بارتی: بجنبین تنه لش ها! مگه نمیبینید کلی کار رو سرمون ریخته؟ غذا نخوردید؟! بوووهاهاها! کیشو کیشو (صدای شلاق زدن) ... با شمام .. حرکــــــــــت کنین! یالا!
بلافاصله تد و جیمز بدون توجه به این حرکات زشت و غیر انسانی و جو گیرانه بارتی مشغول به تمیز کردن مرلینگاه میشن ...
چند ساعت بعد ..
تدی و جیمز کار مرلینگاه ها رو تموم کردن و بارتی با نگاهی تحسین بر انگیز مشغول بازرسی مرلینگاه ست ... در اون میان تدی و جیمز از این پیروزی بزرگ شدیدا مسرور هستن و دستای همدیگر رو به صورت ضربدری گرفتن با شور و ذوق، بالا پایین میکنن و به هم تبریک میگن و اینا ...
ناگهان در باز میشه و یک غول بیست و پنج فوتی وارد میشه ...
گلگومات: اوه ...گلگو یک کامیون فلافل خورد ... فلافل دم محل بود مسموم ... گلگو احساس دلپیچه کرد ... گلگو .. گلگو باید رفت مرلین گاه! اوییـــــــــــــــــی!!
بدین ترتیب گلگو میپره تو مرلینگاه (ها) و در رو میبنده.
تدی و جیمز !!!!!!!!!
ده مین بعد ...
گلگو با اعتماد به نفس در رو باز میکنه میاد بیرون!
گلگو: آخیــــــــــــــــــــــــــــــــــش! گلگو حالا احساس بهتری داشت!
و اتاقو ترک میکنه ...
تدی و جیمز درمانده تر از همیشه با ترس و وحشت به مرلینگاه نزدیک میشن و به منظره غیر قابل وصف و مستهجن درون مرلینگاه خیره میشن ....
تدی: نــــــــــــــــــــه! همین الان همه جا رو شسته بودیم!
جیمز: این یعنی چـــــی؟ پیف پیف پیف! ماسک شیمیایوس ..
بارتی که دوباره جو گیر شده: بجنبین تنه لش ها! میخواستید از زیر کار در برید؟ مگه نمیبینید کلی کار رو سرموت ریخته؟ غذا نخوردین؟! بوووهاهاها! کیشو کیشو (صدای شلاق زدن) ... با شمام .. حرکــــــــــت کنین! یالا! ... هوم چقدر گستاخ ... صبر کنید شلاق های رام کننده اژدهامو درارم ... اممم تو کدوم جیبم بود؟ آهان ایناهاش ... کووووشیووووو کووووشیووووو!
تدی و جیمز !!!!!
جیمز: نامرد جو گیر جاپونی .. مگه اهرام ثلاثه مصره؟
چند لحظه بعد ...
تدی و جیمز مشغول سابیدن مرلینگاه هستن و بارتی هم به طرز مشکوکی پست خودشو به بهانه خریدن بستنی قیفی ترک کرده ...
تدی: هی جیمز! این سوراخه مرلینگاهه هست ..
جیمز: آره واقعا زیبا و دیدنی و هنری و خیلی باحاله!
تدی: بیخیل بابا! من تصمیم خودمو گرفتم ... این سوراخ تنها راه نجات ماست!
جیمز: خیلی کوچیکه رد نمیشیم .. عمقش زیاد نیست؟
تدی: نگران نباش ... زیاد نیست ...
جیمز یویوشو در میاره و از سوراخه میندازه پایین و هر دو منتظر شنیدن صدای برخورد یویو با زمین سخت میشن ... اما صدایی به گوش نمیرسه ...
تدی: .... امممممم خب البته زیادم مهم نیست! بسه دیگه .. زور بزن منو از سوراخه رد کن ...
تدی خودشو میچپونه تو سوراخ و جیمز شدیدا تدی رو فشار میده ...
جیمز در حالی که پاشو رو سر تدی گذاشته و زور میزنه : د ... برو دیگه .. کلت خیلی بزرگه از سوراخه رد نمیشه ... د ... برو لامصب! لعنتی ... صبر کن با این بیله بزنم تو سرت شاید رد شی!
تدی: نه جـــــــــــــــون مادرت کوتاه بیا!
- کیــــــــــــــــــــــــــــش!
تدی: لامصب جاپونی چرا سیفون میکشی؟
جیمز: کمک میکنه زودتر رد شی! حرف نباشه تمرکزمو به هم نزن دارم سرتو نشونه گیری میکنم ...
تدی: آقا پشیمون شدم بذار بیام بیرون اصلا حالا که فکر میکنم...
- بــــــــــــــــــــــنگ بــــــــــــــــــــــــنگ (صدای بیل)
تدی: آخ!
همون لحظه بارتی در حالی که دور دهنش به طور مشکوکی سفیده با یه بستنی قیفی سر میرسه و در آستانه در صحنه فرار و کشمکش تدی و جیمز رو رویت میکنه و خشکش میزنه ...
بارتی
تدی و جیمز
تـــــــــــــــــــــــــــــــــق (اینم صدای برخورد یویو با کف سوراخ)
جیمز: دیدی گفتم عمقش زیاده!