهان بلاتریکس وارد شد و در حالیکه در صد خشانت خونش هر لحظه بالاتر می رفت ، گفت : چیکار می کنین بوقیا ؟
- داریم دنبال انگشتر لرد می گردیم .
- ... هوووم ؟! خوبه . پیداش کردین منو خبر کنین .

و به سرعت از آشپزخانه خارج شد و رفت بیرون .



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
تد و جيمز در حالي كه هر كدام ظرفي را از روي كوه ظرف هاي نشسته برميداشتن به هم فحش و ناسزا نثار ميكردند و چيزي نمانده بود كه با هم درگير شوند.
تد:جيمز بوقي...اگه اون يويو مسخره ات رو از پنجره نمينداختي بيرون من لو نميرفتم.نقشه من براي فرار از پنجره كاملا برنامه ريزي شده بود!
جيمز لگد محكمي به سمت تد فرستاد كه بخاطر جا خالي دادن تد به در كابينت سنگي خرد و صورت جيمز را به اين شكل در آورد:.جيمز خودش را جمع و جور كرد و بعد گفت:تقصير خودت بود.ميخواستي كلاه ردات رو محكم تر بچسبي.اگه به آلبوس نگفتم!

تد كه ميدانست بحث كردن با جيمز بي فايده است آهي كشيد و مشغول شستن دويست و سي و هفتمين ظرف كثيفش شد!
تد:ببينم اين مرگخوارا اصلا عادت ندارن ظرف هاشون رو بشورن؟
جيمز كه خوشحال بود درباره اين مسئله اطلاعات دارد با اشتياق گفت:نه.اونا رسمشون اينه كه همه ظرف ها رو نشسته ميذارن تا اگه يه روزي يه محفلي بخت برگشته اي مثل ما گذرش به اينجا افتاد مجبورش كنن تمام ظرف ها رو بدون چوب جادو بشورن!

تد با عصبانيت اسفنج را كناري انداخت و گفت:يعني چي.اين چه رسميه؟اين نقض آشكار حقوق بشره.من به دادگاه شماره ده شكايت ميكنم!
تد با عصبانيت به جيمز نگاه كرد كه در جلويش مشغول در آوردن شكلك هاي عجيب غريب بود و مدام چشم هايش را چپ ميكرد!
تد:چت شده تو؟نكنه هواي مرگخوارها رو استشمام كردي مسموم شدي؟
...اهم،فكر ميكنم اوني كه مسموم شده تويي.كروشيو!

تد بعد از اينكه از دست شكنجه بلاتريكس خلاص شد سراپا ايستاد و با ترس به بلاتريكس زل زد.
بلا با لحن تهديد آميزي گفت:مثل اينكه قرار بود اينجا كار كني.ولي انگار از وراجي كردن بيشتر خوشت مياد.كاري نكن كه بلاي بدتري سرت بيارم.چون تو نيروت رو براي پيدا كردن انگشتر لرد سياه لازم داري.
تدبا ترس به دور شدن بلاتريكس نگاه كرد.بعد رو به جيمز كرد و گفت:تو نميتوني يه ندا به من بدي كه اون پشت سرمه؟شايد من حرف هاي مورد دار ميخواستم بزنم!

جيمز با يك سيني نقره جن ساز به صورت تد كوبيد و بعد گفت:تقصير من چيه بوقي؟دو ساعته دارم ژانگولر بازي در ميارم بازم حاليت نشده.هرچي شكلك تو عمرم بلد بودم استفاده كردم!
تد با حسرت چهارپايه اي را نزديك خود كشيد و بعد از نشستن بر روي آن گفت:اگه ميدونستم يه خون گلاسه خوردن اينقدر دردسر داره طرز تهيه اش رو ياد ميگرفتم خودم درست كنم!

تد ظرف ديگه اي برداشت و مشغول شستن شد.بعد گفت:خب بيا فرار كنيم.بالاخره بايد يه راهي باشه.
جيمز آي كشيد و گفت:نميشه.من اينجا رو ميشناسم.بخوايم فرار كنيم پوست از كلمون ميكنن.من ميگم بيا يه كاري كنيم.
تد با علاقه برگشت و به جيمز نگاه كرد و بعد پرسيد:ميخواي چيكار كنيم؟
جيمز با شور و حرارت از جا بلند شد و گفت:ما ميگرديم و انگشتر لرد رو پيدا ميكنيم.اينجوري ميتونيم راضيشون كنيم ولمون كنن!
تد:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

انگشتر لرد سياه ناپديد شده و نارسيسا و بلاتريكس تصميم گرفتند همه افراد حاضر در كافه سياه را بگردند.دو محفلي (تد ريموس لوپين و جيمز سيريوس پاتر)هم در كافه حضور دارند.مرگخواران متوجه موضوع شده و به دو محفلي حمله ميكنند.
----------------------------------------------------
دو محفلي بدون مقاومت تسليم شدند.با وجود بيست مرگخوار و لرد سياه هيچ شانسي براي فرار نداشتند.

-همش تقصير تو بود تدي.تو به من گفتي خون گلاسه بايد خوشمزه باشه.
-تقصير خودت بود.من گرگينه هستم.بايد خون به بدنم برسه.تو چي؟هان؟تو چي؟

بلاتريكس دو محفلي را كنار ميز لرد سياه برد.
-ارباب.بفرماييد.اين دو تا جاسوس كثيف...

تدي با شنيدن كلمه جاسوس از جا پريد.
-جاسوس خودتي.ما محفليا مثل شماها ترسو نيستيم كه جاسوس بفرستيم.من فقط براي خوردن خون گلاسه اومده بودم.

لرد سياه با لبخند مخوفي به دو محفلي نگاه كرد.
-بلا بگردشون.

بلاتريكس با خوشحالي تعظيم كرد.
-خوب.اول تو.جيباتو خالي كن.نميخوام دستام به رداي كثيف تو بخوره.

تدي نگاهي به جيمز كرد.شايد انتظار كمك داشت ولي جيمز بي توجه به موقعيت خطرناكشان سرگرم بازي با يويوي صورتيش بود.تدي ناچار شروع به خالي كردن جيبهايش كرد.
يك فندك-يك شانه كه مالي صبح همان روز به زور در جيبش گذاشته بود-عكس دو نفره خودش با ويكتوريا-عكس زشتي از آسپ كه همه محفلي ها را مجبور كرده بود آنرا همراه خودشان داشته باشند....و آرم درخشان محفل.

صورت مرگخواران با ديدن آرم محفل در هم رفت.لرد سياه با تمسخر آرم را برداشت و روي ميز انداخت.به جيمز اشاره كرد.
-خب.حالا تو.جيباتو خالي كن.

جيمز با چشماني پر از اشك جيبهايش را نشان داد.جيبهاي جيمي خالي بود و جز يويويي كه در دست داشت و ظاهرا از آرم محفل ساخته شده بود چيزي به همراه نداشت.

لرد سياه با بي حوصلگي با آرم بازي ميكرد.
-خب ظاهرا دزديدن انگشتر كار اين دو تا نبوده.مجازات اين دو نفر براي ورود بي اجازه له كافه ما اينه كه به مدت يك ماه در كافه كار ميكنن و ضمن كار كردن بايد سعي كنن انگشتر منو پيدا كنن.اگه موفق به پيدا كردنش نشن هر دو به طرز فجيعي كشته ميشن و البته بلا...مجازات تو رو هم فراموش نميكنم.تو نتونستي امانت منو حفظ كني.

بلاتريكس با وحشت به لرد سياه كه از كافه خارج ميشد نگاه كرد.
نارسيسا دو محفلي را بطرف آشپزخانه هل داد.
-خب..شما دو تا.فعلا برين ظرفا رو بشورين.بعدا يه فكري براي انگشتر ميكنيم.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
در همان هنگام جادوگر ناشناسی که کلاه ردایش را تا چانه اش پایین کشیده بود ، آرام آرام به گونه ای که کسی متوجه اش نشود ، به سمت پنجره حرکت کرد. تا به گونه ای خود را از مهلکه ای که قرار بود در آن بیفتد نجات دهد. اما در همان هنگام یک شی ء صورتی از پنجره به داخل پرتاب شد و محکم با سرش برخورد کرد . درست بعد از آن شی ء صورتی ، پسرکی از پنجره آویزان شده به داخل کافه هجوم آورد :
- اوهوی ، مرگخوار بوقی اون یویوی منو رد کن بیاد میخوام برم شرط بندیمو با استوپفای کامل کنم .

بعد از لحظه ای ، به صورت کاملا اسلو موشن ، کلاه از روی صورت جادوگر ناشناس کنار رفت و این دو نفر با حیرت به هم زل زدند :

- تـــــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !
-جـــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــز !

و بعد با دور تند :

- تو اینجا چکار می کنی ؟
- تو اینجا چکار می کنی ؟
- من اومدم خون گلاسه بخورم !
- منم اومدم با استوپفای مالفوی شرط بندی کنم !
- مگه نمی گفتی از سیاها بدت میاد ؟
- نکنه میگی تو خوشت میاد ؟
- نه من کی گفتم خوشم میاد ؟
- همین الان گفتی که باهاشون خون گلاسه می خوری ؟
- من خودم تنهایی می خورم . تو داری با استوپفای بازی می کنی !
.
.
.
.
- ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت !

با صدای فریاد سهمگین بلاتریکس ، هر دو ساکت شدند و ناگهان ، متوجه شدند در چه موقعیتی قرار دارند . بلاتریکس ، مانند گربه ای که دو موش چاق و چله به چنگ آورده باشد ، دور آنها چرخید و با لحن مخوفی گفت :
- دو تا سفید کوچولو ! اونم تو کافه ما ! اونم درست موقعی که انگشتر لرد ، دزدیده شده ! ( و دستور داد : ) دستگیرشون کنین !

جماعت مرگخوار که گویا درست منتظر چنین دستوری بودند به دو جوانک محفلی ( یا همون الف دالی ها ) حمله کردند ! ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.